گزارشی از زندگی و کارنامه استاد مهدی آذر یزدی
آقای قصههای خوب
امیر اسماعیلی
دیدار با نخبگان استان بود؛ استان یزد. "مهدی آذر یزدی" هم حضور داشت. هرچند كه مریضی و بستری شدن روزهای قبلش در بیمارستان، توان كمی برایش گذاشته بود. آقا كه ایشان را دیدند، گفتند که دلشان میخواسته نكتهای به استاد آذر یزدی بگویند. همه منتظر شنیدن بودند. پیرمرد كمی خودش را جابهجا كرد و شوری در دلش افتاد. آقا با همان لبخند همیشگی گفتند: "حال كه ایشان را میبینم، میگویم كه من خودم از جهت رسیدگی به فرزندانم، بخشهایی را از این مرد و كتاب او میدانم... دورهای بود كه فرزندان من به دوران بلوغ رسیده بودند و در دورهی طاغوت كه فضا برای نوجوانان و جوانان گمراه كننده بود، كتاب ایشان (قصههای خوب برای بچههای خوب) كمك بزرگی به من كرد... این كتاب را بسیار خوب دیدم و جلدهای اول تا ششم این كتاب را برای فرزندان خود تهیه كردم و به همهی كسانی هم كه فرزندان همسِن فرزندان من داشتند این كتاب را توصیه كردم... ایشان در یك برهه از زمان، خلاء زنجیره فرهنگی كشور را پر كردند. این كتاب یك فرصت بسیار بزرگ بود و اطمینان دارم كه خداوند اجر شما را خواهد داد!"
سختی، فقر و کتاب! مهدی آذر یزدی در اسفندماه 1300 هجری شمسی به دنیا آمد. در آبادی "خرمشاه" كه در آن زمان تا شهر یزد به اندازهی یك رودخانهی خشك و مقداری زمینهای كشاورزی، فاصله داشت. اما حالا دیگر جزئی از شهر یزد شده است. پدرش جز درآمد باغبانی و رعیتی، درآمد دیگری نداشت و بسیار وسواسی و متعصب بود. مثلاً مدرسهی دولتی و كار دولتی و پوشیدن كت و شلوار را حرام میدانست. به همین علت هم نگذاشت تنها فرزند پسرش به مدرسه برود. مادرش هم جز قرآن، كتاب دیگری را نمیتوانست بخواند. آذر یزدی در زندگینامهی خود مینویسد: "من تا بیست سالگی نانی را میخوردم كه مادرم توی خانه میپخت و لباسی را میپوشیدم كه مادرم آن را با دست خود میدوخت. به همین علت چون مثل لباده بلند بود بچهها مرا "شیخ" صدا میزدند! مختصر خواندن و نوشتن را توی خانه از پدرم یاد گرفتم و قرآن را از مادربزرگم. ما توی خانه هفت- هشت كتاب بیشتر نداشتیم كه عبارت بودند از قرآن، مفاتیح، حلیةالمتقین، عینالحیاة، معراجالسعادة، نصابالصبیان، جامعالمقدمات و ..." و در جای دیگر مینویسد: "در خانه ما برنج اصلاً مصرف نداشت. فقط سالی یکبار پلو میپختیم؛ كه آنهم نوروز بود... در محیط محله ما كسی كتاب نمیخواند جز سه- چهار نفر روحانی اهل منبر... جز همان كتابهای خانه، پدرم هرگز كتاب تازهای نخرید... من اصلاً متوجه نبودم كه ما مردم فقیری هستیم. از همان زندگی كه به آن عادت كرده بودیم راضی بودم... اولین بار كه حسرت را تجربه كردم موقعی بود كه دیدم پسرخاله پدرم كه هر دو هشت ساله بودیم، چندتا كتاب دارد كه من هم میخواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمیآمد كه آن بچه كه سواد نداشت آن كتابها را داشته باشد و من كه سواد داشتم نداشته باشم... شب رفتم توی زیرزمین و ساعتها گریه كردم؛ و از همان زمان عقدهی كتاب پیدا كردم كه هنوز هم دارم! از خوراك و لباس و همه چیز زندگیام صرفهجویی میكنم و كتاب میخرم و از هر تفریحی پرهیز میكنم و به جای آن كتاب میخوانم." بر این اساس میتوان زندگی مهدی آذر یزدی را در سه كلمه خلاصه كرد: سختی، فقر و كتاب!
بهشت کتاب تجربه در كارهای مختلف سرانجام مهدی آذر یزدی را به كتابفروشی میرساند. جایی كه گمان میبرد به بهشت رسیده است. "در این كتاب فروشی بود كه فهمیدم چقدر بیسوادم و بچههایی كه به دبستان و دبیرستان میروند چقدر چیزها میدانند كه من نمیدانم. برای رسیدن به دانایی بیشتر تنها راهی كه جلوی پایم بود خواندن كتاب بود."
