متن سخنان آیتالله خامنهای در مجلس
چهارده دلیل برای اثبات عدم کفایت
آقای بنیصدر
«در این لحظات حساسی که یکی از سرنوشتسازترین صفحات تاریخی
ایران رقم زده میشود، از خدا میخواهم که مرا به آنچه که رضای اوست، هدایت کند و
از طغیان زبان و دل و غلبهی هوی و هوس نگه دارد. و اکنون که پس از یک سکوت و بردباری
طولانی و دردناک، فرصت و تکلیف گفتن و افشا کردن داده است نیز مانند گذشته ما را مدد
رساند، یاری کند.
مخاطب این سخن، شما نمایندگان مردم هستید و آنگاه همهی ملت
ایران و بالأخره تاریخ و نسلهای آینده که در کار ما به دقت نظر خواهند کرد و من با
این توجه، در محضر خدا و در حضور شما و همهی کسانی که این سخن را خواهند شنید، اعلام
میکنم که اینجانب آقای بنیصدر رئیس جمهور را دارای کفایت سیاسی برای اشغال پست خطیر
ریاست جمهوری نمیدانم.
پیش از آن که به دلایل متعدد خود در اثبات این ادعا بپردازم،
لازم میدانم که اول کفایت سیاسی را که در اصل 110 قانون اساسی به آن اشاره شده، معنا
کنم.
کفایت سیاسی یعنی این که شخص برای ادارهی مسئولیتی که بر
عهدهی او گذاشته شده، کافی و صالح نباشد. فقدان کفایت سیاسی یعنی در هنگامی که وی
آن شرایطی را که برای انجام این مسئولیت در قانون اساسی معین شده، فاقد باشد و کمبود
یا عیبی داشته باشد که با آن صفات مقرره منافی است. اصل 115 قانون اساسی صفات لازم
برای ریاست جمهوری را از جمله امانت و تقوی، اعتقاد به مبانی جمهوری اسلامی و مدیر
و مدبر بودن میداند. هرکدام از صفات بالا که در شخصی نباشد، وی برای احراز این مقام
فاقد کفایت و صلاحیت است.
با این زمینه، اکنون میتوان به بررسی وضع آقای بنیصدر در
رابطه با مقام ریاست جمهوری پرداخت. دربارهی عدم کفایت آقای بنیصدر، یعنی فقدان برخی
از این صفات در ایشان، برادران مطالبی قبلاً اظهار کردند که هیچ جوابی از سوی مخالفان
طرح به آن مطلب داده نشده است، و به عکس برخی از مخالفان به جای آن که دلیلی بر کفایت
آقای بنیصدر بیاورند و یا دلایل موافقان طرح را رد کنند، غالباً با تکیه بر شعار و
احساسات سعی کردهاند حقیقت را بپوشانند.
لازم میدانم تذکر بدهم نظر من به مخالفینی است که دیروز در
آغاز طرح بحث، دربارهی مخالفت صحبت کردهاند و فرصت را مغتنم شمردهاند تا حرفهای
دل خود و حتی نظرات ویژهی خود در مخالفت با جریان فقاهت را که امروز در برابر تخلفات
و عدم صلاحیتهای آقای بنیصدر مقاومت میکند، به عنوان دفاع از آقای بنیصدر در این
تریبون بگویند.
این عمل تا به آنجا عجولانه و ناشیانه انجام گرفت که اولین
مخالف پیش از آن که حتی یک کلمه دربارهی عدم کفایت آقای بنیصدر در مجلس گفته باشد،
اظهار داشت که دلایل ادراک شده مربوط به تخلفات آقای بنیصدر است نه مربوط به عدم کفایت
وی و بلافاصله ایراد گرفت که این دخالت قوهی مقننه در قوه قضائیه است.
در اظهارات مخالفان طرح، اصرار عجیبی شد که اثبات عدم کفایت
آقای بنیصدر را به یک دشمنی شخصی با بنیصدر یا به یک جریان حزبی یا سیاسی برگرداند
و این برخلاف واقع است.
این یک خصومت شخصی یا جریان حزبی نیست. یک تکلیف شرعی و مسئولیت
الهی و پاسخ به یک خواست مردمی و عمومی است. اگر نگرانی حفظ انقلاب و اسلام و لزوم
ادای مسئولیت در قبال مردم نبود و ما حاضر میشدیم آقای بنیصدر را با همهی عیوب و
اشکالات تحمل کنیم و از مسئولیت الهی نمیاندیشیدیم، یقیناً نه آقای بنیصدر و نه شاید
همین برادران، ما را به انحصارطلبی و قدرتگرایی و امثالهم متهم نمیکردند.
ما به خاطر خدا و در پاسخ به اطمینانی که امام امت ابراز میفرمودند
و به خاطر مسئولیت سنگینی که در شورای انقلاب برعهده داشتیم، همواره در برابر جهتگیریهای
غرب و موج فرهنگ بیگانه از اسلام که به دست آنان گسترش مییافت، مقاومت میکردیم و
این برای آقای بنیصدر و جناحی که وی را بهترین سنگر خود میشناخت، غیر قابل تحمل بود
و همین بود که آن همه اتهامها و اهانتها را به دنبال میآورد.
یکی از مخالفین طرح به عنوان دفاع از آقای بنیصدر اظهار کردند
که مخالفان وی برکناری او از فرماندهی کل قوا را مورد بهرهبرداری قرار داده و جو را
متشنج کردهاند و مجال سخن برای او نگذاشتهاند.
این برادر محترم گویا فراموش کرده است که آقای بنیصدر در پاسخ
به اقدام امام در برکناری وی اعلامیهای داد که با این که سرشار از کذب و قلب حقیقت
بود و در آن مردم را تحریک در مقابل دولت و به شورش و برهم زدن نظم عمومی کرده بود،
اجازه یافت که از همین تریبون مجلس خوانده و از طریق رادیو و رسانههای گروهی در سراسر کشور پخش شود و البته پیش از آن، بسیاری از رادیوهای وابسته به شبکهی تبلیغاتی صهیونیستی
پخش شده بود.
اگر آقای بنیصدر در مجلس حضور ندارد، هستند آقایانی که همان
ادعاهای بیدلیل و تهمتهای ناروایی را که بیش از یک سال است آقای بنیصدر با استفاده
از همهگونه وسائل ارتباط جمعی و بسیاری شیوههای تبلیغاتی تحمیل و بارها در سخنرانی
و مصاحبه و مقاله گفته و نوشته و کوشیدهاند تا به خورد اذهان بسیاری از بیخبران دهد
و البته هرگز موفق هم نشدهاند. باز هم تکرار کنند و غیرمنصفانه دیگران را شکنجهگر
و او را فریاد کننده و دیگران را متعرض و او را مدافع جلوه دهند.
بله آقایان، جای آقای بنیصدر خالی نیست. به جز شما که بلندگویان
اوئید، ایشان یک سال و نیم است میگوید و مینویسد و در مقابل جوابی متناسب با آن همه،
اکنون شما هم بخشی از آن را تکرار میکنید. گفتهاند کاش ایشان شخصاً حضور مییافت
و هرچه میخواست هجوم تبلیغاتی نمیشنود. ایشان همهی حرفهای خود را که میگفت تا
بر شما نیز یک بار دیگر ثابت شود که وی حرفی را که نگفته باشد، ندارد.
و این دیگران هستند که گفتنیهای فروخوردهای که برای مصلحت
انقلاب و اسلام ناگفته گذاشتهاند، بر زبان دارند. ما از این برادران گلهای نمیتوانیم
داشته باشیم. چرا که پذیرفتهایم که آنچه امروز همیشه در مقابل خط انقلاب و اسلام
راستین ایستاده و با آن در افتاده، یک جریان است و این برادران اگر حتی چنانچه اظهار
میکنند، با آقای بنیصدر مخالف هم باشند، نمیتوانند ربط خود را به آن جریان پوشیده
نگه دارند. طیفی که امروز بر محور آقای بنیصدر، با دولتمردان مکتبی مبارزه میکند،
شامل این عناصر نیز هست.
