• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1388/06/07
یادی از یک دیدار:

آن روز که نمی‌رود از یادم

محمدصالح مفتاح
https://farsi.khamenei.ir/image/ver2/link_film.gif فیلم سخنان نماینده جنبش عدالت‌خواه دانشجویی 10 مگابایت
شب‌های گذشته که تلویزیون جلسه‌ی دیدار دانشجویان با رهبر معظم انقلاب را پخش می‌کرد، خاطره‌ی ‌سال پیش(1387)، یادم افتاد. آن روز من هم یکی از دانشجویانی بودم که در حضور رهبری سخن می‌گفتند. یادم افتاد که برای تدوین متن، مشورت می‌گرفتیم و عناوین مباحثی که پیشنهاد شده بود تا در دیدار با رهبری طرح شوند ده‌ها صفحه شد. حاشیه‌های آن روز را نوشتم تا بعدها که به این متن نگاه می‌کنم، آن روز به‌یادماندنی را بهتر به خاطر بیاورم.

آن روزها به صورت غیرحضوری به عضویت انتصابی* شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی درآمده بودم و هنوز با فضای تشکل‌های شهرستانی ارتباط چندانی نداشتم. وقتی پیشنهاد شد که به عنوان نماینده‌ی جنبش عدالتخواه حرف بزنم، بیم و امیدی در دلم پدید آمد. از سویی به نظر خودم تجربه‌ی سخنرانی و توانایی خطابه نداشتم. از سوی دیگر پیش از آن حتی یک تجربه‌ی حضور در چنین جلسه‌ای را نداشتم. (البته دومی را به دلایلی به هیچ‌کسی نگفتم!)

به هر حال نظر ده‌ها نفر از اساتید، فارغ‌التحصیلان، فعالان دانشجویی و اجتماعی را جمع‌آوری کردیم که مشتمل بر ده‌ها صفحه و صدها ایده و موضوع بود. از آن موضوعات می‌توان به تشکیلات، دولت، مباحث مبنایی و تئوریک، عدالت اجتماعی و دغدغه‌های فرهنگی، رابطه‌ی امام و امت، نقد نهادهای متعدد به‌خصوص وزارت علوم و… اشاره کرد که در مباحث پیشنهادی آمده بود.

چندین جلسه‌ی شورای مرکزی به طول انجامید تا محورهای اساسی از میان پیشنهادات احصاء شود. سه متن متنوع پیش‌نویس به شورا آمد. یکی با محوریت تربیت، یکی عدالت اقتصادی و دیگری هم براساس محورهای متعدد و البته هیچ‌کدام تصویب نشد. متن پیشنهادی دیگری را حبیب رحیم‌پور تدوین کرد که به بحث گذاشته شد و نهایتاً ساعت ده صبحِ روز دیدار، متن اولیه‌ی نهایی! نوشته شد. حوالی ساعت یازده پیشنهاد دیگری طرح شد که در متن گنجانده شود. نظرم را درباره‌ی موضوع دادم و قرار شد به‌صورت غیرحضوری رأی‌گیری شود.

طبق اعلام نهاد رهبری در دانشگاه‌ها باید ساعت دو بعد از ظهر در مقابل ساختمان نهاد حاضر می‌بودیم تا با مینی‌بوس به سمت بیت رهبری حرکت کنیم. تا به دانشگاه برسم، ساعت 12:30 شده بود. دوش گرفتم و صورتم را اصلاح کردم؛ نماز خواندم و راه افتادم. هنوز نتوانسته بودم متن را درست آماده کنم. در راه توانستم سه بار متن را از نظر بگذرانم. چند کلمه را هم که با ادبیات و آهنگ کلامم سازگار نبود، جرح و تعدیل کردم. البته ساعت دو بعد از ظهر مرتضی فیروزآبادی متن نهایی را به دستم رساند که در آن، شورا پاراگراف جدید را تصویب کرده بود و به متن افزوده بود. به زحمت خودم را با متن جدید تطبیق دادم و سعی کردم آماده باشم.

یکی از چیزهایی که واقعاً برای من جالب بود، این بود که حتی یک نفر از مسؤولین درباره‌ی متن ما سؤالی نکرد. همان‌طور که درباره‌ی متن دیگران سخنی گفته نشد. فقط معاون سیاسی نهاد رهبری در دانشگاه‌ها در جلسه‌ی روز قبل گفت که رهبری از سخنان تملق‌آمیز ناراحت می‌شوند و ممکن است با شما سخنی بگویند که ناراحت شوید. پس چنین چیزی نگوئید. او گفت که رهبری از انتقادات صریح هم حمایت می‌کنند اما اگر تند و بی‌منطق بگوئید، رهبری ممکن است همان‌جا از شما طلب استدلال یا منبع کند. بنابراین، از قبل برای آن آماده باشید...
با مینی‌بوس سخنرانان راه افتادیم؛ برای هرکدام هم یک نفر علی‌البدل همراه شده بود. من و مرتضی هم از طرف جنبش عدالت‌خواه بودیم. از درب غربی بیت رهبری وارد شدیم. حتی دیوارهای منزل آقا را هم دیدیم. برای من که تا آن موقع ساختمان‌های اداری بیت رهبری را ندیده بودم، جالب بود. به سمت حسینیه امام خمینی راه افتادیم. از همان دری وارد شدیم که همه وارد می‌شدند اما از کنار حسینیه، ما را به سمت صدر مجلس راهنمایی کردند.
بچه‌هایی که تجربه‌ی بیشتری داشتند، می‌گفتند که وقتی دانشجو از بَر سخن بگوید، رهبری بیشتر توجه می‌کنند تا وقتی از روی متن چیزی خوانده می‌شود. حرف‌های احساسی را هم حتماً درباره‌اش حرف می‌زنند، حتی اگر شده به کنایه. البته متن نوشته شده توسط ما جنبه‌ی منطقی‌ش غلبه داشت.

