گروه های ترور 1
محمدحسین وزارتی
«شما نمیتوانید؛ خود را به باد ندهید!» امام خمینی این جمله
را در پاسخ به نمایندهی مجاهدین خلق در نجف میگویند. نمایندهای که آمده بود تا با
شرح برنامههای سازمان در زمینهی مبارزهی مسلحانه علیه رِژیم شاه، تأییدیهای از
امام بگیرد.
گذشت زمان مشخص کرد که سازمان مجاهدین بیش از موفقیت در مبارزهی
مسلحانه با پهلوی، در انجام عملیات ترور و آشوب علیه نظام سیاسی برآمده از خواست مردم
ایران، اشتها داشت؛ علیه جمهوری اسلامی ایران. اما چگونه گروهی با آن انگیزهی بالا
و شور مذهبی اولیه به مرور زمان آن تحقق اهداف خود را در جنایت و خیانت علیه مردم دید؟
آغاز
سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1344 برای مبارزهی مسلحانه
علیه رژیم پهلوی وارد بازی سیاست ایران شد. گرچه مؤسسان آن از شاخهی جوانان نهضت آزادی
بودند، اما خیلی زود به این باور رسیدند که بازرگان و گروهش برای اقدامات چریکی و جنگ
مسلحانه آمادگی ندارند. آنها وقتی در نشستهای اولیهی خود، دلایل عدم توفیق مبارزات
مردم را بررسی میکردند، به چند نکتهی محوری رسیدند:
بر این اساس، آنها به وجوب مبارزهی مسلحانه، حرفهای و علمی
زیر نظر یک سازمان منضبط و آهنین رسیدند. محمد حنیفنژاد (مهندس ماشین آلات کشاورزی)،
سعید محسن (مهندس تأسیسات) و عبدالرضا نیکبین رودسری (فارغالتحصیل ریاضی) مؤسسان
سازمان بودند که پس از کنارهگیری نیکبین، علیاصغر بدیعزادگان جایگزین وی شد.
شرایط پذیرش عضو در سازمان، اعتقاد به اسلام، اطمینان از نظر
امنیتی، عدم وابستگی به خانواده و داشتن خصلت مبارزهجویانه بود. علاوه بر اینها سازمان
برای اعضای جدیدش آموزشهای ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی و برنامههایی مانند ورزش،
جامعهگردی و خودسازی ترتیب داده بود. سیر مطالعاتی اعضای سازمان اگرچه از برخی کتب
دینی آغاز میشد، اما در نهایت از کتابهایی چون ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم
تاریخی استالین سر درمیآورد. شاید به این دلیل که آنها میپنداشتند «مارکسیم علم
انقلاب است» و میشود ایدئولوژی گروهشان اسلام باشد و مارکسسیم هم روش مبارزه.
سال 46 نیکبین رودسری از سازمان کنارهگیری کرد اما این رفتار
او در سازمان «ضعف ایدئولوژیک او» تلقی شد. همچنین سازمان با نظرخواهی عمومی از اعضایش،
به این نتیجه رسید که باید در زمینهی آموزش و تدوین ایدئولوژی، مصممتر باشد. در
همین راستا گروه ایدئولوژی را تشکیل دادند. به تدریج گروههای دیگری مانند سیاسی، کارگری،
روحانیت و ... هم کارشان را در سازمان شروع کردند.
ضربهی هولناک ساواک
بهار سال 1350 برای سازمان، بهار مبارزه و شکفتن استعدادهای
نهفتهی نظامی بود. هدف بزرگ آنها جشنهای 2500 ساله بود که در حومهی شیراز برگزار
میشد، اما همهی امیدهاشان با لو رفتن برنامهی سازمان توسط دلفانی، مأمور نفوذی ساواک،
از هم پاشید. ساواک از شهریور 50 با عملیاتی هماهنگ و طی 9 مرحله، بسیاری از سران و
اعضای مؤثر سازمان را دستگیر کرد. اگرچه پس از دستگیریها، باقیماندهی اعضا مجدداً
خودشان را سازماندهی كرده و حتی دست به فعالیتهای نظامی زدند، اما کاری از پیش نبردند
و رژیم پهلوی موفقتر بود.