برادران مخالف با اشاره به حضور مردم در خیابانها و تشویق
آقای رجایی که از آنان به نام حزبالله نام میبرد، این کار را خلاف مصلحت و روشی غیر
منطقی دانسته، اظهار داشتهاند که با تحریک مردم هیچ مسئلهای حل نمیشود. این برادران
گویا فراموش کردهاند که مردم را آقای رجایی به خیابانها نکشانید. این حضور کوبنده
و قاطع مردم فقط و فقط هنر شور و انگیزه ایمانی خود آنان و صدای رسا و همیشه نافذ امام
امت بود و همیشه چنین بوده است. در گذشته هم هیچ عامل دیگری نمیتوانست مردم را به
حضور در صحنه وادار کند. نه فقط امروز، در گذشته هم شما نه این حرکت را به درستی میشناختید
و نه بر آن توانایی داشتید و فرق میان امام بر حق این امت با مدعیان مبارزهی سیاسی
را نمیدانستید. او به مردم تکیه میکند، از آنها مسئولیت میخواهد، به آنها اعتماد
میکند، برای آنها ارزش قائل است و مدعیان سیاست از این همه غافل و از خیرات آن محرومند.
روزی که امام به ایران آمده بودند نیز بودند کسانی از مدعیان
که امام را به لحاظ صرف وقت طولانی در اجتماعات فشردهی مردم ملامت میکردند و به جای
آن، نشست و برخاست با سیاسیون و به قول خودشان با آدمهای حسابی را پیشنهاد مینمودند.
«حزبالله» که آقای رجائی از آنان تشکر کرد و باید هم میکرد، همین مردم کوچه و بازار
و همین عامهی مردم متوسط و پایین هستند که رجل سیاسی تحقیرشان میکند. مجاهد [مجاهدین
خلق] و پیکاری و غیره هم میزند و میکشد و هم متهمشان میسازد و روشنفکرنمای وابسته
به شرق و غرب باران تهمت و افترا را برسرشان میبارد. در عین حال بار اصلی انقلاب بر
دوش آنهاست، ارتش و سپاه و بسیج متشکل از آنهاست، جبههها و پشت جبههها گرم از آنهاست،
دشمن نگران حضور آنهاست و امام امت پشتیبان و مدافع آنهاست و من نیز به عنوان یکی
از همین مردم به آنها از همین تریبون توصیه میکنم که حضور خود را حفظ کنند و صحنه
را برای دشمن خالی نکنند.
آخرین نکتهای که در این مقدمه میخواهم بگنجانم، این است که
عشق به جمهوری اسلامی ما را هم مثل آن برادری که دیروز سخن گفت، وادار به حراست از
نهاد ریاست جمهوری و حمایت از اولین ریاست جمهوری میکرد. همین احساس موجب آن شد که
ما با این که آقای بنیصدر را از اول صالح برای احراز این مقام نمیدانستیم، پس از
آن که انتخاب شد، از او دفاع کردیم. اینجانب در نماز جمعه بارها و بارها از او حمایت
کردم و مردم را به حمایت از او دعوت کردم و علیرغم آن همه فشار تبلیغاتی نسبت به
جریان خط امام، عکسالعمل نشان ندادم. اما جان کلام اینجاست که وقتی وجود او با استفاده
از انواع روشهای تخریبی برای همین جمهوری به صورت آتشی بیعلاج درمیآید و او در مقام
ریاست جمهوری بزرگترین مدعی جمهوری اسلامی و تحقیرکنندهی آن و بلندگوی مخالفان آن
میشود، آیا باز هم حمایت از او به معنی حمایت از جمهوری اسلامی است؟ نه برادر، منصفانه
قضاوت کن.
هیچ حمایتی از بنیصدر ارزش واقعی و عملی حمایت امام از او
را نداشت. اما دیدید که امام هنگامی که پس از یک سال صبر و سکوت دردآلود مشاهده کردند
که همچنان خط نفاق و ارتداد و کفر و استکبار سنگر مستحکمی در وجود آقای بنیصدر یافته
است، حمایت خود را از او سلب کردهاند و این را برای خود تکلیف دانستهاند. شما که
به حمایت امام تا اسفند 59 تکیه میکنید، چرا به سلب امام در خرداد 60 تکیه نمیکنید؟
اگر عمل امام برای ما و شما حکمتآمیز و قابل پیروی است، چرا میان دو عمل امام تفاوت
قائلید؟ بیایید به راستی بر این انقلاب، بر این مردم و بر این جمهوری و بر این همه
خون به ناحق ریخته دل بسوزانیم. اختلاف نظرها و دودستگیها را در قضاوتهایی که به
سرنوشت ملت ما مربوط است، دخالت ندهیم و خدا را حاضر و ناظر بشماریم.
اکنون به اصل مسئله میرسیم و من دلایل خودم را در موارد زیر
خلاصه میکنم. البته بعضی از این دلایل شاید به همین زبانی که من خواهم گفت یا به زبان
دیگری گفته شده، البته دلایلی هم هست که تا کنون ذکر نشده.
1- رئیس جمهور صلاحیت و کفایت خود را باید در احترام به نهادهای
قانونی ثابت کند. چرا که مشروعیت او مبتنی بر حرمت قانون اساسیای است که آن نهادها
بخشی از تحقق خارجی آن را تشکیل میدهند. آقای بنیصدر بارها به نهادهای قانونی بیحرمتی
روا داشته و به این طریق پایهی مشروعیت خود را سست کرده است. نمونه: امضا نکردن لوایح
مصوبهی مجلس، اهانت به شورای نگهبان و شورای عالی قضائی، متهم کردن مجلس شورای اسلامی،
اهانت دائمی و مستمر به کابینه و شخص رئیس دولت، مخالفت آشکار و پنهان با سپاه پاسداران
و جهاد سازندگی و دیگر نهادهای انقلابی و قانونی. وقتی رئیسجمهور با بیحرمتی به این
نهادهای قانونی، خود را که جزئی از مجموعه دولت است، از آن جدا میکند، در حقیقت قانون
اساسی را که قاعدهی وجود خود اوست، سست میکند که این حد اعلای بیکفایتی است.
2- رئیس جمهور بالاترین مقامی است که حفظ حرمت نظام جمهوری
اسلامی از او انتظار میرود. تحقیر جمهوری تحقیر رئیس جمهوری است. آقای بنیصدر در
یک جملهی کوتاه، جمهوری اسلامی و نهاد ریاست جمهوری را تحقیر میکند: «این جمهوری
جمهوری نیست که من فخر کنم رئیس آن باشم.» در این جملهی معروف و زبانزد فقط از یک
چیز ستایش شده و آن شخص ابوالحسن بنیصدر است. هیچ فرهنگی نمیتواند شخصی را که برای
بزرگ قلمداد کردن خود، در عین حال مقام ریاست جمهوری و نظام جمهوری اسلامی را تحقیر
میکند، دارای کفایت و شایستگی سیاسی بداند.
3- آقای بنیصدر در مقابله با کسانی که وی آنها را دشمن خود
فرض میکرد، از هیچ اقدامی کوتاهی نکرد و حتی از این که رویههای تخریبیش اساس جمهوری
و استقلال کشور را خدشهدار میکند، پروایی نورزید. شاید امروز بالأخره وقت آن رسیده
باشد که بپرسیم ماجرای بحران عمومی که یکی از نزدیکان و مشاوران وی در مناظرهی کذایی
تلویزیونی مطرح کرد، واقعاً چه بود؟ سندهای افشاگرانهای در این زمینه در دست است.
بر اساس صورتجلساتِ یکی از جمع مشاوران و همفکران نزدیک ایشان- این صورتجلسه همینجا
موجود است- یکی از نقشههای آنان این بوده است که پس از روی کار آمدن دولتی که مجلس
به آن رأی تمایل داد، آقای بنیصدر او را نمیپسندد، با کارشکنیها و مخالفخوانیها
جلوی موفقیت او را بگیرند تا بیآبرو و ساقط شود و با یک جدال سیاسی، کارها را خود
قبضه کنند.
رفتار نخستوزیر آقای بنیصدر و دوستانش در مقابله با دولت
آقای رجایی قدم به قدم نشاندهندهی همین طرح است. تقوای سیاسی و تعهد اسلامی که شرط
اصلی ریاست جمهوری است، چنین روشی را نفی میکند و هرگز با آن نمیسازد.