سال قبل رهبری به متن جنبش عنایت ویژه‌ای کرده و حتی یک سوم سخنرانی‌شان را حول موضوعات طرح شده در بحث نماینده‌ی جنبش عدالتخواه سامان داده بودند که آن سخن، منشاء خیرات بسیاری شد. معنای ضد ولایت فقیه را در آن متن پرسیده بودیم که رهبری به زیبایی تبیین کرده بودند. نکته‌ی مهم در مدیریت کلام رهبری این بود که معمولاً رهبری در آغاز سخن خود، به آخرین نماینده‌ی دانشجویان استشهاد می‌کنند، ایشان معمولاً فضای جلسه را با پاسخ به او آغاز و بعد سایر مباحث را طرح می‌کنند. سال قبل از ما نیز زمان برای ارائه‌ی بحث کم بود و نزدیک بود نام جنبش حذف شود که مسؤول نهاد رهبری پادرمیانی کرد و نوبت عدالت‌خواهان سر جایش ماند.

آن روزها حرف و حدیث پشت سر جنبش زیاد بود. حتی برخی از مسؤولان به طرح مباحث بی‌پایه علیه جنبش می‌پرداختند که البته همچنان پابرجاست. برای اثبات خودمان باید نمادی را با خود همراه می‌کردیم. استشهاد به سخنان امام که لقلقه‌ی زبان همه شده؛ بنابراین قرار شد تا چفیه به گردن بیندازم. اما با عجله‌ای که من داشتم، چفیه‌ام پیدا نشد. ناچار در همان جلسه و دقایقی قبل از آغاز سخن، از یکی از حضار، چفیه‌ی بزرگ و ضخیمِ عربی به عاریه گرفتم که با کت و شلوار اصلاً قرابت نداشت؛ اما گریزی هم نبود.

معاون سیاسی نهاد قبل از شروع برنامه از من پرسید که آمادگی داری اولین نفر باشی؟ و من سری به موافقت تکان دادم. این نوبت‌دهی هم خودش عالَمی دارد. اولین بودن، یعنی این‌که امسال تو می‌توانی "چفیه‌ی آقا" را از آن خود کنی؛ و من ابداً چنین قصدی نداشتم. به نظرم کار جالبی نیست. از قبل هم گفته بودند به دلیل زیاد بودن افراد متقاضی صحبت، نباید بیش از پنج دقیقه تصدیع وقت کنم. اما همه می‌دانستند که این زمان اقلاً تا هفت- هشت دقیقه طول می‌کشد. سعی کردم زمان صحبتم را به شش دقیقه برسانم و البته همین حدود هم بیشتر نشد. همچنان استرس داشتم. بی‌تجربگی هم بی‌تأثیر نبود. به حضرت زهرا توسل جستم و به امام زمان. آرام شدم؛ آرامِ آرام.

رهبری آمد. قرآن خوانده شد؛ و نام من را به عنوان اولین نفر خواندند. معمولاً در ابتدای سخن از رهبری اجازه می‌خواهند و بعد حرف را آغاز می‌کنند اما من که تجربه‌ای نداشتم، بی‌مقدمه رفتم سر اصل مطلب. متن در سه نسخه پرینت گرفته شده بود. یکی مربوط به من بود که از بس استرس داشتم و احتمال می‌دادم عبارات موصوف و صفتی یا مضاف و مضاف‌الیهی را درست نخوانم، متنش را اعراب‌گذاری کرده بودم! قرار شد یک نسخه را به آقا بدهم؛ یک نسخه هم بماند برای آرشیو جنبش.

به شوخی گفته بودند که اگر بیشتر از زمان مقرر حرف بزنی، مجری که کنار پایت نشسته، با خودکار به پات می‌زند! شوخی بودنش را می‌دانستم، اما باز هم به آن فکر می‌کردم. بگذریم که سر پنج دقیقه هم مجری یادداشت داد...;وج حرفِ ما، درباره‌ی قوه‌ی قضائیه بود و ضرورت تحول در آن. گفته بودیم که رئیس قوه‌ی قضائیه عزمی برای مبارزه با فساد ندارد و باید عوض شود. البته می‌دانستیم که هرچند فعل مجهول به کار ببریم، اما تغییر قوه‌ی قضائیه با رهبری است و داریم رهبری را به این موضوع امر می‌کنیم!

