تجربه کمک میکند که آدم وقت تقسیم کار، راحتترهایش را بردارد و سختترهایش را بگذارد برای دیگران! تقی قرار شد برود بالای ماشین خبرنگارها و حتما حسابی تیزی شاخههای قم را تجربه خواهد کرد. حامد و محمد هم قرار شد بین جمعیت باشند و مزه فشار و ازدحام را خواهند چشید. من هم قرار شد بروم حرم؛ که اصلا تعطیل بود و خالی. فقط تعدادی از علما قرار بود بیایند. این یک تقسیم عادلانه بود!
داخل حرم شدیم و با نشاندادن کارتهایمان رسیدیم به جایی که قرار بود رهبر بیاید و با علما سلام و علیکی بکند. محافظ گفت برویم کفشها را بگذاریم در مسیر میدان آستانه (که قرار بود سخنرانی عمومی رهبر آنجا برگزار شود) و برگردیم. موقع رفتن، از کنار ضریح حضرت معصومه(س) رد شدیم و محافظ نگذاشت زیارت کنیم. ما که رد شدیم، بچههای دیگر یواشکی زیارت کردند؛ خلوت و خالی.
صحن قدیمی خالیِ خالی بود. آفتاب از شرق بلند شده بود و زاویهدار میتابید به چشمهایمان. صدای مردم از دورترها شنیده میشد که «دستهگل محمدی. به شهر ما خوش آمدی» و «الله اکبر. خامنهای رهبر»
دلم برای شور و هیجان و ذوق مردم در مراسم استقبال تنگ شد. از تقسیم کار عادلانهای که کرده بودیم، پشیمان شدم.
آنقدر خلوت بود صحن قدیمی که صدای بالبالزدن کبوترهای حرم شنیده میشد، همینطور صدای آبنمای وسط حوض. وقتی خواستیم برگردیم به مسجد بالای سر که علما میآمدند و یکییکی مینشستند، باز هم از کنار ضریح حضرت معصومه(س) رد شدیم و اینبار دیگر به حرف محافظها گوش ندادیم... چه زیارت خوب و البته کوتاهی.
زیارتمان که تمام شد، یک روحانی گفت: «اینجا که الآن زیارت کردید، قسمت خواهران بود. دیگر معلوم نیست قسمتتان بشود از اینجا زیارت کنید!»
علما یکییکی میآمدند و کفشهایشان را در کفشداری میگذاشتند و میرفتند مسجد بالایسر. هرکدام که وارد میشدند، بهحسب قدر و منزلت علمی و اخلاقی که داشتند، عدهای برایش بلند میشدند و عدهای هم نیمخیز به احترام.
بعضی هم که ساکن قم نبودند، یا خوشسلیقهتر بودند، اول میرفتند زیارت میکردند ضریح خلوت از زائرین را. مثل آقای ریشهری، آقای مصباح، دکتر لاریجانی و...
جمع علما جمع بود. از نوه آیتالله بروجردی که خودش آیتالله است بگیر تا آقازادههای آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی نجفی و آیتالله بهجت و آیتالله فاضل و ...
ولش کنید. اگر اسم بنویسم و کسی جا بیفتد خوب نیست. خلاصه مسوولین و معاونین حوزه علمیه، مدرسین، فضلا، نمایندگان بیوت مراجع و... همه بودند.
یک آقای روحانی میگفت: «این جمع علمایی، فقط حول محور ولایت امکان داشت تشکیل بشود. و الا این آقایان، اختلافات علمی کم ندارند.»
علما از حدود ساعت 8 میآمدند و حدود ساعت 10 بالاخره آقای محمدی گلپایگانی آمد پشت تریبون و از علما معذرتخواهی کرد و دلیل دیرشدن برنامه را گفت؛ رهبر در میان استقبال و ازدحام مردم مانده. و این یعنی ازدحام، یعنی هیجان، یعنی شور مردم. لعنت بر تقسیم کار!
کمکم داشتیم نگران میشدیم که حدود ساعت 10:30 زمزمه آمدن رهبر زیادتر شد. پیرمردی که کلیددار به نظر میرسید و کلیدهای قشنگ و بزرگی در دستهایش بود، آرام قدم میزد. آقای محمدی گلپایگانی و آقای حقانی هم قدم میزدند. برنامه بیش از 40 دقیقه دیر شده بود. بالاخره رهبر را از پشت شیشهها دیدم که بالای سر مزار آیتالله بروجردی ایستاد و فاتحه خواند و بعد داخل شد. پیرمرد کلیددار همه را خبر کرد که: «برای سلامتی آیتالله خامنهای صلوات»
رهبر بعد از زیارتی کوتاه و دو رکعت نماز، رفتند سراغ حضرات علما. از همان ورودی با همه سلام و علیک رودررو کردند و کل مسجد بالاسر را چرخیدند. اول کار، حیا مانع بود، ولی کمکم که جو صمیمی مجلس برای حضرات معلوم شد، جلو رفتند و دست رهبر را بوسیدند، به شانه و عبایش دست کشیدند و آخر کار ازدحام زیادشد. جوری که محافظها مجبور شدند دور رهبر را بگیرند که در فشار ازدحام علما نرود وقتی میآیند برای دستبوسی.