4- در انقلاب و نیز در جمهوری ما که ثمرهی آن بود، ویژگی بارز
چشمگیری میتوانست آن را از همهی تجربههای متشابه متمایز کند. «حقیقتگرایی» به
جای «سیاستگرایی» بوده. همه چیز در روش و رفتار امام و در خطوط سیاسی داخلی و خارجی
ما از چنین روشی خبر میداد. آقای بنیصدر در مقام ریاست جمهوری این روش را نقض کرد
و سیاستبازی را جانشین حقیقتگرایی کرد. نمونهی این رفتار را در ایشان میتوان به
وضوح و تکرار دید.
از آن جمله است موضعگیری در مقابل گروهها و گروهکها. پیش
از ریاست جمهوری، مجاهدین را به نحوی محکوم کرد. پس از ریاست جمهوری که به سازماندهی
آنان احساس نیاز میکرد، آنها را به خود نزدیک ساخت. کارت حمل سلاح برای آنان صادر
کرد و از عناصر و سازماندهی آنان برای ادارهی اجتماعاتی که تشکیل آن را برای مقاصد
خود لازم میشمرد، بهره گرفت. سندی به خط و امضای رجوی در دست است که حاکی از همفکری
و همکاری آنان با آقای بنیصدر در رابطه با انتخابات مجلس شورای اسلامی و نقض طرح
دومرحلهای و بعضی مطالب دیگر است. لحن حرف در این نامه که به خط رجوی است، خطاب به
آقای بنیصدر جوری است که حاکی از استمرار روابط ایشان میباشد. این آقایان خیلی صمیمی
و دوستانه پیشنهاد میکنند و نظر میدهند، سؤال میکنند و اعلام همفکری میکنند.
از آن جمله از موضعگیری او نسبت به امام، همین اواخر به ظاهر
خود را به امام متعهد وانمود میکرد. امام را پدر و مراد خود مینامید و نام امام،
آری فقط نام را گرامی میداشت، اما در عمل همهی جوانب دیگر ولایت فقیه را مورد تعرض
قرار میداد. امام از سپاه با آن لحن تجلیل میکرد و او سپاه را مکرراً، از جمله در
14 اسفند در سخنرانی و غیره، به صراحت میکوبید. امام تصرف لانه جاسوسی را انقلاب دوم
مینامید و او بارها آن را رد میکرد. امام قبل از عاشورا به روزنامهها اعتراض کرد
و بر آنان به خاطر پرداختن به مسائل تفرقهانگیز و تشنجانگیز نهیب زد و او در سخنرانی
عاشورا گفت که جنگ موجب آن نمیشود که روزنامهها محدود شوند. امام هیئت سه نفری را
حاکم ساخت و او آن را بیاعتبار دانست. امام شورای عالی قضائی را معتبر و مرجع شمرد،
او آن را غیر قانونی اعلام کرد. امام در اسفند 59 روزنامهها را موظف به سکوت و عدم
تعرض به همدیگر نمود، او در اولین شمارهی روزنامهاش در فروردین 1360 کارنامهی خود
را سرشار از مطالب خلاف حقیقت و تشنجانگیز منتشر کرد.
یکی از اصول اخلاقی اسلام و مصداق بارز تقوا و امانت که جزء
صلاحیتها و شرایط رئیسجمهور در قانون اساسی به شمار آمده است. صداقت و راستگویی
است. آقای بنیصدر این شرط را نقض کرده و اساس کار خود را بر عدم صداقت در اظهار و
در عمل نهاده است.
مثال، بهرهی بانکی است که قبلاً بارها گفتهام و تکرار نمیکنم.
اما مثال برجسته و واضح، مسألهی گارد ریاست جمهوری است. به دنبال اعتراضهایی که در
طی عملکرد روز 14 اسفند نسبت به گارد ایشان در سطح جامعه مشاهده شد، ایشان بارها حضور
گارد ریاست جمهوری را منکر شد و در کارنامهی خود صریحاً نوشت «مرا گاردی نیست.» در
اختیار اینجانب یک پروندهی قطور دربارهی گارد ریاست جمهوری است. این پرونده بخشی
از پروندهی مربوط به گارد ریاست جمهوری است که دو برابر این است و آنچه در اختیار
بنده است، وجود چنان گاردی که در اوایل سال 1359 تشکیل شد و حتی از مربیان کرهای برای
آموزش آن کمک گرفته شده است، مدلل میسازد. از آن همه فقط به یک برگ اکتفا میکنم
و بقیه در دسترس است. این نامهای است که آقای بنیصدر در تاریخ 25/3/59 نوشتهاند:
«سرکار سرهنگ سیروس پرچمدار، به موجب این فرمان -توجه به تعبیرات بکنید- از تاریخ 11/2/59
به سمت مسؤول گارد حفاظت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب میگردید. ضروری است هرچه
سریعتر نسبت به سازماندهی و آموزش اقدام و از بروز هرگونه بینظمی در کلیهی مراسم،
جلوگیری به عمل آورید. رئیس جمهور دکتر ابوالحسن بنیصدر -امضای او که پای ورقه موجود
است.
ایشان با وجود چنین فرمانی، این طور صریح در کارنامه نوشته
مرا گاردی نیست. عوامل ایشان هم شروع کردند مقدمهچینی که بله، ایشان گاردی ندارند.
به دنبال شایعهی مسافرت دو تن از یاران ایشان به اروپا و شاید امریکا برای مقاصدی
نامعلوم، ایشان روز 14 اسفند با کمال صراحت و جسارت این شایعه را مطرح کرد. برای اثبات
دروغ بودن آن، آن دو نفر مشار الیه را که آقایان منصور فرهنگ و سنجابی بودند، در تریبون
نزد خود فراخواند و به مردم نشان داد وحضور آنان در آن ساعت را دلیل دروغ بودن شایعهی
مسافرت آنان قلمداد کرد.
سندی در اختیار هست که مسافرت آقای منصور فرهنگ را که مضمون
شایعهی تکذیب شده است، مسلم میسازد. سند: «وزارت امور خارجه، ادارهی گذرنامه. خواهشمند
است دستور فرمایید جهت جناب آقای دکتر منصور فرهنگ و احمد تاجیک، مشاورین ریاست جمهوری
که برای انجام مأموریتی عازم کشورهای فرانسه، انگلیس، ایتالیا، آلمان غربی، اتریش و
سوئد هستند، گذرنامهی سیاسی صادر و روادید لازم را تهیه فرمایید. فیش مبلغ چهل هزار
یال پول عوارض خروج و چهار قطعه عکس و رونوشت شناسنامه مشار الیهما پیوست میباشد».
البته بعد، در زیرش رئیس دفتر ریاست جمهوری، آقای تقوی آن را
امضا کردهاند. در کنار این امضا هم با خط آقای تقوی نوشته است که به ادارهی امور
مالی ایفاد میگردد تا نسبت به مورد مبلغ چهل هزار ریال که بابت عوارض هست، ادارهی
امور مالی آن را بدهند و نیز بلیت رفت و برگشت را تهیه کنند.
در مورد شایعهی اقامت ایشان در یک کاخ، بارها نوشت و گفت که
من هیچ خانهای از خود ندارم و در هیچ کاخی سکونت نمیکنم. اینجانب خود و همه اعضای
شورای انقلاب سابق و دیگران شک ندارند که ایشان تا آخرین روز اقامت خود در تهران، در
کاخ یکی از اعضای خانوادهی رژیم سابق که در مجاورت نخستوزیری که محل کارشان بود و
با همان تزئینات و تشریفات دستنخورده باقی مانده، زندگی میکرد. در ایام اقامت در
دزفول نیز در کاخ سلطنتی -در پایگاه هوایی دزفول است- اقامت داشت. اینجانب در هر دو
محل ایشان را زیارت کرده و به آن شهادت میدهم. این وضع تقوا و امانت و صراحت ایشان
است. آیا با این وجود کسی میتواند مدعی کفایت و صلاحیت لازم در ایشان باشد؟ مثال دیگر
وابستگی ایشان به جبهه ملی است که بارها آن را انکار کردهاند و مثالهای فراوان دیگر.
