• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1387/11/26
گفت‌وگو با حجت‌الاسلام و المسلمین آقاتهرانی

دین به زبان‌هایشان شیرینکی زده است

دین به زبان‌هایشان شیرینکی زده است
گفت‌وگو با حجت‌الاسلام و المسلمین مرتضی آقاتهرانی
محمدحسین وزارتی
مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری محل قرار گفتگو با حجت‌الاسلام و المسلمین آقاتهرانی بود. محلی نزدیک نهاد ریاست جمهوری تا این معلم اخلاق، پس از جلسه با رییس‌جمهوری که خیلی هم طول کشید، به این گفت‌وگو برسد. شاید برای بسیاری سؤال باشد که چرا باید یک معلم اخلاق وارد دنیای سیاست شود و این‌که اصلاً در کارزار سیاست جایی برای اخلاق وجود دارد یا نه؟ تحلیل ایشان از علل وقوع حادثه‌ی کربلا، ما را به پاسخ این پرسش نزدیک‌تر می‌کند. چکیده‌ی این گفت‌وگو را اینجا ببینید.

- رهبر معظم انقلاب در تحلیلی که چند سال پیش درباره‌ی قیام سید‌الشهداء ارائه دادند و به "عبرت‌های عاشورا" مشهور شد، مسایلی را که در حد فاصل جامعه‌ی نبوی و نظام اموی اتفاق افتاده است را تصویر کردند. چگونه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) جامعه‌ی مسلمین این‌گونه به انحراف کشیده شد؟
اگر بخواهیم دوران پیامبر(ص) را بررسی کنیم، نباید فقط شخص رسول خدا(ص) را به تنهایی در نظر گرفت، بلکه باید پیامبر را در وسط یک اجتماع عظیم از انسان­ها در ام‌القری یعنی مکه‌ی معظمه دید که مردمش به طور معمول مشرک هستند و بت‌پرست. خب شخصی می­آید و فریاد می­زند که از جانب خداوند متعال مبعوث شده و وظیفه دارد که مردم را دعوت کند: «وانذر عشیرتک الأقربین»؛ اول خویشان خودش را دعوت می­‌کند؛ بعد هم فرمان می­‌آید که همه را دعوت کن. اولین روزی که ایشان در بالای کوه مروه مردم را به خدای یگانه فراخواندند و شعار «قولو لا إله إلا الله تفلحوا» را سر دادند، مفصّل پیامبر را زدند و به اصطلاح سنگ‌باران کردند. به‌طوری که حضرت، خون آلود از شهر خارج شده و به کوه‌های مکه پناه بردند؛ بعد امیرالمؤمنین(ع) ایشان را پیدا کردند.