آقای محمدی گلپایگانی وقتی رهبر رفت و نشست (اولین بار بود که دیدم رهبر در این سالهای اخیر روی زمین نشستند و نه روی صندلی همیشگی آن هم دو زانو و با تواضع) به آقای حقانی گفت: «خیلی خسته شدهاند. اصلا حال ندارند.»
از جماعت علما، چند نفری اشک شوق میریختند و البته بیشترشان خندان بودند و خوشحال. چند نفری هم البته کمی از ازدحام شاکی. در مجموع، مثل مردم بود رفتارشان.
آیتالله امینی به نمایندگی تبریک گفت ولادت امام رضا(ع) را خیرمقدم گفت آمدن رهبر را و چند نکتهای را در جمع مطرح کرد.
ساعت از 11 گذشته بود که صدای رهبر را شنیدم. تشکر کرد و گفت: «راضی به زحمت شما نبودیم... معذرت میخواهم که منتظر شدید. تاخیر اختیاری نبود. مردم اظهار محبت داشتند و ازدحام زیاد بود... مردم قم گرم و صمیمی و بابصیرت هستند. معلوم است مجاورت حوزه و آقایان علما، اثر گذاشته روی مردم.»
رهبر خیلی زود عذرخواهی کرد و چون مردم منتظر سخنرانی بودند، بلند شد.
در مسیر رفتن به میدان آستانه؛ دو بار گفت به آقایان علما تعارف و اصرار نکنید در برنامه شرکت کنند. با این حال، اکثر علمای حاضر در مسجد بالاسر، پشتسر رهبر رفتند به میدان آستانه.
تقی نرسیده بود به میدان و جایگاه عکاسها. حتما برای ورودشان مشکلی پیش آمده بود. رفتم از جایگاه بالا. تا چشم کار میکرد جمعیت بود و ما درست در مرز خانمها و آقایان.
چهره مردها برافروخته بود از گرما و فشار و آفتاب. مردم فریاد میزدند: «صل علی محمد. نایب مهدی آمد» صدای نقاره و طبلهای حرم بلندشد. انتظار مردم سرآمد؛ رهبر آمد.
با آمدن رهبر، صدای جیغی ممتد از طرف زنها و شعار «نایب مهدی آمد» از طرف مردها بلندشد. چیزی نمیشنیدم از زیادی صدا. تمام میدان یکپارچه مشت شدهبود. همه دستهایشان را گره کردهبودند. این صحنه را تابهحال ندیدهبودم. بیشتر مردم، جوان و حتی نوجوان بودند. مشتهای گرهکرده همانطور بالا ماند تا 5دقیقه و شعار قطع نشد از شور مردم.
رهبر صحبتش را شروع کرد و از قم گفت و خاستگاهش و اینکه قم شهر انقلاب است و انقلاب از آنجا شروع شده؛ هم حرکتش، هم رهبریاش.
زن جوانی خودش را روی داربستها کشید این طرف و انداخت کنار یکی از محافظهای خانم. محافظ خانم مدام تذکر میداد و زن جوان توجه نمیکرد. محافظ کمکم از رو رفت. زن جوان فقط حواسش به رهبر بود. معلوم بود وقت زیادی جنگیده تا بیاید این جلو و او را ببیند. وقتی محافظ دست از تذکردادن برداشت، زن جوان لبهایش لرزید. چادرش را کشید جلوی صورتش و بعد آرام شانههایش لرزید.
رهبر هنوز داشت در مورد قم و مردمش صحبت میکرد: «این انقلاب خاستگاهش قم است، مذهبیترین شهر کشور و رهبرش یک فقیه و فیلسوف بود و هیچ تعبیر مادی از انقلاب نمیشود کرد.»
رهبر به خاطر نزدیکی به اذان، صحبت طولانی نکرد. وقتی صحبتشان تمام شد، صدای اذان از بلندگو بلند شد. ایشان هم پایین آمد. وقتی رسید به فرشهایی که پهن کردهبودند وسط صحن تا علما از روی آن رد بشوند، از کنار فرش رد شد و پا روی گلهای قالی نگذاشت. خوب که دقت کردم، دیدم کفش بهپا دارند.
رهبر همان مسیر را برگشت. از داخل حرم، از کنار ضریح و وقتی داشت از حرم حضرت معصومه(س) خارج میشد، پیرمردی که کلیدهای قشنگ، بزرگ و قدیمی دستش بود، بلند گفت: «برای سلامتی رهبر معظم انقلاب، آیتالله خامنهای، صلوات.»