5- بیشک چهرهی منور و شخصیت والای معنوی و روحانی و هوشمندی
و قاطعیت امام خمینی سنگینترین وزنهی انقلاب و جمهوری ماست. حضور مردم در صحنه وزنهی
عظیم دیگری است که دشمن را مأیوس میکند و نظام جمهوری اسلامی صحنهی اقدام و مجاهدت امام و امت است. هماکنون آیا کوشش عمدی یا سهوی در بیقدر کردن این عظمتها به چه
تعبیر میشود؟ به خیانت یا عدم کفایت؟ فعلاً ما به دومی اکتفا میکنیم.
اکنون به شاهکارهای آقای بنیصدر در این مورد توجه کنید. در
مصاحبه با مجلهی «لوماتن» خبرنگار میپرسد آیا امام خمینی از این وضع نگران نیست؟
بنیصدر: «چرا. مسلماً من به او نامه نوشتهام و در اینباره با او صحبت کردهام. امام
فقط به اخبار و اطلاعاتی که دریافت میکند و طبق طرز فکر خاص خود عمل میکند. از آنچه
میبینیم و تجربهای که در عمل به دست میآورم، این نتیجه حاصل میشود که امام با واقعیت
تماس مستقیم ندارد. شاید هم عقیده دارد که اگر از تمام این مسائل سخن گفته شود، مردم
ناامید خواهند شد.»
در مصاحبه با «میدل ایست» هم دربارهی محدود بودن اطلاعات امام
مطالبی هست که البته این مصاحبه، از مصاحبههای مفصل و تکاندهنده است. در این مصاحبه،
دو بار دربارهی امام صحبت میکند و هر دو بار میگوید که به امام اطلاعات نادرستی
میدهند. در این تعبیر ایشان، امام یک فرد سادهای است که آنجا نشسته است، میروند
و به او خبر میدهند و ایشان هم بر طبق آن خبرها نظر میدهند. -تاریخ این مصاحبه 8/1/1360
است.- در بخش دیگری از همین مصاحبه دربارهی نظام جمهوری اسلامی، آقای بنیصدر میگوید:
«قبلاً، یعنی در دوران شاه، لااقل دورنمایی وجود داشت؛ دورنماهای تمدن بزرگ، امروز
حتی این هم وجود ندارد.»
در بخش دیگری از همین مصاحبه دربارهی حضور مردم در صحنه میگوید:
«لطیفهای در ایران جاری است؛ طالقانی از بهشت تلگرامی به امام خمینی میفرستد که من
در بهشت با شاه ملاقات کردهام، اما از شهیدان انقلاب خبری نبود.» بنیصدر اضافه میکند:
«این وحشتناک، ولی گویا و پرمفهوم است.» من از ملت ایران میپرسم آیا در ایرانِ شما
چنین لطیفهای هست که مضمون آن بیایمانی به خون شهدای انقلاب و در مقابل، ایمان به
شاه یعنی قاتل این شهدا باشد؟ آیا این لطیفه را ذهن بیاعتقاد آقای بنیصدر به انقلاب
و خونهای شهدای انقلاب نساخته و نپرداخته است؟
*مورد
ششم از دلایل مطرح شده از سوی آیتالله خامنهای در نسخهی قدیمی روزنامهی اطلاعات
موجود نیست.
7- رئیس جمهور باید حیثیت جمهوری را در خارج از کشور حفظ کند.
تخلف از این کار قطعاً اگر خیانت نباشد، بیکفایتی سیاسی و اخلاقی و خیلی بیکفایتیهای
دیگری است.
در طول 9 ماه گذشته، یعنی اوایل تشکیل دولت جدید و پیش از آن،
بزرگترین بلندگوی تبلیغاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی، آقای بنیصدر بود و شگفتا که
با اصرار در مطبوعات خارج نیز درج و منتشر شد. دولت رجایی را مصیبتی بالاتر از جنگ
دانستن، دولت اسلامی را یک دولت بیقانون معرفی کردن، اینها عیناً تعبیرات ایشان است
که در مصاحبههای خارجی ایشان وجود دارد و در نزد من هم الان موجود است، آزادی را در
ایران به کلی پایمال شده وانمود کردن، شایعهی شکنجه را علیرغم گزارش صلیب سرخ و نیز
کمیسیون تحقیق در سطح عالم گستردن و خلاصه رژیم کنونی را از رژیم شاه هم بدتر معرفی
کردن، جزو شاهبیتهای اظهارات آقای بنیصدر است. به گوشهای از مصاحبه با لوماتن توجه
کنید:
آقای بنیصدر: «اکنون دیگر قانون وجود ندارد. چون گذشته افراد
را دستگیر میکنند. شکنجه میدهند. کمیسیونی برای تحقیق در این مورد تشکیل شد و گزارش
مسخرهای نیز تنظیم کردهاند. انسان هیچ حقی ندارد. او را دستگیر میکنند و چون زباله
از بین میبرند. قبلاً لااقل دورنماهایی وجود داشت؛ دورنماهای تمدن بزرگ، امروز حتی
این هم وجود ندارد.»
آیا واقعاً میتوان تصور کرد که این رئیس جمهورِ یک کشور است
که دربارهی کشور و نظام خود سخن میگوید؟ ملت ایران باید بداند که آقای بنیصدر با
این اظهارات چه کسانی را در سطح جهان خشنود میکرد. نامهی سرگشادهی آقای بنی صدر
به امام که در آن، همهی این اتهاماتِ بیقدر کنندهی جمهوری اسلامی، به اضافهی نسبت
تلویحی خیلی از اشکالات به شخص امام گنجانیده شده است، چگونه پخش شد و چگونه در سطح
جهان منتشر گشت؟
در دست ما سندی هست که چگونگی انتشار آن را در سطح جهان روشن
میکند. یکی از کارمندان روزنامهی «هرالد تریبون» فاش میکند که در دوم نوامبر 1980
یک ایرانی به دفتر آن روزنامه آمد و پرسید که درج یک آگهی در روزنامهی مذکور چقدر
خرج برمیدارد؟ او نمیخواست که مشخص شود نامه به صورت آگهی چاپ شده و مایل بود به
صورت خبر درج شود. روزنامه برای این کار مبلغ گزافی مطالبه میکند و وی از آن امتناع
میورزد. در روز 16 ژانویه 1981 در حالی که نامهای از دفتر مرکزی «هرالد تریبون» در
نیویورک به دست داشت، مجدداً به آن روزنامه مراجعه میکند. در آن نامه دستور داده شده
بود که نامهی بنیصدر بدون دریافت وجه چاپ شود و بدینترتیب به توصیهی دفتر نیویورک
آن نامه تماماً در صفحهی اول روزنامه درج میگردد.
(در این هنگام حجتالاسلام خامنهای، صفحهی اول روزنامهی
هرالد تریبون را که نامهی آقای بنیصدر در آن چاپ شده است، به نمایندگان مجلس و حضار
جلسه نشان میدهد.)
کوشش آقای بنیصدر در بیآبرو کردن جمهوری اسلامی، بیشک با
منافع دشمنان جهانی منطبق و مورد علاقهی آنهاست. این کمک را به کمتر از عدم کفایت
سیاسی نمیتوان به چیزی تعبیر کرد.
8- کمترین حد کفایت سیاسی آن است: محدودهی مشاوران نزدیکتر
و یاران و همکاران رئیس جمهور از عناصر بدسابقه و بدنام و لااقل مشکوکو مورد سوء
ظن پاک باشند. من لازم ندانستم در مورد اطرافیان آقای بنیصدر توضیحات زیادی بدهم،
چرا که دربارهی آقای تقوی مطالبی در روزنامه افشا شده بود. دربارهی آقای فضلینژاد
و بعضی از آقایان دیگر که آن اسناد را از وزارتخانه بردهاند، لزومی ندارد که وقت را
بگیریم.
9- افشای اسرار اقتصادی کشور نیز یکی دیگر از دلایل عدم کفایت
سیاسی آقای بنیصدر است. اظهار میزان نیاز ایران به صدور نفت و میزان موجودی ارزی کشور
و اظهار فلج اقتصادی از آن جمله است.