وقتی‌که فریاد «قولو لا اله الا الله تفلحوا»ی ایشان بلند شد، طبیعی بود که جمع کثیری در برابر حضرت بایستند. مریدان لات و عزّی منافع دنیوی خودشان را در مخاطره می‌دیدند. واقعاً هم در مخاطره بود. وقتی پیامبر پیروز شدند، همه‌ی بت­ها را شکستند و روی زمین ریختند. این‌بت‌ها دکّان آن‌ها بود تا دنیای خوبی داشته باشند. متأسفانه به همین دلیل اجازه‌ی بروز و ظهور به پیامبر نمی­دادند. به هر شکلی می­توانستند جلوی ایشان را می­گرفتند.
در این بیست و سه سال ایشان با چه کسانی طرف بود؟ با کفار و مشرکین. آن‌هایی که اهل کتاب بودند از مسیحی­ها و یهودی­ها اما دلی پاک داشتند، آرام آرام ایمان می­آوردند. مشرکانی که صاحب فهم و هوش بودند هم ایمان می­آوردند؛ ولی آن‌هایی که گوش­های کَری داشتند، چشم­های نابینایی داشتند، دل­های سنگی داشتند، نمی­آمدند و نیامدند. مبتلا به کفر بودند؛ پوششی روی قلب این‌ها بود که به هیچ وجه این قلب با پیامبر اکرم(ص) ارتباط برقرار نمی­کرد.
اگر در این بیست و دو سه سال دقت کنید، کسانی که با پیامبر درگیر می­شوند همین کفار هستند. اصلاً بحثی از نفاق در دوران پیامبر نمی­بینید. البته خدای تعالی در قرآن به بحث منافقین اشاره دارد. اگر به این آیات توجه کنیم می‌بینیم که خطر جدی را خداوند متعال در نفاق می­بیند نه در کفر. کافر اگر این حجاب را کنار زد، ایمان می­آورد. اما منافق این‌طوری نیست؛ منافق بهترین فرصت­ها را به بدترین فرصت­ها مبدل می­کند. قرآن اشاره دارد که می‌گویند ایمان آوردیم اما وقتی با شیاطین خلوت می­کنند می­گویند ما با شما هستیم. به پیامبر می­گویند با شما هستیم، به آن‌ها هم می­گویند که با شما هستیم. منتظر می­مانند ببینند شما پیروز می­شوید یا آن‌ها. اگر شما پیروز شدید به سمت شما می‌آیند­ و اگر آن‌ها پیروز ­شدند به آن‌ها می­گویند که با شما بودیم.
منافقین هم از توبره می­خورند هم از آخور. اما دقت کنید که پیامبر تمام درگیری­هایی که به‌طور جدی پیدا کردند با کفار بود. هیچ درگیری با منافقین به شکل رسمی نداشتند. اما بعد از این بزرگوار، امیرالمؤمنین(ع)، از همان روز رحلت پیامبر با منافقین دعوا داشتند. چه قبل از خلافت و چه بعد از آن. وقتی حضرت به ظاهر به خلافت می­رسد- ما امام را امام می­دانیم، خواه مردم بخواهند، خواه نخواهند، خواه دعوتش کنند، خواه نکنند- و به حسب ظاهر در رأس حکومت قرار می­گیرد، حدود چهار پنج سال که حکومت می‌کنند، چند درگیری جانانه دارد که این جنگ‌ها علیه امام راه افتاده و حضرت درگیر شدند. حتی یکی از آن‌ها با کفار نیست؛ همه با منافقین است. درگیری امام مجتبی(ع) با منافق است. امام حسین(ع) تمام با منافق است، اصلاً امام حسین(ع) با کافری نمی­جنگد.

- پس هنر پیامبر در زمان رسالت چه بوده است؟ در زمان حیات حضرت رسول(ص) نسبت دین‌دار واقعی با منافق چه بود؟ چرا بعد از پیامبر این‌همه عوض شدند و آن بلاها بر سر اسلام آمد. یعنی تعلیمات پیامبر این‌قدر کم‌عمق بود؟ نتیجه‌ی مجاهدت‌های  آموزشی و تربیتی پیامبر زیر سؤال نمی‌رود؟
ببینید پیامبر هدایت می­کند؛ همه را هم هدایت می­کند. این یک هدایت عام هست؛ او یک سفره پهن می­کند و همه را دعوت می­کند. مثل خدای تعالی که همه را دعوت می­کند، قرآن مال همه است. کسی‌ که در این مهمانی عمومی حواسش را جمع کرد، فهمید چه‌کار کند، او را به مهمانی خصوصی هم دعوت می­کنند. برایش یک هدایت خاص در نظر می‌گیرند که برای همه نیست. یک هدایت عام دارد که همه بهره می­برند، بوش بهره می­برد و امام خمینی(ره) هم بهره می­برد؛ فرقی هم نمی­کند، برای همه هست.
اگر قدر دانستی آن وقت لأزیدنّکم؛ آن وقت زیادترش می­کند. این ولایت خاص است. بر اساس این ولایت است که به موسی می­گوید: اصلاً من تو را برای خودم ساختم. ابزارم هم این است که محبتم را در دل تو انداختم. این کار را کردم برای این‌که می­خواستم دقیقاً در برابر چشمم و آن‌جوری که می‌خواهم تو را بسازم.
یک زمانی مرحوم حاج آقا مرتضی حائری به شکل خصوصی برای شخص آقا کلاس درس گذاشته بود. یعنی آقا تنها به خانه‌ی­ ایشان می‌رفت و شیخ مرتضی به ایشان درس می‌داد. چرا؟ چون قدر آن درس و آن کلاس خصوصی را ایشان می‌دانست.