برخی معتقدند كه «مسعود رجوی» پس از دستگیری و با همکاری خود،
راه را برای ساواک هموار کرد. بنا بر اسناد ساواک، این همکاری حتی در زندان هم ادامه
یافت. به پاس این خوشخدمتی، حکم اعدام او به درخواست رئیس ساواک، با یک درجه تخفیف
به حبس ابد تبدیل شد.
ما مارکسیست شدهایم!
مهمترین و تعیین کنندهترین تحول سازمان در سال 1354 و هنگامی
رخ داد که در خلأ مؤسسان سازمان که انگیزههای دینی بالایی داشتند، چهرههایی چون تقی
شهرام، بهرام آرام، بهمن بازرگانی و ... روی کار آمده بودند که از لحاظ دینی عمیق نبودند.
طولی نکشید که افکار مارکسیستی که تا آن زمان به عنوان روش و علم مبارزه مورد توجه
بود، به ایدئولوژی سازمان تبدیل شد. حدود 85 نفر از اعضای سازمان با تلاشهای تقی شهرام
و پس از گذراندن مراحلی که او مشخص کرده بود، اعلامیهای مبنی بر مارکسیست شدن خود
صادر کردند. پس از آن، حتی آیهای که در بالای آرم سازمان بود، رسماً حذف شد؛ «فضَّلَ
اللهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ أجْراً عَظیماً»
مراحل مارکسیست کردن اعضا اینطور بود: 1- تخلیهی روانی، 2-
قطع آموزشهای مذهبی، 3- جایگزینی متون مارکسیستی، 4- طرح شبهات بهوسیلهی جزوهی
سبز شهرام، 5- اعلام مارکسیسم.
همزمان با این جریان و پس از آن، تصفیهی نیروهایی که مخالف
مشی جدید بودند، شروع شد. شهادت «مجید شریف واقفی» و «مرتضی صمدیه لباف» از جملهی
ثمرات همین تصفیههای درونسازمانی بود.
به دنبال تغییر ایدئولوژی، اتفاق مهم دیگری هم در این سال برای
سازمان رخ داد؛ قطع حمایت روحانیون مبارز و به تبع آن دست کشیدن متدینها از حمایت
سازمان.
از سال 54 تا 57 سازمان به تدریج و در سطح رهبری، مشی چریکی
و... دچار اختلافات شدید و بنیادین شد. این اختلافات در سال 57 سرانجام باعث انشعاب
سازمان به سه گروه «آرمان«، «نبرد» و «پیکار» شد.
انقلاب و آزادی
با آزادی زندانیان سیاسی در بحبوحهی درگیریهای انقلاب و در
دی ماه 1357، سازمان مجاهدین با محوریت افرادی مانند «مسعود رجوی» و «موسی خیابانی»
دوباره بیرون از زندان فعال شد. آنها در ظاهر با فاصله گرفتن از مارکسیسیم به تفکرات
و اهداف اولیهی سازمان بازگشتند و پس آزادی، شروع به نیروگیری برای سازمان کردند.
هرج و مرج روزهای اول انقلاب و شور و هیجانات آن زمان هم در کامیابی آنها مؤثر بود.
سازمان مجاهدین خلق که از لحاظ تشکیلاتی قویتر از سایر گروهها بود، با ادعاهای یک
سازمان اسلامی به سرعت توانست جوانان را جذب کند.
اما مبارزان مسلمان، در فرآیند پیروزی انقلاب اسلامی، روی دیگری
از این سکه را نیز دیده بودند. نیروهای سازمان و در رأس آنها رجوی، بهشدت به دنبال
کسب قدرت بودند. آنها ابتدا از راه
فعالیتهای سیاسی این هدف را دنبال میکردند، اما پس از ناکامی در برابر هوشمندی امام،
به فاز امنیتی نظامی وارد شدند و نیروهای خود را در بدنهی و حتی تا بالاترین ردههای
سازمانها و نهادهای انقلابی نفوذ دادند.
