Khamenei.ir

1389/06/21

سه‌گانه‌ی استهلال؛ دو: عید بر فراز آسمان

گزارشی از همراهی تیم «رصد هوایی» ستاد استهلال در شب عید سعید فطر
مهدی قزلی
قرار است... دیگر کاری نمی‌شود برایش کرد. قرار بود تقی برود خودِ ستاد استهلال، حامد برود موسسه‌ی ژئوفیزیک دانشگاه تهران و من هم بروم آسمان! یعنی رصد هوایی از داخل هواپیما.

ساعت حدود 6 بود که همراه آقای مهرانی (مسئول کمیته اجرایی ستاد استهلال) و سه نفر دیگر رفتیم آشیانه‌ی جمهوری اسلامی فرودگاه مهر‌آباد. در راه کلی سوال از آقای مهرانی پرسیدم. معلوم بود سوالاتی مثل سوالات مرا حداقل هزار بار جواب داده ولی هیچ ملالی در جوابش‌هایش نبود.

در همین راه بود که گفت: «از ساعت 10 صبح تا حالا، 14 گزارشِ رؤیت رسیده. گروه‌های رصدی‌ای‌ که تخصص بیشتری در رویت هلال در روز داشته‌اند، از صبح مشغول بوده‌اند و طبق پیش‌بینیِ اعضایِ ستاد رویت هم انجام شده بود. قبل از حرکت گفتم: آقای مهرانی عید شما مبارک. پس کجا می‌رویم ما؟ لبخند زد و گفت: عید را باید حاکم شرع اعلام کند. و آقا هم برای اعلام احتیاج دارد به شیاع، یعنی گزارش‌های زیاد یقین‌آور! ضمن اینکه ما در دو سال گذشته در استهلال با هواپیما موفق نبودیم، می‌خواهیم ببینیم امسال چه می‌شود.

در آشیانه جمهوری اسلامی هم، آقای مهرانی را می‌شناختند. همه با احترام راهنمایی‌اش می‌کردند و با بیم و امید راجع به عید و هلال می‌پرسیدند.

معاون هماهنگ‌کننده‌ی آشیانه خودش شخصا هدایت هواپیمای فالکن 50 را به عهده گرفت.

تا سوار شدیم آقای مهرانی و دو نفر دیگر دوربین‌های دوچشمیِ رصدشان را درآوردند و یک نفر دیگر هم لپ‌تاپش را روشن کرد. جی‌پی‌اس را به آن متصل کرد تا از طریق نرم‌افزار، زوایای مربوط به دیده‌شدنِ هلال را بررسی کند. خود آقای مهرانی هم دوربین عکاسی‌اش را درآورد و عکس‌هایی از آخرین هلال ماه رمضان نشانم داد. عکس‌هایی که شب قبل در اصفهان گرفته بود.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_1610112.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_1110112.jpg بقیه تصاویر
ذوق زیاد این مرد اصفهانی که خودش می‌گوید هر وقت می‌آید تهران برای خروج از آن لحظه‌شماری می‌کند، آدم را حسابی سرذوق می‌آورد. عکس‌هایش از هلال خیلی قشنگ بود.

از همین عکس‌ها نمایشگاهی هم در دوبی برگزار کرده بود که گویا باعث تعجب منجمینِ آن کنفرانس شده.

مسیر حرکت ما از تهران به سمت شمال بود،‌ قائمشهر و ساری. قرار بود بالای ساری آن‌قدر بچرخیم تا برسیم به زمان غروب و بعد از آنجا در زاویه‌ی حدود 260 درجه به سمت قزوین حرکت کنیم تا بشود هلال را دقیقاً از روبه‌رو از شیشه‌ی خلبان رصد کرد.

فالکن که کلاً 9 صندلی داشت کاملاً در اختیارمان بود. هرجا می‌خواستیم می‌رفتیم: کابین خلبان، عقب، جلو؛ بعید بود دیگر بشود چنین تجربه‌ی هواپیما‌سواری‌ای داشت.