وی بی
آن
که توجه کند که موجودی ارزی در ماه هشتم سال پایین است، (ایشان
آن وقت صریحاً اظهار کردند) نمیتوان آن را گناه دولتی دانست که در اواسط ماه ششم
بر سر کار آمده است، بلکه معلول عدم کفایت دستگاهی است که بیش از 9 ماه بر جریان اقتصاد
جامعه و بانک مرکزی مسلط است و این خود او و مؤسسات نزدیکش را محکوم میکند و نه دولت
رجایی را. در حقیقت کشور جمهوری اسلامی را در جهان بیاعتبار کرد و ضربهی مهلکی بر
اعتبار اقتصادی ایران در جهان وارد آورد.
او صریحاً اعلان کرد که ما چقدر ذخیرهی ارزی داریم، برای این
که آقای رجایی را بکوبد و بگوید که دولت از بانک مرکزی وام گرفته و چه کرده و کم شده،
در حالیکه تنظیم پول مسئولیتش با دستگاه اقتصادی کشور، یعنی بانک مرکزی و وزارت اقتصاد
و دارایی است.
و این که آقای مهندس سحابی دیروز گفت که بنیصدر سه ماه وزیر
اقتصاد و دارایی بود، این خلاف است. آقای بنیصدر بعد از آن هم که رئیسجمهور شد، خودش
یک کفیلی گذاشت در شورای انقلاب. همان وقت با تعیین یک وزیر از شورای انقلاب مخالفت
شد. یعنی ماها مخالفت میکردیم و میگفتیم که باید به تصویب شورای انقلاب برسد و ایشان
میخواست خودش کسی را منصوب کند. تفصیلات زیادی دارد. ایشان میتوانست به راحتی یک
اکثریت ضعیفی از شورای انقلاب پیدا کند، یعنی آقای بنیصدر از همان وقت در شورای انقلاب
یک اکثریت ضعیف یعنی نصف به علاوه یک میتوانست پیدا کند و کرد این کار را مثل خیلی
کارهای خلاف قانون دیگر.
10- در سیام شهریور 59 حملهی بزرگ متجاوزان عراقی به خاک
ما آغاز شد. سیزده روز قبل از آن، آقای بنیصدر در یک سخنرانی (17 شهریور) با مشتعل
کردن آتش اختلافات داخلی و با طرح مسائلی که در فارغترین اوقات نیز از یک فرد مسئول،
ناروا و غیر مسموع است، منشأ یک سلسله خصومتهای داخلی میان مردم و پیدایش جو اختلاف
و کدورت شد. آیا بنیصدر در آن هنگام از حدوث قریبالوقوع جنگ مطلع بود یا نه؟ به هرترتیب
یکی از این دو شکلِ بیتقوایی و بیکفایتی بر آن منطبق است. به گمان سرکار، بنیصدر
انتظار چنان حملهای را داشت. خود ایشان یک جا تصریح میکند که خبر داشت، ولی قاعدتاً
او چنان کسی است که مناقشات و درگیریهای سیاسی برای او بر هرچیزی مقدم است؛ حتی در
حال جنگ. نمونهای از این روحیه را که در طول جنگ نتوانست آن را هرگز پوشیده نگه دارد،
در شمارههای متوالی کارنامه و در مصاحبهها و سخنرانیهای عاشورا و 14 اسفند و قزوین
و اصفهان و غیره به وضوح میتوان دید. اکنون نمونهای را که در ارتباط با حادثهی سقوط
بخش غربی خرمشهر عزیز است، ارائه میدهم.
در نامهای که اینجاست و دو سه روز قبل از این حادثهی دردناک
به ایشان نوشتهام، چنین نوشتهام: «در مورد خرمشهر و آبادان نظر من این بوده و هست
که این دو شهر را باید دو گردان پیاده مکانیزه یا یک گردان پیاده و یک گردان زرهی در
دو سوی این شهر، یعنی یکی در محور خرمشهر-شلمچه و دیگری در تقاطع خطوط ماهشهر–آبادان
و اهواز-آبادان حفاظت کنند. تانکها در سنگر قرار گیرند و از آسیب ضد تانک دشمن محفوظ
بمانند و از پیشروی دشمن جلوگیری کنند و برای نیروهای ضد تانک ما این فرصت را فراهم
کنند که به دشمن دستبرد و آسیب وارد آورد. شما در تلگراف از من پرسیدهاید که اگر از
نیروی دیگری اطلاع دارم، چرا به شما اطلاع ندادهام. مایهی تعجب است. نیروئی که من
از آن خبر دارم، نیروی ارتش است که شما فرمانده آن هستید، بلکه نیروهای پیاده و زرهی
مستقر در دزفول است که به قول خودتان شما هر روز دو بار از آن بازدید میکنید. من میگویم
این نیرو که یک ماه است به تدریج جمع شده و هنوز مورد بهرهبرداری واقع نشده است، میتوانست
بخشی از خود را به این منظور اختصاص دهد.
همان وقت این نامه را به دفتر امام و اسناد سری مجلس شورای
اسلامی فرستادم، در شورای انقلاب هم بایگانی کردم و به شورای عالی دفاع هم برای ثبت در تاریخ فرستادم. سوابق نامه این است که من خدمت امام رسیدم. ایشان در پیام کوتاهی
که به وسیلهی من به همهی سران نظامی دادند، چند نکتهای را گفتند. از جمله این بود
که: «در کار آبادان و خونینشهر، از سوی مسئولان احساس تعلل میکنم. اگر نمیتوانید،
به من بگوئید تا خود در اینباره تصمیم بگیرم. من باید به اسلام و به این ملت پاسخ
بدهم.» این عین عبارت امام بود که من یادداشت کردم و بلافاصله به آقای بنیصدر تلگراف
کردم. آقای بنیصدر در پاسخ تلگراف من یک تلگراف خیلی تندی به من زدند که متن تلگراف
ایشان هم موجود است و از این سؤالات و اظهارات من به شدت رنجیده و طلبکار و ناراحت
شدند که چرا چنین تلگرافی زدهاید. من در پاسخ تلگراف ایشان این نامه را نوشتم که خیلی
مفصل است و فقط بخشی از آن را خواندم. ایشان در کارنامهای که همان روزها نوشته بود
و به خاطر مسائلی در روزنامهی انقلاب اسلامی چاپ نشد، (اگر یادتان باشد، یک شمارهی
انقلاب اسلامی بدون کارنامه درآمد. نسخهی چاپ نشدهی آن کارنامه الان در اختیار من
است.) ایشان در این کارنامه از این حادثه، مسألهی خرمشهر و تکیهی ما روی مسأله چنین
یاد میکند: «از آبادان تلفن میشد که خرمشهر سقوط کرده است. سرهنگ رضویفر که در خرمشهر
دفاع شهر را به عهده دارد، میگفتند حصبه دارد و پیدرپی میگفت: «شما قول داده بودید
که تا امروز مرا کمک کنید و نیرو برسانید. چرا نیرو نرساندید؟ در برابر خداوند و در
برابر ملت مسئول هستید.» بعد دکتر شیبانی گوشی را گرفت که جیغ و داد کند. چند تشر به
او زدم و گفتم مگر نیروها در کف دست من است که به سوی تو پرتاب کنم. آن روز که باید
عقل به خرج میدادید، ندادید. حقیقت را از من پنهان کردید و به فرصتطلبها میدان دادید
و آنها هم تیشه را برداشتند و به ریشهها زدند.
(توضیح حجتالاسلام خامنهای: منظور ایشان مسألهی کشف کودتا
و گرفتن عناصر کودتاچی است که از نظر ایشان، مسئول سقوط خرمشهر یا پیشروی دشمن در
80 کیلومتر در خاک ما آن مسأله است.)
کی مانده است که برای شما بفرستم؟ مرا در هیچ زمینهای یاری
نکردید، در همه حال و در هر کاری، تا وقتی پای حیات و موجودیت خودمان در میان بود،
مرا تنها گذاشتید ...»
در صفحهی بعد، باز مینویسد: «البته اگر جنگ را هم تمام کنیم،
تازه اول داستان است. مشکلهایی از این گندهتر سر راه ماست. هشدارها دادم وقتی همهی
اینها بیفایده شد. در 17 شهریور مسأله را باز در میان گذاشتم و باز هشدار دادم. متأسفانه
روز بعد «سه تفنگدار» زبان به اعتراض به صورتی که همه از آن اطلاع دارند، گشودند. جوری
هم رئیس مجلس عنوان مطلب کرد که پنداری امام به او گفته است این کار را بکنید. بعد
معلوم شد امام گفته است که مرا با این کار کاری نیست. خود دانید، یا بکنید یا نکنید.
(توضیح حجتالاسلام خامنهای: که من لازم میدانم این جا شهادت خودم را بگویم: من
خدمت امام رسیدم. بعد از 17 شهریور، ایشان بعد از مبالغی صحبت به من فرمودند که آقای
بهشتی و آقای هاشمی چیزی نگفتند. بخشی از بعضی از خلافهای آقای بنیصدر را جواب دادند.
این تعبیر امام بود که من همان وقت به این برادرها و به بقیهی برادرها گفتم که تعبیر
امام این است، ایشان اینطوری میگویند.) آقای رجایی رفت در همین مجلس و چنان شیر شد
که گفت اگر به وزرای او توهین شود، یا جای اوست یا جای من و هرگز در کنار رئیس جمهور
به سر یک میز نخواهد نشست. صحیح!! مدعی منتخب مردم شد. باز هم از هر سوی به من فشار
آمد که دیگر دنبال نکنم ... (بعد از چند سطر) خب خود اینها که این جور دنبال قدرت
میدویدند، اینها که میخواستند و میخواهند همهی ابزار عمل قدرت در دستشان باشد،
کجا هستند؟ چرا به فریاد آبادان و خرمشهر نمیرسند؟ (خرمشهر را گذاشته است حالا که
آقای رجائی پست نخستوزیری را گرفته است، به آنجا برسد.) گفتند نیروی مردمی به آنجا
میبرند؛ پنج هزار، ده هزار، بعد شد 500 تا که هنوز هم نرسیده است. بله آنجا که پای
خطر هست، آنها نیستند.»
من در همین نامه، دروغ ایشان را آشکار کردهام و نوشتهام که
نیروی مردمی را پنج هزار نفر ما فرستادیم و وارد آنجا شدند (فرستادیم که من نفرستادم،
من در اینجا به کمیته و سپاه گفتم، با مشهد تماس گرفتم، با همهی جاهایی که ممکن
بود) پنج هزار نفر وارد اهواز شدند که خود ما تحویل گرفتیم و رفتند ماهشهر و خرمشهر
و بودند.
11- رئیسجمهور باید در تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی بکوشد
و در این زمینه توجه به خط اصلی انقلاب و رهبری آن که مورد پذیرش تمام تودههای میلیونی
کشور است، حائز اهمیت فراوان است.
کفایت سیاسی رئیسجمهور در درک صحیح پایههای رهبری و حرکت
در جهت رهنمودهای آن تجلی میکند. آقای بنیصدر نه تنها در این جهت حرکت نکرد، بلکه
عملاً در مقابل رهبری ایستاد و رهنمودهای امام امت مبنی بر حفظ آرامش و جلوگیری از
تشنجآفرینی را آشکارا زیر پا نهاد. اختلاف آشکار میان روش او و رهنمودهای امام در
آنچه که گذشت و بیشتر از آن، در رفتار مشهود چند ماههی اخیر او قابل تشخیص است، اما
بهتر آن است که از زبان و قلم خود او هم در این زمینه سخنی بشنویم. در همان شمارهی
کارنامهی منتشر نشده چنین میگوید:
«خواستم که این گروهها را از خود براند یا بگذارد که ما با
کمک مردم آنها را از سر راه برداریم، ممکن نشد. هر تصمیمی به قراری و طوری بلائی به
سرش آمد که نتیجهی عکس داد. این آخری که شورای دفاع باشد. ... روز عید فطر من نزد
امام رفتم. پنجاه و پنج دقیقه در منتهای هیجان و داد و فریاد همه چیز را گفتم. بعد
هم گفتم و تکرار کردم و ... و .... متأسفانه کسانی که کارشان افساد است، هر چیزی را
جور دیگر وانمود کردند. نتیجه این شد که اکنون ما یک ملت تنها شدهایم در برابر دشمنی
که از ابتدا خود را برای چنین دشمنی آماده میکرده است. بعد دربارهی مجلس گفتم که
آقا من خواهان یک مجلس ضعیف نیستم، ولی این مجلس ضعیف است. مجلسی که انتخاباتش در وضعی
انجام گرفت که گرفت، که کسانی انتخاب شدند که شدند، مجلسی نیست که با احساس مسئولیت
و علم و اطلاع نسبت به مسائل کشور اظهار نظر کند. در مدتی که از عمر مجلس میگذرد،
محصول کار، دولت رجایی است. در یک نامه به امام نوشتم که مصیبت این دولت از مصیبت جنگ
و تجاوز دشمن، به مراتب بیشتر است و دیگر هیچ ...»
12- نفی قدرت مطلقه از ویژگیهای انقلاب ما بود، طبعاً جمهوری
ما از پذیرش هر قدرت دیگری ابا و امتناع دارد و قانون اساسی ما نیز بر همین پایه، پایهی
شکستن قدرت و تقسیم آن میان نهادهای قانونی، شکل گرفته است. آقای بنیصدر، درست به
عکس، همواره جویا و تلاشگر قدرت مطلقه بود. طبیعی بود که در برابر او مقاومت میشود
و او این مقاومت را کارشکنی مینامید و جای تأسف است که کسانی هنوز هم همان سخن را
تکرار میکنند و قولاً و عملاً به قدرتطلبی و قدرتگرایی جنبهی مشروعیت میدهند.
ایشان بر خلاف صریح قانون اساسی که قوا را منفک و مستقل میشمارد
و برخلاف اصول مردمگرایی، معتقد بود که مجلس باید هماهنگ با رئیسجمهور باشد. این
توهینی آشکار به مجلس و نمایندگان مردم بود که بارها از طرف ایشان تکرار میشد. دستگاه
قضایی را که حاضر نبود آلت دست ایشان شود و کسانی را که ایشان مایلند، به مناصب عالی
قضائی بگمارد، بارها متهم به فساد و عدم رعایت قانون و شرع میکرد و اعضای شورای عالی
قضائی را که همه منتخب امام و از برجستگان روحانیون بودند، به قدرتطلبی و فسادگرایی،
متهم میکرد. حتی برای حفظ قدرت مطلق از تعبیر و تفسیر نادرست قانون اساسی هم دریغ
نکرد. ایشان در 12 فروردین 1360 اطلاعیهای داد و استناد آورد به نص صریح قانون اساسی
و بند پنج بیانیهی مورخ 25/12/59 رهبر انقلاب که گفتهاند «مسائل مربوط به دفاع در
شورای عالی دفاع مطرح و رسیدگی میشود و بعد از تصویب، تصمیمگیری با فرمانده کل قواست
و بدون این نباید در مسائل دفاعی تصمیمی انجام بگیرد. لازم میداند به کلیهی ارگانها،
وزارتخانهها و نهادها و سازمانهای دولتی یادآور شود که کلیهی فعالیتهای تبلیغاتی،
نظرات، پیشنهادها، طرحهای سیاسی دربارهی جنگ تحمیلی و هرگونه اقدامی در این زمینه
که به نحوی از انحاء در جهان بازتاب داشته باشد، باید در شورای عالی دفاع طرح تا پس
از تصویب به وسیلهی فرماندهی کل نیروهای مسلح، ابلاغ و به اجرا گزارده بشود.» این
را ایشان به صورت اعلامیهای عنوان میکند و استناد میکند؛ اولاً به قانون اساسی ثانیاً
به فرمان امام.
در قانون اساسی راجع به شورای عالی دفاع اصلاً به صورت مستقل
بحث نشده است؛ به صورت تطوری در ضمن وظایف رهبر اشارهای به شورای عالی دفاع است که
در آن اشاره، شورای عالی دفاع هیچ یک از آن وظایفی را که ایشان ذکر کردند، برعهده
ندارد. در فرمان مورخ 25/12/59 امام هم عیناً همینطور، یعنی قبلاً امام فرمانی داده
بودند که طبق آن شورای انقلاب موظف و متعهد کلیهی امور مربوط به جنگ بود و در فرمان
25 اسفند، این وظایف را امام از شورای عالی دفاع گرفتند و شورای عالی دفاع را طبق قانون
اساسی منظور داشتند. ایشان یک دروغ صریح و آشکاری را در اعلامیه میگنجاند و به آن
استناد میکند و مقصودش این است که آقای رجایی همان وقت یک اظهاری در زمینهی مسائل
بینالمللی کرده بودند. ایشان میگفتند این به جنگ مربوط است و شما چرا در سیاست خارجی
که به جنگ مربوط است، با یک یا دو واسطه، این اظهار را کردهاید؟ این اعلامیهی ایشان
و نحوهی بهرهبرداری ایشان از قانون اساسی است.
و حتی در مقابله با مردم نیز در مصاحبهای اعلام کرد که این
مردمند که باید خود را عوض کنند نه من. یعنی مردم باید طبق نظر آقای بنیصدر عوض شوند.
به نظر میرسد که منافی این خصلت با تقوی و امانت که از اهم شرایط ریاست جمهوری است،
اظهر من الشمس باشد.
13- عجیبترین پدیدهای که در رابطه با عدم کفایت ایشان قابل
بررسی است، اخلال و شورشگری ایشان است. این از هر کس در یک نظام اجتماعی قابل تصور
باشد، از رئیس یک دولت غیر معقول است. بارها ایشان مردم را، کارگران را، نظامیان را
به مقاومت در برابر نظم موجود دعوت کرده است؛ گویا به جبران غیبت از ایران در دوران
مقاومت عمومی در برابر رژیم پهلوی! تا آنجا که خبرنگار خارجی که با وی مصاحبه میکند،
او را رئیس مخالفان دولت میداند؛ ایشان هم قبول دارد. آیا این دعوت با آنچه که یکی
از دوستان وی در مصاحبهی تلویزیونی گفت که در انتظار یک بحران عمومی است، مرتبط است؟
این اخلالگری که تا آخرین نظر و سخن آقای بنیصدر در مقام ریاست جمهوری منعکس است،
لزوماً به معنای جذب گروههای اخلالگر نیز هست و فقط به معنای تحریک عناصر سادهی
کوچه و بازار نیست. اکنون ما شاهد آشوبهای خیابانی در تهران هستیم که بیشک آقای بنیصدر
از مسئولیت آن بری نیست. اگر سپرده شدن یک کشور به دست آشوب، از طریق رئیسجمهورش عدم
صلاحیت و عدم کفایت او را نتیجه نمیدهد، پس چه چیز را نتیجه میدهد؟
14- خصلتهای شخصی ایشان نیز هر کدام در سلب صلاحیت لازم برای
رئیسجمهوری یک دولت اسلامی دارای نقش و تأثیر است. غرور وی که خود را اندیشهی بزرگ
قرن و کتاب خود را بزرگترین اثر تاریخ اسلام میشناسد که نوار این گفتهی ایشان که
اتفاقاً در همینجا در دبیرخانهی کنونی مجلس موجود است. ترفند او که به ارتش وانمود
میکند که اگر من کنار بروم، همهی شما از بین خواهید رفت و به این وسیله سعی میکند
خود را در چشم عناصر نظامی «فرشتهی نجات» معرفی کند تا شاید بتواند از ارتش بدینوسیله
به صورت یک ابزار استفاده کند. در حالی که ارتش پس از حمایت امام و اعلام برادری مردم،
هرگز محتاج چنین واسطهای بین خود و انقلاب نبود. مقامپرستی او که اطرافیان متملق
و چاپلوس را در دایرهی نزدیک به او نفوذ میدهد. خودبزرگبینی او که معتقد است پس
از امام، کسی از او مناسبتر برای رهبری نیست و بسی خصلتهای منفی دیگر در او عواملی
هستند که از او آدمی فاقد صلاحیتهای لازم برای احراز ریاست جمهوری مسلمانان و ریاست
یک کشور در جامعهی اسلامی میسازد.
چند موضوع دیگر به نظرم مهم و اساسی میرسید که اینها را نرسیدم
بنویسم. یک موضوع، مسألهی قرارداد پیشنهادی چهار کشور غیر متعهد است که ایشان در اعلامیهی
اخیر خود در این مورد یک دروغ آشکار گفته است. این قرارداد، یک قراردادی بود که پیش
از این در جلسهی شورای عالی دفاع رو شد و اگر چنانچه من مطرح کنم و نمایندگان محترم
و ملت ایران اطلاع پیدا کنند که شرایطی که در آن قرارداد به ما تحمیل میکرد، چه بود،
همه رد خواهند کرد. دو پیشنهاد در زمینهی آن قرارداد در مجلس گفته شد که آن دو پیشنهاد،
یکی از سوی آقای رجایی و یکی دیگر از سوی بنده مطرح شد و پذیرفته شد که اگر این دو
پیشنهاد عمل بشود، آن وقت این قرارداد قابل قبول تلقی میشود و ما هنوز پاسخی به آن
قرارداد ندادهایم. و ایشان در این اعلامیه وانمود میکنند که این قرارداد وجود داشته
و بنا بوده که کشورهای غیر متعهد بیایند و تعقیب کنند آن را و عزل ایشان از فرماندهی
کل قوا به این کار صدمه زده و پایان آبرومند جنگ را عقب انداخته است و این یک دروغ
آشکار است.
مسألهی دیگر، یکی دو تا خاطرهی مهم از دوران شورای انقلاب
است. یکی خاطرهی تحویل گرفتن گروگانها از دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و سپردن
آنان به دست شورای انقلاب است. این از جمله مسائل غوغاانگیز آن روز بود در داخل شورای
انقلاب. در آن روز ما معممین شورای انقلاب، مصراً با این کار مخالفت کردیم و گفتیم
که این کار را ما حاضر نیستیم و تقبل نمیکنیم. ایشان و بعضی دیگر از آقایان که در
شورای انقلاب بودند، مصراً پافشاری میکردند که ما بایستی گروگانها را از دانشجویان
بگیریم و در اختیار شورای انقلاب بگذاریم و این چیزی بود که همان وقت هیأتهایی که
واسطه میشدند، این را میخواستند و ایشان اصرار میکرد که انجام شود. خاطرهی دوم
مسألهی نصب سرپرست رادیو و تلویزیون است که یکی از دوستان خود را در آنجا نصب کرد.
اینها هرکدام یک حادثه است. اما این حادثه نشاندهندهی یک جهتگیری در کار آقای بنیصدر
است؛ ایشان که این همه دم از قانون اساسی میزند. البته از این کارها در آن دوران بارها
داشته است، من سرانگشتی میشمارم. یکی این مسأله است. یک مسأله، مسألهی پاکسازی است
که ایشان یک فردی را به عنوان پاکسازی، خودش امضاء کرد و معرفی کرد و حکم شورای انقلاب
به او داد و او تمام پاکسازیهای کشور را انجام داده که همان آقای فضلینژاد است که
در دفتر ایشان است و مسئول مراجعهی به وزارتخانهها هم برای آوردن پروندهها، همان
ایشان بود. و ایشان را حکم داد و به امضای شخص خودش از سوی شورای انقلاب مسئول پاکسازی
کرد و تمام کارهایی که در پاکسازی در سطح کشور انجام گرفته است، جز در آموزش و پرورش
که مربوط به ایشان نبود، مربوط به این آقاست. اینها کمیتههای پاکسازی در سطح کشور
به وجود آوردند و در مقام پاسخ به اعتراضهای مردم سعی کردند بهرهی خودشان را بپوشانند
و وانمود کردند که پاکسازیها از سوی روحانیون یا عناصری که خودشان مخالف بودند، از
سوی آنها انجام گرفته است.