به تدریج، سمپاشی و شایعهسازی علیه یاران امام و مسؤولین
جمهوری اسلامی برای بیاعتمادسازی مردم نسبت به آنها هم در برنامههای سازمان قرار
گرفت. آنها با برگزاری سخنرانیها، نشستها و تظاهرات، به مخالفت با نظام اسلامی
برخاستند. این در حالی بود که سازمان برای همراه ساختن افکار عمومی، همواره خود را
مظلوم و نیروهای انقلابی را ظالم جلوه میداد.
گفتوگو با اسلحه
دههی 60 را میتوان دههی خیانت و جنایت سازمان دانست. رجوی
با توهمِ داشتن طرفداران بیشمار، ضعف و ناکارآمدی نظام و نیز به بنبست رسیدن فاز
سیاسی، با دادن اطلاعیهای در 30 خرداد 1360، نیروهای وفادار خود را دعوت به شورش نظامی
علیه جمهوری اسلامی کرد. در آن روز و به دستور رهبران سازمان، اعضای سازمان با سلاح
گرم و سرد به خیابانها ریختند و به سوی مردم آتش گشودند و علاوه بر آتش زدن خیابانها،
تعدادی از مردم عادی را کشتند یا زخمی کردند.
قدم بعدی آنها برای یکسره کردن کار جمهوری اسلامی، ترورهایی
هدفدار بود. در این مرحله سازمان به دو گونه ترور دست زد؛ 1- ترور سران انقلاب و نیروهای
مؤثر در نظام اسلامی 2- کشتن مردم مسلمان و حامی نظام.
در این مرحله، اعضای سازمان با این تحلیل و بهانه که «باید
کسانی را که موقعیت ما را به حکومت خبر میدهند، از سر راه برداشت»، پاسداران انقلاب
اسلامی و مردم مذهبی کوچه و خیابان را هدف قرار دادند. ماجرای شکنجهی سه پاسدار انقلاب
اسلامی به وحشیانهترین شکل که بعدها اسناد آن در دسترس عموم قرار گرفت، مربوط به
همین مرحله بود.
خیلی زود تحلیلگران درون سازمان متوجه شدند که تمام تحلیلهای
رهبرانشان غلط از آب درآمده و ورود به فاز نظامی، نتیجهی معکوس داده است. این عمل
نه تنها نظام را از پای درنیاورد، بلکه ماهیت منافقین را در نگاه مردم آشکار کرد و
انگیزهی مردم را در پاسداری از انقلاب، بیشتر نمود. بسیاری از نیروهای سازمان در درگیری
با نیروهای سپاه و کمیته کشته یا دستگیر شدند. این در حالی بود که رجوی در همان آغاز
درگیریها با بنیصدر به فرانسه فرار کرده بود و شیرازهی سازمان در ایران از هم پاشیده
بود. باقیماندهی نیروهای سازمان نیز پنهانی به فرانسه و بعد از آن به عراق گریختند
تا در کنار رژیمی قرار بگیرند که علیه جمهوری اسلامی ایران وارد جنگ شده بود. در جریان
اعمال تروریستی منافقین در سال 60، دستکم 300 نفر از شهروندان ایرانی ترور شدند.
سر سفرهی امپریالیسم
دور جدید تلاشهای منافقین علیه جمهوری اسلامی در خارج از کشور
آغاز شد. تلاش مسعود رجوی برای جلب توجه و حمایت سازمانهای بینالمللی و کشورهای
غربی به تشکیل «شورای مقاومت ملی» منجر شد تا این پرسش را برای همیشه در تاریخ ثبت
کند که چگونه این سازمان مخالف راستین امپریالیسم که حتی به سیاستهای اول انقلاب به
دیدهی سیاستهای سازشکارانه مینگریست و از نبرد تمامنشدنی با امپریالیسم سخن میگفت،
دست به دست سران امرپالیسم و استکبار داده تا نظام مردمی ایران را به خیال خود فرو
بپاشاند؟
برای فرار از انتقادات فراوان اعضای سازمان در مورد عملکرد
و استراتژی رهبری سازمان، رجوی در سال 1363، دست به کاری غیر اخلاقی زد تا همهی نگاهها
را به خود معطوف کند. او «مهدی ابریشمچی» را وادار به طلاق همسرش «مریم قجر عضدانلو»
کرد تا پس از چند روز او را به عقد خود درآورد. رجوی این کار را ایجاد «رهبری نوین
سازمان» نامید. او پیش از آن و بعد از کشته شدن همسر اول خود، به قصد استفادهی سیاسی،
دختر بنیصدر را به عقد خود درآورده و پس از مدتی او را طلاق داده بود.
پس از مدتی، رجوی و سازمان به این نتیجه رسیدند که عراق جای
مناسبی برای ادامهی مبارزه است و با توجیه اعضای شورای مقاومت ملی که همه از گروههای
ضد انقلاب بودند، به عراق کوچ کردند. آنها رسماً به همكاری با دشمن متجاوز علیه ملت
ایران پرداختند و با کارهایی مانند جاسوسی، شکنجه و بازجویی از اسرای جنگی و انجام
عملیات نظامی (فروغ جاویدان) آخرین تردیدها را در انحراف کامل از معیارهای انسانی بر
طرف کنند.
منافقین پس از جنگ هم با برنامههای سمعیبصری ضد جمهوری اسلامی
و اعزام نیرو به داخل ایران برای انجام عملیات تروریستی و ... به فعالیتهای خود ادامه
دادند. جاسوسی و دادن اطلاعات در مورد فعالیتهای هستهای ایران به ابرقدرتهای غربی
و بویژه آمریکا، از آخرین خیانتهای برجستهی منافقین در چند سال اخیر بوده است.
منابع:
-
سازمان مجاهدین خلق؛ حسین احمدی روحانی؛ مرکز اسناد انقلاب
اسلامی
-
مجاهدین خلق در آیینه تاریخ؛ علیاکبر راستگو؛ مرکز اسناد انقلاب
اسلامی
-
سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام (1344- 1384)؛ به کوشش
جمعی از پژوهشگران؛ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
-
شرح تاریخچهی سازمان مجاهدین خلق و مواضع آن؛ احمدرضا میرکریمی؛
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
گروه های ترور 2 سه ماه از ورود امام به ایران و
پیروزی انقلاب گذشته بود. بازار مباحث سیاسی و اعتقادی همچنان داغ بود.
گروههای مختلف با گفتوگو و اطلاعیه و مناظره و روزنامه و ... سعی در ترویج
نظرات خود داشتند. چند روزی از ترور سپهبد قرنی گذشته بود که ناگهان خبر
دیگری فضای سیاسی ایران را شوکه کرد؛ استاد مطهری در حالی که شبهنگام از
منزل دکتر سحابی خارج میشد، با گلولهای به شهادت رسید.
در پی این خبر، این سؤال در اذهان
مردم نقش بست که چه کسانی و چرا مطهری را به شهادت
رساندند؟ ابهام به سرعت برطرف شد. «گروه
فرقان» که مسؤولیت ترور شهید قرنی را -به علت نقش وی در سرکوب شورشهای
کردستان- به عهده گرفته بود، این بار نیز با افتخار، دلیل ترور استاد مطهری
را اینگونه اعلام کرد: «فکر به قدرت رسیدن آخوندیسم و آمادهسازی تشکیلاتی
آن، از مدتها قبل، حتی قبل از خرداد 42 از طرف او طرح شده
بود.» این گروه بیکار ننشست و باز هم به
سراغ بزرگان انقلاب رفت و ترور حاجمهدی عراقی، آیتالله مفتح و ترور نافرجام
آقای هاشمی رفسنجانی را هم در کارنامهی سیاهش ثبت
كرد. آغاز گروه التقاطی و تروریستی فرقان که بنا بر اسناد بهدست آمده از
لانهی جاسوسی، بازوی نظامی منافقین بود، در سال 56 به رهبری
طلبهی جوانی به نام «اکبر گودرزی» شروع به فعالیت نمود. او با ترک حوزه و پس
از مراجعت به تهران لباس روحانیت را كنار گذاشت. گودرزی در همان سالها خود
را به عنوان مفسر قرآن معرفی کرد و در مساجد الهادی، فاطمیهی خزانه، رضوان
اتابک، خمسهی قلهک و ... به تفسیر قرآن پرداخت. او از همین جلسات برای گروه
فرقان جذب نیرو كرد. به تدریج عباس عسگری، کمال یاسینی، علی حاتمی و ... به
این گروه پیوستند. گودرزی در اوایل تشکیل گروه تنها به
صدور اطلاعیه و بیانیه اکتفا میکرد و با این روش به دنبال ورود به فضای
سیاست و مبارزه بود. مثلاً اطلاعیههای شهید مطهری و مرحوم بازرگان به مناسبت
مرگ دکتر شریعتی با واکنش شدید گروه فرقان مواجه شد. موضعگیری بعدی آنها در
اطلاعیهای به مناسبت قیام قم و تبریز در حالی صادر شد که آنها دخالت
بیرویه روحانیت در سیاست را فاجعهای عظیم میپنداشتند.
به جای
ساواک پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تصرف
پایگاههای نظامی توسط مردم، گودرزی و همراهانش با برداشتن اسلحه و مهمات،
بیشتر مسلح شدند. شاه رفته بود و از دید فرقان، مبارزه با آخوندیسم، مهمترین
رسالت به شمار میآمد. با همین دیدگاه بود كه فرقان اقدامات تروریستیش را از
اردیبهشت 58 و با تهیهی لیستی از اسامی اشخاص مذهبی و انقلابیهای مؤثر آغاز
كرد. تا آذر همان سال، در کنار بسیاری از این نامها، واژهی شهید هم اضافه
شد؛ سپهبد قرنی، مرتضی مطهری، اكبر هاشمی رفسنجانی، محمد مفتح، حاجیطرخانی،
رضی شیرازی، حاج مهدی و حسام عراقی، مهدیان و حتی یک مستشار نظامی خارجی به
نام هانس یواخیم لایب. افرادی دیگری هم در این لیست و در صف انتظار بودند؛
سید محمد بهشتی، محمدجواد باهنر، حقی، امامیكاشانی، ناطق نوری، موسوی
اردبیلی، تیمسار ولیالله فلاحی و... پاك كردن این نامها از دفتر یاران
انقلاب، ضربات بزرگ و شدیدی بود بر پیکر جمهوری اسلامی. کاری را که شاه پیش
از انقلاب نتوانسته بود بهوسیلهی ساواک انجام دهد، این گروه منحرف در طول
چند ماه میخواست به انجام برساند. سراب
اندیشه در دههی 40 و 50 بدلیل غلبهی
جهانی گفتمان مارکسیسم در مباحث انقلاب، بسیای از گروههای مبارز به پذیرش
اصول آن روی آوردند. گروه فرقان نیز از این حیث مستثنی نبود. بررسیهای
دقیقتر روشن میکند که اصول فکری و اعتقادی فرقان را باید نشأتگرفته از
تفکرات اکبر گودرزی و مرحوم شریعتی دانست. توهم
قرآناندیشی گودرزی از سال50 تا سال 55 «در جهت
راهیابی آزادانه به قرآن و متون اصلی» به مطالعهی قرآن مشغول شد و پس از آن
به ترویج دیدگاههای خود به عنوان مفسر انقلابی قرآن پرداخت. طلبهی جوان که
حتی دروس حوزوی را نیمهكاره رها كرده و تنها پنج سال به مطالعهی قرآن
پرداخته بود، به چنان فهم و استنباطی از قرآن دست یافت كه نتیجهاش كشتن
بهترین فرزندان ملت بود. محمدمهدی جعفری كه در سال 56 با
گودرزی دیداری داشته، میگوید: «من یك جلد تفسیر آنها را مطالعه كردم و به
آنان گفتم كه این تفاسیر انقلابی و امروزی است و مضمون آن مطابق با روح قرآن
نیست. برای نمونه در داستان یوسف، گرگ به معنای ضد انقلاب گرفته شده كه حضرت
یعقوب یوسف را برای به دام انداختن ضد انقلاب به سوی آنها فرستاده
است.» تفسیر گودرزی از قرآن، اصولاً در
گفتمانی انقلابی-ضد انقلابی ارائه میشد. در تفسیر بخشی از سورهی بقره گفته
بود: «راه چاره چیست؟ ... ذبح كردن گاو. آری باید واسطههای بازاری،
سرمایهداران، صاحبان شركتها و كارخانهها از بین
بروند.» به عقیدهی شهید مطهری بزرگترین
انحراف فرقان که نشان از افکار مادی و مارکسیستی گودرزی داشت، خالی کردن
مفاهیم قرآن از معنویت و تفسیر مادی کردن آن بود: «همهی قرآن را از دیدگاه
طبقاتی تفسیر میکنند؛ گویی قرآن آمده در هزار و چهارصد سال پیش نظریهی
ماتریالیسم تاریخی مارکس را بیان کند. [...] همان سیاستی که مارکس پیشنهاد
کرد که برای مبارزه با دین باید مفاهیم دینی را تفسیر مادی کرد.»
گودرزی هنوز 25 سال نداشت که 20 جلد
تفسیر قرآن نوشته بود. شرحی دو جلدی بر صحیفهی سجادیه و شرح دعای عرفه هم از
محصولات کارگاه اندیشهی او بود که مثل همیشه با نام مستعار به چاپ میرسید.
فرقانیها کتاب مقدس دیگری هم داشتند؛ «توحید و ابعاد گوناگون آن». گودرزی در
این كتاب سعی میکرد با استناد به برخی آیات قرآن، برداشت عجیب خود را از
مفاهیمی مانند توحید و قیامت، توجیه کند. شریعتی در آرمانشهر
فرقان اندیشههای دکتر شریعتی، به اعتراف
اعضای گروه، سرچشمهی دیگر اندیشهی فرقان بود. گرچه گاه با برداشتهای غلط
ایشان همراه میشد. حسن عزیزی، از اعضای گروه، میگوید:
«خط فکری همهی کسانی که نام بردم (اعضای فرقان)، تقریباً تمایلاتی بین دکتر
شریعتی و مجاهدین خلق بود.» کمال یاسینی، قاتل دکتر مفتح هم دربارهی
کتابهایی که مطالعه کرده میگوید: «بیشتر از همه روی شریعتی. نه این که
علاقه داشتم، بلکه ایمان و اعتقاد داشتم، تأکید
میکردم.» تحلیلهای شریعتی دربارهی مسائل
طبقاتی و جایگاه روحانیت و تز مذهب علیه مذهب مورد توجه سران گروه بود و
تمامی استنادات برخی از جزوههای فرقان به آثار شریعتی بود؛ مانند جزوهی
«تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران». فرقانیها خود را مأمور به پایان
رساندن تلاش شریعتی برای رهایی اسلام از اسارت آخوندیسم میدانستند: «در
نهایت مرحوم دکتر شریعتی آخرین تلاشش را برای جدایی تسنن اموی از تسنن محمدی
و تشیع علوی از تشیع صفوی انجام داد و جامعهی ما را تا مرز تدوین ایدئولوژی
خلقهای اسیر پیش برد.» فرجام واحد اطلاعات کمیتهی انقلاب با
افزایش ترورها به خانههایی مشکوک شد که مشخص شد خانهی تیمی فرقان بودهاند.
سپس سرنخهایی به دست آورد و به تدریج اعضای فرقان را دستگیر کرد و به مقامات
قضایی تحویل داد. دادگاه نیز پس از بررسی اتهام ترور شخصیتهای برجستهی
مردمی و انقلابی، آنها را به اعدام یا زندان محکوم کرد. برخی از اعضای
فرقان نیز که نقش کمتری در اعمال جنایاتکارانه داشتند، عفو شدند و چند نفری
نیز به خارج از کشور گریختند که هنوز هم با انتشار اطلاعیههایی، جهالتها و
حماقتهای پیشین را در ذهنها تداعی میکنند.
منبع: جریانها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران (1320-1357)؛ رسول
جعفریان؛ مرکز اسناد انقلاب
اسلامی |
||