روی ساری تنها مهماندار هواپیما که خودش روزه بود برای آقای مهرانی و همراه‌هایش میوه آورد چون آنها از اصفهان آمده بودند و مسافر بودند و مسافر هم که روزه ندارد و پس میوه‌های مهماندار را عشق است. من اما حسرت میوه‌ها به دلم ماند. این حسرت شاید باعث شد که فخار (یکی از آن سه نفر) به خاطر تکان‌های هواپیما بالا بیاورد و رحیمی و نبوی (دو نفر دیگر) را از میوه خوردن بیندازد. میوه‌ها دست‌نخورده ماند روی میز.

آقای مهرانی حدود ساعت هفت و نیم به همه آماده‌باش داد. فخار که قرص ضدتهوع هم خورده بود با رنگ زرد رفت و نشست پشت سر خلبان، آقای مهرانی هم آرنجش را تکیه داد به صندلی فخار و رحیمی هم پشت سر آن‌ها.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_1710112.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_0310112.jpg بقیه تصاویر
هواپیما دماغه‌اش را انداخت در مسیر 260 درجه و خورشید مثل توپ قرمزی در افق بالای ابرها کم‌رمق شده بود. آقای مهرانی از وضعت افق راضی بود. از اینکه گرد و غبار نیست و احتمالاً می‌شود هلال را دید.

رحیمی به من گفت چون هلال در روز دیده شده ما حتماً خیلی راحت می‌بینیمش مگر اینکه... این مگر اینکه‌ی منجم‌ها آدم را جان به لب می‌کند. مگر اینکه افق خراب بشود یا نور زیاد باشد، یا سرعت غروب زیاد شود یا...

قبل از پرواز دیدن هلال به نظرم ساده‌تر از این می‌آمد. فکر می‌کردم یک سمت از آسمان را نگاه می‌کنیم و می‌‌بینیمش. ولی حالا فهمیدم مثل ماهی‌گیری کار سختی است، هرچند جذاب و پراسترس است. احتیاج دارد آدم صبور باشد. صبور و آرام. همه چهارچشمی میخ شده بودند به روبرو و جیک نمی‌زدند.

من هم بدونِ دوربین نگاه‌شان می‌کردم و گه‌گاهی عکس می‌گرفتم یا برای خالی نبودنِ عریضه سوالی می‌کردم.

آنها گاهی بین خودشان از زوایای مختلف صحبت می‌کردند. از زاویه‌ی جداییِ ماه و خورشید، سمت مغناطیسی و سمتِ جغرافیایی. زاویه‌ی دید و 260 درجه و 15 درجه و 4 درجه اختلاف مغناطیسی و جغرافیایی و...

مهرانی گفته بود اگر امسال هم نشود با هواپیما هلال را دید، شاید استهلال با هواپیما را تعطیل کنند. هرچند اولین استهلال موفق با هواپیما کار ایرانی‌‌ها بوده و تا حالا سه‌بار هلال بر فراز آسمان دیده‌اند.

10دقیقه‌ای گذشت و هنوز همه دوربین به چشم بودند. رحیمی که از همه عقب‌تر بود آرام گفت: یعنی چه؟ باید کاملاً می‌دیدیمش. مهرانی به وضوح استرس داشت. در فرودگاه پرسیده بودم استهلال یک کار علمی است یا تجربی و گفته بود تلفیقی از علم و تجربه است. آنهایی که فقط علمی برخورد می‌کنند یا فقط تجربی موفق نبوده‌اند. در جواب اینکه دیدن هلال چه احساسی برایتان درست می‌کند گفته بود: خیلی حس وحشتناکی است و خندیده بود.
ساعات آخر شب، در ستاد:
10:20 تلویزیون اعلام عید کرده. همه می‌ریزند توی سالن غذاخوری. جوری با بغض تلویزیون را نگاه می‌کنند که انگار هنوز انتظار داشتند فردا، ماه رمضان باشد. مهرانی که می‌زند زیر گریه. چند دقیقه‌ای مات و مبهوت به تلویزیون نگاه می‌کنیم؛ صحنه‌های نماز عید فطر رهبر انقلاب.