آذر یزدی در سن 35 سالگی به فكر نوشتن كتاب برای كودكان افتاد؛ در صورتی كه تا 18 سالگی سواد خواندن و نوشتنش هم كامل نبود! "در سال 1335 در عكاسی یادگار كار میكردم و ضمناً كار غلطگیری نمونههای چاپی را هم از انتشارات امیركبیر گرفته بودم و شبها آن را انجام میدادم. قصهای از انوار سهیلی را در چاپخانه میخواندم كه خیلی جالب بود. فكر كردم اگر سادهتر نوشته شود، برای بچهها خیلی مناسب است. تا آن وقت كلیله و دمنه یا انوار سهیلی را نخوانده بودم. در ضمن این كار دیدم عجب داستانهای خوشمزه و حكمتآموزی در انوار سهیلی است كه اگر قدری سادهتر برای كودكان نوشته شود، از هرچه تا آن روز برای بچهها چاپ شده و فراوان هم نیست، بهتر خواهد بود. تصمیم گرفتم قصههای خوبش را استخراج و به زبان ساده بنویسم. جلد اول "قصههای خوب برای بچههای خوب" خود به خود از اینجا پیدا شد. آن را شبها در حالی مینوشتم كه توی یك اتاق دو در سه متری زیر شیروانی، با یك لامپ نمره ده دیواركوب زندگی میكردم. نگران بودم كتاب خوبی نشود. آن را به انتشارات ابن سینا دادم. بعد از مدتی پساش دادند و رد كردند. گریهكنان آن را به انتشارات امیركبیر بردم. وقتی یكسال بعد كتاب از چاپ درآمد، دیگران كه اهل مطبوعات و كار كتاب بودند، گفتند كه خوب است. كمكم این كتابها به هشت جلد رسید. البته قرار بود ده جلد بشود، ولی من مجال نوشتن آن را پیدا نكردم." آنچه به نام ادبیات كودكان و نوجوانان به سبك جدید خوانده میشود، در كشورمان سابقهی چندان طولانیای ندارد. این نوع نوشتن را استاد مهدی آذر یزدی به سامان رساند. او با ارزیابی و نقد فضای آن روز جامعه در عرصهی نشر كتابهای كودكان كار خود را آغاز میكند و اصولی را بازشناسی میكند كه بر اساس آنها میتوان به وضع مطلوب نزدیك شد. آذریزدی جریانی را در زمینهی ادبیات کودک و نوجوان بهوجود آورد به نام "بازنویسی و بازآفرینی ادبیات كهن" كه لازمهی ادبیات غنی و محكم فارسی است. استاد مهدی آذر یزدی تاكنون بیست و سه عنوان كتاب برای كودكان و نوجوانان نوشته است. كتابهایی كه هركدام ورودیهای مناسب و زیبایی هستند به كتابهای قدیمی و كهن. كتابهایی چون قصههای كلیله و دمنه، قصههای مرزباننامه، قصههای سندبادنامه و قابوسنامه، قصههای مثنوی معنوی، قصههای قرآن، قصههای شیخ عطار، قصههای گلستان و مُلستان و قصههای چهارده معصوم كه به ترتیب عنوان جلدهای اول تا هشتم مجموعهی "قصههای خوب برای بچههای خوب" هستند.
بیفایده؛ با فایده! اصول و مبانی تدوین و تنظیم قصههای خوب برای بچههای خوب به نظر دكتر حسن حبیبی، استاد آذر یزدی در دههی سی، پیش از شروع به نوشتن و پس از آن، همزمان با تألیف، در ضمن مطالعه و ارزیابی مطبوعات مربوط به ادبیات كودكان، اعم از روزنامه و مجله و كتاب، بهویژه در زمینهی قصه و داستان(چه ترجمه و چه تألیف) به مبانی و اصولی میرسد كه اساس انتخاب قصههای وی قرار میگیرند. او با توجه به مطالعات خود، افسانهها، داستانها و قصههای كودكان را به چند دسته تقسیم میكند: الف) قصههای مفید و مناسب:
روشن است كه آذر یزدی مجموعهی قصههای خوب
برای بچههای خوب و نیز قصههای تازه از كتابهای كهن و دیگر نوشتههای داستانی خود
را قصههای مفید و مناسب میداند. "بعضی از افسانهها و قصهها ممكن است زیان بخش نباشند، اما چیزی به بچه نمیآموزند و اگر بچهها از بزرگها منظور و مقصود این قصهها را بپرسند، پاسخی وجود ندارد. شاید اینگونه قصهها روزی و روزگاری دور از این ایام، كمی از بیفایده بهتر بوده است؛ اما امروز طبع و نشر آنها برای بزرگها، كه در كار گردآوردن كلكسیون آثار پیشینیان باشند، بیشتر به درد میخورد تا بچهها." ج) قصههایی كه از بیفایده بدتر نیستند: "محتوای بعضی از قصههای كلیله هم با مقتضای سن كودكان مناسب نیست و در آنها از عشقها و نیرنگها سخن رفته است كه فقط برای آدمهای پخته ممكن است از بیفایده بدتر نباشند." د) قصههایی كه از بیفایده هم بدترند: "برخی از داستانها هست كه سراپا پوچ و