متن را خواندم. دوستان باتجربه گفته بودند که حدود سی ثانیه هم می‌توانم خصوصی با آقا صحبت کنم. اتفاقاً برای همان چند لحظه هم پیشنهادات بسیاری بود که چه بگویم. نهایتاً تقدیر از یکی از مسؤولان و نیز درخواست وقت ملاقاتِ خصوصی با رهبری برای طرح نقدها و نظرات را به ایشان گفتم. درباره‌ی اولی، رهبری چیزی نگفتند اما برای دومی گفتند: "دعا کنید خداوند به وقت ما برکت بدهد؛ من هم مشتاق به این جلسه هستم." خندید و این خنده خیلی خوب است، وقتی که بدانی رهبری دارد یک لبخند اختصاصی از همان‌هایی که دوست داری، به تو تحویل می‌دهد. وقتی بالا رفتم، خواستم دست آقا را ببوسم. اما چنان هُل شده بودم که یادم رفت دست راست آقا… ایشان دست چپ را برای گرفتن دستانم جلو آوردند و من با دست راست آن را گرفتم و بوسیدم. چه دست‌های پرمهر و نحیفی…

حرف‌هایم بیش از سی ثانیه شد. محافظ آقا آرام گوشه‌ی کُتم را کشید. از طرف دوستان به آقا التماس دعا گفتم و آمدم پائین. رفتم پیش دوستان. داغ شده بودم. اول چفیه را از گردنم برداشتم و بعد از چند دقیقه کت را درآوردم. بچه‌ها می‌گفتند بد نبود؛ من هم ناراضی نبودم. خدا را شکر کردم. از بس فشار رویم سنگین بود، بعد از سخنرانی‌ چندبار با دوستان خندیدیم. بعداً بخش‌هایی از خنده‌های ما را تلویزیون نشان داد و شرمنده شدم که موقع حرف‌های بقیه بی‌توجهی کرده‌ام.

صحبت‌های نماینده‌ی دانشجویان انجمن اسلامی مستقل خیلی پرشور بود. به‌خصوص آن‌جایی که علیه دانشگاه آزاد گفت و دانشجویان تکبیر گفتند؛ رهبر انقلاب خندیدند و البته در سخنانشان آن را نقد و تا حدودی رد کردند اما آن سخنان توانست جو جلسه را انقلابی کند. رهبری در صحبت‌هایشان یکی دو جا به حرف‌های که گفته بودم، استناد کردند. آن‌جا از ابهام در مفاهیم گفته بودم که رهبری گفتند: "ابهامی نیست و همین حرف‌هایی که خودتان زدید، خوب است و بروید اجرا کنید."

پخش تلویزیونی سخنان رهبری همان شب بود که علی‌القاعده، ما ندیدیم. فردایش صحبت‌های من پخش شد که باز هم ندیدم. اما اشتباهی در پخش پیش آمده بود و عنوان را نماینده دانشگاه امام صادق علیه‌السلام زیرنویس کرده بودند. ما اعتراض کردیم و شب بعد، باز هم صحبت‌های من پخش شد و البته این بار هم من برنامه را ندیدم. بازتاب‌های حرف‌ها هم جالب بود. همه تحت تأثیر انتقادات به قوه‌ی قضائیه قرار گرفته بودند. همکاران سابق در قوه‌ی قضائیه هم خیلی تعجب کرده بودند. رئیس سابق هم دستور داده بود که نام من را جایی نیاورند تا معلوم نشود فردی که علیه دادگستری حرف می‌زند، چند ماه نان‌خور همین‌جا بوده است! اما خیلی از همکاران سابق از این موضِع تقدیر کردند و چند تلفن و دیدار حضوری با همکاران سابق قوه‌ی قضائیه نتیجه‌ی آن برنامه بود.

فردای آن روز، از در اینترنت مطلبی نوشته بودند به این مضمون که من به عنوان نماینده‌ی گروهک عدالت‌خواه رهبری را تهدید کرده‌ام! بعد هم مواضع ضدانقلابی ما را تشریح کرده بودند! دوستان مجازی، هم هرکدام موضعی داشتند. بعضی تحریممان کردند، بعضی بد و بی‌راه گفتند، بعضی تعجب کردند و برخی دیگر، زیارت قبول گفتند... هرچه بود، تجربه بود و خاطره شد.

* مطابق اساسنامه‌ی جنبش عدالت‌خواه دانشجویی، پنج نفر از میان اعضای شورای عمومی از طریق انتخابات به عضویت شورای مرکزی درمی‌آیند و این افراد دو نفر را که معمولاً به دلیل سابقه و توانایی می‌توانند به تکمیل نقش‌ها در شورای مرکزی بپردازند، انتخاب می‌کنند.

https://farsi.khamenei.ir/image/ver2/link_film.gif فیلم سخنان نماینده جنبش عدالت‌خواه دانشجویی 10 مگابایت