توضیح داد که استرسِ شرایط جوّی، اندازه‌ی هلال، مدت‌زمانِ قابل رویت بودن آن و... همه مثل این است که عاشقی بخواهد معشوقش را ببیند و نمی‌داند معشوق به او اجازه‌ی دیدار می‌دهد یا نه، اگر اجازه بدهد عاشق می‌تواند خودش را برساند یا نه، اگر برساند معشوق چقدر وقت برای دیدار می‌گذارد؟ پرسیدم: وقتی می‌بیند هلال را چه می‌شود؟ گفت:‌ همه احساس‌مان تبدیل به اشک می‌شود. نه فقط من، بیش‌ترِ رصدگرها وقتی هلال را می‌بینند گریه می‌کنند! و چه‌قدر دوست داشتم اشکِ مهرانی و همراهانش را ببینم.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_0410112.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_0510112.jpg بقیه تصاویر
حدود 15 دقیقه از 20 دقیقه‌ای که وقت داشتیم هلال را ببینیم گذشته بود. هرچند آقای مهرانی با قاطعیت می‌گفت: گزارش‌ها همه می‌گویند فردا عید است ولی دوست داشتیم ما هم هلال را...

یک‌دفعه صدایِ فریاد مهرانی بلند شد: دیدمش. هلال را دیدم... الله‌اکبر... الله‌اکبر.

همه هول شدند. حتی خلبان. همه سعی می‌کردند چیزی را که مهرانی دیده بود ببینند. تا به حال این‌قدر برای دیدن یا شنیدن خبرِ «دیدن ماه» خوشحال نشده بودم. مهرانی دوربین را چسبانده بود به چشمش و حرف می‌زد: هنوز دارم می‌بینمش. دقیقاً روبرو. تصویرش داره شارپ‌تر می‌شه. فخار تو ندیدی؟ رحیمی تو چی؟ و آنها مشغول بودند. بعدتر گفتند یک چیزهایی دیده بودند ولی جرأت نکرده‌اند بگویند، چون استهلال برای آدم توهم ایجاد می‌کند. اما آقای مهرانی با تجربه‌تر از آن بود که سه‌دقیقه‌ی تمام دچار توهم شده باشد!

وقتی داشت دوربین را با رحیمی عوض می‌کرد، حس کنجکاوی‌ام گل کرد و افق را با دوربین نگاه کردم. هرچه‌قدر دقیق شدم چیزی ندیدم. یعنی اصلاً تمرکز نداشتم. دستم می‌لرزید و تصویِر جلوی چشمم تکان می‌خورد. تازه برایم معلوم شد که این کار چقدر تجربه می‌خواهد.

آقای مهرانی از خلبان خواست تا از طریق بیسیم به ستاد استهلال خبر رؤیت را بدهد. هرچند دیدن هلال مختص گروه ماه نبود ولی شور و نشاط زیادی همان بالا بین‌مان افتاد...

به هم‌دیگر تبریک گفتیم عید را. عیدی که برای‌مان از فراز آسمان شروع شد. مهماندار برای‌مان چای ریخت و خرما آورد تا افطارکنیم. من و او افطار کردیم و میوه‌هایی که مانده بود روی میز را خوردم تا رفقا حسرت به دل‌شان بماند!
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_0810112.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10112/A/13890621_0910112.jpg بقیه تصاویر
مهرانی خوشحال بود. نقشه می‌کشید همان شب برگردد اصفهان و عید را همراه خانواده باشد. از وقتی صدای الله‌اکبرش بلند شد تا وقتی بیاید عقب هواپیما 5-6 دقیقه طول کشید و اگر هم گریه کرده باشد فرصت نشد که اشکش را ببینم!

هلال ماه دیگر غروب کرده بود، خلبان دور زد به سمت تهران و جتِ فالکن را ده‌دقیقه‌ای در فرودگاه مهرآباد نشاند.

پیوندهای مرتبط:

در این رابطه ببینید:

ارسال پیوند با پیامک
بالای صفحه

دفتر حفط و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای