ای غزل خوان بلبل باغ خدا
میرسد این مژده از گلشن به گوش مرغ حق هرگز نخواهد شد خموش
گر به تاراج خزان گلبن رود
خون رز خود در قدح آید به جوش
بار دیگر تازه گردد جان ما
ای همه مغبچگان میفروش
ای غزلخوان بلبل باغ خدا
یاسمن بیمار گردد رخ مپوش
گوش ما نامحرم اسرار نیست
لب گشا از بهر پیغام سروش
ای صبا از کوی جانان نکهتی
آور آخر سوی این دلرفته هوش
گر به جای باده زهرت میدهد
یار داند چیست ای عاشق بنوش
بارالها مرغ باغ خویش را
در امان دار از خطرهای وحوش
ای عجب گر دیده خون گرید ازین
نالهها کز نای دل آید به گوش
در غمت ای راحت روح و روان
دل به درد آمد -خدا- جان در خروش
|
||||