مسألهی آقای فراحی هم از همین قبیل است. ایشان یک روز در شورای
انقلاب حاضر شدند، در حالی که چند ساعت قبل رادیو اعلام کرده بود که آقای فراحی از
سوی شورای انقلاب به سرپرستی رادیو تلویزیون منصوب شده است. ما چند ساعت بعد که در
جلسه شرکت کردیم و شدیداً به ایشان اعتراض کردیم که چرا این کار را کردی؟ گفت که من
رأیگیری کردم و تصویب شد. ما گفتیم که این مسأله مطرح نشده و تصویب نشده است. گفت
من رأی گرفتم. گفتیم که از کی رأی گرفتی؟ گفت که دکتر شیبانی موافقت کرده است. گفتیم
آقای دکتر شیبانی شما موافقت کردی؟ گفت نه. گفت که آقای بازرگان موافقت کرده است. آقای
بازرگان آمد، ایشان هم گفت که موافقت نکرده است. بعد [معلوم شد] ایشان نشسته پای تلفن
به آقای بازرگان تلفن کرده و گفته آقا بقیه موافق هستند، شما موافقید که آقای فراحی
سرپرست رادیو و تلویزیون باشد؟ آقای بازرگان هم گفته بود خوب. بعد تلفن کرده به آقای
شیبانی که آقا بقیه موافقند، شما هم موافقید؟ تلفنی، از دور با این زبان از اعضای شورای
انقلاب موافقت گرفته. البته ظاهراً از شش نفر که با خود ایشان میشود هفت نفر. ما این
را رد کردیم و گفتیم این رأی قانونی نیست. البته چون اعلام شده بود از سوی رئیسجمهور
و در رادیو اعلام شده بود که آقای فراحی سرپرست رادیو تلویزیون است، شورای انقلاب مصلحت
نمیدانست که علناً و صریحاً مخالفت کند.
یکی دیگر از مسائل، ماجرای فتاوی نظرخواهی ایشان است در مورد
محبوبیت در بین مردم، که ایشان یک نظرخواهی کرده بودند که نتیجهاش این بود که آقای
بنیصدر (شاید ارقام را اشتباه کنم، درست یادم نیست، ولی نسبتها نزدیک به این مقدار
است.) در میان 80 درصد مردم محبوبیت دارد، امام 53 درصد در میان مردم محبوبیت دارد
و بقیه هم که جای خود دارند. ایشان این را آوردند در شورای انقلاب و گفتند که نظرخواهی
ما این را نشان میدهد که محبوبیت من از امام امروز در جامعه بیشتر است! و همین را
ایشان در یک مصاحبهی خارجی گفته بود و بعد در شورای انقلاب مطرح شد. آقای بهشتی سؤال
کرد که شما این را گفتی؟ گفت: «نه، این یک دروغ است.» یادش نبود که خودش در شورای انقلاب
این را به ما هم گفته است و از اصل قضیه اظهار بیاطلاعی میکرد.
ایشان با یک چنین معرفتی نسبت به مردم و جامعه کارهای خودش
را شروع کرد و ادامه داد. بنده خیال میکنم با این تفصیلات، یک دهمش کافی بود برای
اینکه عدم کفایت ایشان را ثابت کند. بنده شاید سه برابر آنچه گفتم، الان مطلب اینجا
حاضر دارم که میتوانم بیان کنم. مسألهی عدم کفایت ایشان یک مسألهی واضح و مبین است.
واقعاً اگر کسی با این همه اظهارات و دلایل و شواهد قانع نشده باشد که آقای بنیصدر
کفایت سیاسی و صلاحیت سیاسی و اخلاقی و غیره برای احراز ریاست جمهوری ندارد، باید گفت
مثلاً در این مجلس نبوده و گوش نکرده، والا اگر کسی این حرفها را گوش کرده باشد و
به این نتیجه نرسد، برای من قابل قبول نیست.
اما مطلبی که راجع به هویزه دیروز خانم اعظم طالقانی یک جمله
نقل کردند، وظیفهی من است که بگویم آقایان، بنده روز پانزدهم دی ماه خودم در منطقهی
هویزه بودم. روز 15 دی روز حمله به نیروهای عراقی از طرف نیروهای ما بود. اینجا من
لازم میدانم از این تریبون از فرمانده آن لشکر، سرکار سرهنگ لطفی که آن روز شجاعانه،
مؤمنانه و بیپروا در صفوف اول حرکت میکرد و دائماً در میدان جنگ از آن طرف به این
طرف میرفت، سپاسگزاری کنم و یاد و نام او را نیک بدارم. افسر لایق و شجاعی دیدم در
این ماجرا ایشان را. میدان جنگ بود. نیروهای ما حمله میکردند. نیروهای دشمن منهدم
شده بودند و یک لشکر ما به تمام در خطر بود و حرکت میکرد.
البته بچههای سپاه هم در همان حدود، ساعت دو تا دو و نیم بعد
از ظهر بود. همان بچههایی که شهید شدند، آنها را من دیدم که مابین هویزه و آن منطقه
که خط اول بود و آنها به سوی خط اول حرکت میکردند و میرفتند لب کرخهکور. یعنی اینها
از غرب به شرق میآمدند، نیروی دشمن هم به عکس حرکت میکرد. یعنی فرار میکردند که
به نیروهای خودشان در «دب حردان» که در غرب اهواز و در شرق این نقطهای که میگویم
قرار دارد، بپیوندند. که من به بعضی از برادرها گفتم نیروهای ما هم دارد پیش میروند؛
عجله نکنید و آنها گفتند که نه ما میخواهیم برویم. در آن ماجرا من هیچکس را مقصر
نشناختم. فردای آن روز، روز شانزدهم هم تا حدود ساعت سه تا سه و نیم و بعد از ظهر من
بودم که اقای بنیصدر هم بود و نیروهای ما به تدریج شروع کردند به ضربت خوردن. یعنی
نیروهای عراقی، نیروی کمکی بزرگی به کمکشان آمد و نیروهای ما را از پهلو مورد هدف قرار
دادند که این برای ما قابل محاسبه نبود و محاسبه نشده بود برای نیروهای ما و دستگاه
اطلاعاتی ما. این بود که نیروهای ما شروع کردند به عقبنشینی کردن. بین ساعت سه یا
سه و نیم بود که با عجله آمدم شهر که در قرارگاه آن لشکر دیگر که هست، حاضر بشوم و
به آن فرماندهان و افسران تأکید کنم و سفارش کنم که از یک طرف دیگر وارد شوند. بعضی
از برادرهای دیگر نظامی آمدند که مهمات دست و پا کنند و همه آن ساعت، «بینی و بینالله»
تلاش میکردند. یعنی من آن کسانی را که مسئولان سطح بالا هستند، نظامی یا غیرنظامی،
نیافتم که تلاش نکنند. البته در آن ساعت که من آمدم، آقای بنیصدر نبود؛ یا غذا میخورد
یا نماز میخواند یا خوابیده بود. به هرحال نبود. یکی دو ساعتی لکن بعد که ما آمدیم،
ایشان بوده آنجا. حدود چند ساعت هم آنجا بود و نیروهای ما وقتی منهدم شدند، ایشان
آنجا بود. شاهد بود و بعداً آمده بود برای ما نقل میکرد.
علیایﱢحال، در هویزه که بچههای ما شهید شدند، من به طور
قطع نفی نمیکنم، ولی من به هیچ وجه از کسانی یک تعلل عمدی، سستی عمدی، خیانت، خدای
نکرده، مشاهده نکردم. چون دیروز شنیده شد که عدهای میگفتند، این کار کار آقای بنیصدر
است، نه. دربارهی آقای بنیصدر ما آنقدر اشکال و ایراد وارد و منطقی داریم که محتاج
این نیستیم که با این مسأله که هیچ راه اثباتی ندارد، ایشان را متهم کنیم. این را من
گناه بنیصدر نمیدانم. یعنی طبق تشخیص من، تا آنجا که من اطلاع دارم، گناه بنیصدر
نیست. بنیصدر اگر گناهی داشته باشد –که حتماً دارد- در جاهای دیگر است. والسلام علیکم و رحمهالله.»
روزنامهی اطلاعات 7/4/1360 و 10/4/1360 |