قرار بود دیدار مسئولین باشد ولی انگار با دیدار دستاندرکاران یکی شده بود و شده بود همان یک شبستان پر جمعیت. جوان زیاد توی جمع دیدم. فقط نمیدانستم باید خوشحال باشم که تاکیدهای رهبر بر روی جوانگرایی موثر افتاده یا ناراحت از اینکه ایکاش این همه جوان انقلابی و مشتاق جزو مسئولین بودند؟! امید همیشه چیز خوبیست.
بازار شعر خوانی حسابی گرم بود. مجری اول، مجری دوم، مجری سوم. جالبش این است که هر مجری که پشت تریبون میآمد و شعر خودش را میخواند از یک شاعر هم دعوت میکرد که بیاید شعر بخواند. اما اکثر شعرها توی یک نکته با هم مشترک بودند:
دیگر مرو، پیشمان بمان آقا جان/ ما تازه به روی ماهت عادت کردیم
چه خوب میشد.
جایگاه ویژه حسابی پر شور و متلاطم بود. تا میخواست کمی آرام بگیرد مسئول جدیدی وارد میشد و از همان اول مجلس همه به احترامش بلند میشدند و تا آن مسئول جدید خوب جاگیر نمیشد سر جایشان نمینشستند. مسئولیناند دیگر. مناسباتی دارند برای خودشان که لابد ما نمیفهمیم.
نزدیک شدن ورود آقا را از روی ساعت و کاغذ و رواننویسی که آوردند و روی میز آقا گذاشتند، میشد فهمید.
توی ذهنم بود که اینبار دیگر بالاخره مسئولین استان هستند و به این راحتیها نمیشود از جایشان بلند کرد. مجری میخواست شعاری را تمرین کند که موقع ورود آقا همه با هم بگویند که جمعیت به هوای آمدن آقا بلند شد و خیلی ها هجوم آوردند جلو.
مجری که آن همه شوق را دید، حسابی مستاصل شد. انگار تجربه همچین برنامهای را نداشت. وقتی دید که دیگر نمیتواند کاری بکند پشت هم تذکر میداد: «لطف کنید حال مجلس را نگیرید! آقا بکش عقب! دلهاتون رو آماده کنید، خودتون رو اینور و آن ور نکنید!»
تذکرها به اینجا ختم نشد و با توصیههای اخلاقی ادامه پیدا کرد: «آقا که آمدند منظم بنشینید! عکسها را بالا نگیرید! به دوربین نگاه نکنید، تکبیر بیمورد نگید.»
ناخنهایم را نگاه کردم که بلند نباشد!
میدانستم که هیأت دولت صبح توی حرم جلسه داشتند و بعد از این دیدار هم با رهبر دیدار دارند اما نمیدانستم توی دیدار هم حاضر میشوند. داخل که شدند نگاه همه خبرنگارها و لنز همه دوربینها رفت سمت آنها. اما توی مردم فقط کمی همهمه شد. بعضیها قد کشیدند که وزرا را ببینند. چقدر تفاوت است هر چه قدر هم که عزیز باشند. آخر مردم آمده بودند که کسی را ببینند که این عزتها همه به اعتبار اوست.
آقا که آمدند، اول استاندار رفتند پشت تریبون گزارش از بودجهها و فعالیتها و عملکردها و ارقام و اعتبارها گفت. لابد برای خبرنگارها.
زیاد چیزی از این آمارها حالیام نمیشود. اما توی این چند سالی که ساکن قم هستم پیشرفت قم را محسوس میبینم. خدا قوت!
یکی این وسط کف دستش با خودکار چیزی نوشته بود و دستش را مثل پلاکارد گرفته بود به همه طرفی نشان میداد. من مانده بودم که این ملت ایران چه استعدادی دارند توی دور زدن تحریمها. حتی اگر تحریمهای یک مجری باشد.
صلواتهایی که از گوشه کنار مجلس بلند میشد، نشان از خسته شدن جمعیت بود. استاندار که گفتند انگار این مردم مشتاق شنیدن صدای شما هستند صلوات دیگری فرستادند. این یکی اما از جنس تشکر بود. این خوشحالی زیاد طول نکشید که آقای رحیمی به عنوان سخنگوی هیأت دولت آمد پشت تریبون و شروع کرد به خواندن مصوبات جلسهای که داشتند.
حرفهای رحیمی پر بود از خبرهای خوش که بعد از خواندن هر بندش مردم مثل قطعنامهی راهپیماییها صلواتی به تایید یا تشکر میفرستاند.
رحیمی که اشتیاق جمعیت را برای شنیدن حرفهای رهبر دید فقط چند تکهای از آن 20-30 برگه گزارش مصوبات را که توی دستش بود، خواند و وقتی صلوات مردم رنگ و بوی اعتراض گرفت، پایین آمد.
« خیلی خوشحالیم که با خدمتگزاران با اخلاص ملت ایران و شهر قم دیداری صمیمی داریم.»
اما از حال جمعیت معلوم بود که بیشتر این مسئولین و مردم شهر هستند که از دیدار خوشحالند.
آقا از آبادانی قم در این چند سال اخیر میگفتند و امید به جبران عقب ماندگی متراکم در قم که یکی از توی جمعیت خیلی کشیده فریاد زد: «الله اکبر»
مردم بعد از چند لحظه تازه فهمیدند که منظور بنده خدا همان تکبیر بود.
«خدمت به قم، خدمت به آبروی جمهوری اسلامی است. یکی از برنامههای دشمن تضعیف رمزها و نمادهای انقلاب بوده و هست. برنامهریزی کردند که همانطور که قم مرکز انقلاب هست، تبدیلش کنند به آنتیتز انقلاب.»
اما با یک سفر همه بر آب شد.
از صنعت فرشبافی رو به فراموشی تا کمبود مراکز درمانی بانوان. هیچ چیز از نگاه آقا پنهان نمانده بود. اگر با بازاریهای قم همصحبت شده باشی میفهمی که صنعت فرش رو به فراموشی و تعطیلی راسته فرش دستی قم یعنی چه؟ اگر توی قم زندگی کرده باشی میفهمی که کمبود مراکز درمانی بانوان چقدر مشکلساز است؟
«خیلی وقتها کسی مراجعه میکند به دفتر ما، میگوییم نمیشود، مشکلات قانونی دارد! میگویند همین قدر که به مساله من توجه کردید راضیام. ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست»
برخورد مسولان با مردم هم نکتهای بود که آقا روی آن خیلی تاکید داشتند.
پایان روز نهم بود و آخرین دیداری توی شهر قم. شاید به خاطر همین بود که بعد از دعای آقا برای مسئولین مردم و بلند شدنشان جمعیت این همه بیقراری کرد. انگار کسی راضی نبود که خورشید پشت پرده برود.