بیمعنی و پر از خواب و خیال است و از بیفایده هم بدتر است"؛ اثر آن هم معیوب كردن مغز سالم بچهها و بازداشتن ایشان از پیروی افكار سالم و سودمند است. برای مثال، بعضی قصههای مرزباننامه گرچه گیرا بهنظر میآیند، ولی از بیفایده هم بدترند؛ زیرا دارای مضامینی هستند كه حاصلی جز بدآموزی ندارند. بسیاری از قصههای سندبادنامه هم برای كودكان از بیفایده بدترند و تنها بررسی نثر فارسی آن برای اهل تحقیق سودمند است و بس. همچنین استاد، آثار جادویی را هرچند تخیلانگیر باشند از بیفایده هم بدتر میداند. در این دستهبندی، آذر یزدی به برخی از مقتضیات از جمله مسئلهی زمان، اوضاع و احوال اجتماع، مراتب بزرگسالی و خردسالی و فواید ادبی و مانند اینها توجه دارد و مفید بودن محتوای قصهها را برای كودك معیار خوبی و بدی آنها میداند و از این روست كه در طبقهبندی خود از مفهوم "فایده" برای ارزیابی قصهها استفاده میكند. بنابراین در مورد قصههای خوب برای بچههای خوب نیز همین معیار، یعنی فایده داشتن، مبنا قرار گرفته است. وی با توجه به مناسب و مفید بودن قصه و نفی و طرد موارد بیفایده و بدتر از بیفایده، تعریف زیر را به دست میدهد و میگوید: "قصههای خوب برای كودكان، قصههایی است كه اگرچه چون آثار درسی به دانش و فنی راهنما نیست، دستكم مطالب و نتایجی كارآمد به خواننده تلقین كند و از خرافات و جادو و طلسم و دیو و پری (كه ذوق و اندیشه را به بیراهه میبرد) و از عشق و نیرنگهای ننگین و افكار مسموم پاك كند." انشای فارسی سالم و شیوهی بیان شیوا و جاذب نیز از شرایط نوشتهی خوب است. این شرط، گرچه شرط لازمی است كه استاد در موارد متعدد به آن اشاره میكند اما آن را شرطی كافی نمیداند؛ شرایط و لوازم دیگر باید با مفید بودن همراه باشند. استاد همانطور كه بارها به صراحت گفته است، با طرح دیو و پری و جادو و... كه همه را امور غیرمعقول میداند، مخالف است. سخن گفتن از زبان حیوانات را گرچه ضمناً غیرمعقول مییابد، اما با آن كنار میآید؛ با این استدلال كه كودك خود میداند كه این امر دستاویز گفتوگو است؛ ولی باید همهی مفاهیم، مربوط به آدمها باشند و مربوط به زندگی؛ زندگی با رنگها و نیرنگهایش و با واقعیات و آرمانهایش؛ و اگر جز این باشد، قصههای خوب نیست.
بازهم فقر؛ بازهم کتاب برای عیادت و گفتوگو با استاد مهدی آذریزدی به همان محلهی قدیمی كه در آن به دنیا آمده بود، رفتیم. استاد هرچند سالهای زیادی را در تهران زندگی كرده اما دوباره به یزد برگشته است؛ همان خانه قدیمی. با فقری كه همچنان گریبانگیرش هست. تقریباً یك ساعت دیر رسیدیم؛ بُرده بودندش بیمارستان و تا همین لحظهی نوشتن هنوز در بیمارستان بستری است. همسایههایش، همه از تنهاییاش میگفتند. از تنهایی مردی كه سهم زیادی در بزرگ شدن و دانایی بچههای میهن اسلامیمان در زمان كودكی و نوجوانی داشته است. میگفتند از رنجوری بدن و حالش. از اینكه بارها در بیمارستان بستری شده است؛ اینکه هنوز به فكر كتاب است!
استاد مهدی آذر یزدی در انتهای زندگینامهی خود مینویسد: "اگر كسی از من بپرسد كه با آنچه گذشته، حالا و بعد از این، از زندگی چه میخواهی؟ باید بگویم: هیچچیز. گذشته به هر حال گذشته است. در آینده هم امید اینكه وضع بهتری پیدا كنم ندارم. فقط آرزو داشتم كه بعضی كارهای نیمهكارهام را كامل كنم و چاپ شود و بعضی سوژههایی را كه در ذهنم است برای بچهها بنویسم. ولی اگر قرار باشد كه به چاپ نرسد، میبینم نوشتنش بیفایده است؛ به جای آن، بهتر است بنشینم كتاب بخوانم و اقلاً خودم از آن خوشحال باشم! برای بچهها هم، كسانی كه موفق به چاپ آثارشان میشوند، خواهند نوشت. بهخصوص كه حالا امكانات تولید كتاب هم بیشتر شده و كتابخانه بچهها دارای هزاران كتاب است."
آبرو همه در جلسه نگاهشان به آقا بود و مهدی آذر یزدی كه كنارشان نشسته بود. بعد از صحبتهای آقا، استاد آرام چشمان خیسش را پاك میكرد. بعد با لحنی آرام و دوست داشتنی گفت: "مقام معظم رهبری به كتابهای من آبرو دادند." |