- چگونه می‌توان موضوع نفاق را به‌عنوان یک عبرت دید و در مسیر انقلاب از آن استفاده کرد؟
تا وقتی اسلام به قدرت نرسیده، درگیری­اش با کفار است. اما وقتی به قدرت می‌رسد، دیگر با منافق درگیر می‌شود. انقلاب ما را نگاه کنید؛ زمان امام، ما مگر چقدر درگیری داخلی داشتیم؟ هرچه از زمان پیروزی انقلاب فاصله می­گیریم، درگیری­ها، درگیری­های منافقانه­تر و پیچیده­تری می‌شود.
فرض کنید یک نفر در غرب زندگی می­کند؛ او به راحتی می­گوید من دین ندارم، چون احساس خطر نمی­کند. اما در ایرانِ انقلاب شده نمی­گوید، چرا نمی­گوید؟ چون می­بیند منافعش به خطر می­افتد. زن دارد، بچه دارد، مال و مقام دارد، شهرت دارد، کارخانه دارد، تجهیزات و تسهیلات می‌خواهد. این‌ها به خطر می­افتند. پس مجبور می­شود به ظاهر نشان دهد که من مثل شما هستم ولی به واقع از ما نیست. کافر در فضایی که قدرت اسلام مطرح می­شود، مجبور است منافقانه عمل کند ولی همچنان کافر است. وقتی که این قدرت نباشد راحت می­گوید: نه!
هواپیما از این‌جا به مقصد فرانکفورت بلند می­شود- به‌ویژه اگر هواپیمایش مال خود آلمانی­ها باشد- ایرانی­هایی که سوار می­شوند، هواپیما که بلند شد، روسری یا چادر را می‌اندازند آن طرف و موها را شانه می‌کنند و تمام شد! نباید جدی بگیریم این ظاهرالصلاح بودن را. در روزگار هستند کسانی که به خاطر قدرتی که دارند، به خاطر منصبی یا پولی که دارند، به خاطر نیاز به حکومت و دولت، به بازار و محل کار، به کارخانه و... مجبورند خودشان را طوری که جامعه مذهبی می‌پسندند، نشان دهند اما در واقع این‌گونه نیست. اگر شما این فرد را بردارید و بگذارید در محیط آن‌طرف، راحت همه‌ی این‌ها را منکر می­شود؛ با آن‌جا سازگاری پیدا می­کند و باطنش رو می‌آید.
دوران پیامبر اکرم(ص) که هنوز دوران اقتدار اسلام نیست- بلکه تلاش می­کند تا مقتدر شود- مردم اکثراً از دو گروه هستند یا کافرند یا مسلمان. ولی وقتی در دوران اقتدار اسلام و به زمان امیر‌المؤمنین می‌رسد، منافق پیدا می‌شود؛ چرا؟ چون می­خواهد تحت لوای این پرچم زندگی کند. می­گوید برای چه زندگی­ام را از دست بدهم؟ می­گویم مسلمانم ولی نامسلمانی می­کنم. هرجا فرصتی پیش آمد، نافرمانی می­کنم.
از این‌جا تازه بحث "خودی و غیر خودی"، بحث "عوام و خواص" و مؤمن و کافر و منافق مطرح می‌شود. در داستان کربلا، شعارهای آن طرفی­ها شعارهای اسلامی است؛ در ظاهر همه­اش اسلامی است. اولین فرمانی که ابن سعد می­دهد این است که "ای لشگر خدا سوار شوید و شما را بشارت باد بر بهشت". مگر می­گوید من منکر معاد و قیامت هستم؟ منکر خدا هستم؟ نه؛ می‌گوید "ای لشگر خدا"!
باید به این نکته‌ها توجه داشته باشیم. به اعتقاد بنده الان در کشور ما خطر جدی برای بچه مسلمان‌ها خطر نفاق است. حتی علما و بزرگان هم خطر جدی، نفاق است. امیرالمؤمنین در نهج­البلاغه می‌گو‌یند که ظاهرش ظاهر انسان است ولی باطنش از حیوان بدتر. مانند مؤمنان حرف می‌زند اما ایمان ندارد. اگر می­بیند که در قرآن آمده "یا أیها الذین آمَنوا، آمِنوا بالله"؛ "ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ایمان بیاورید به خدا"، ناظر به همین موضوع است. یعنی این ایمان روکش است وگرنه این‌ها ایمان ندارند. و یا "ما یؤمنوا أکثرهم بالله إلا و هم یشرکون"؛ "بیشتر این‌ها ایمان به خدا نیاوردند إلا این‌که مشرک هم هستند". این همان نفاق است. هم بت می­پرستد و هم با رسول‌الله(ص) نماز جماعت می­خواند.

- خواص چه؟ به هر حال نقش خواص در ماجرای کربلا پررنگ است. چطور پس از رحلت رسول‌الله(ص) و رحلت حضرت امیر(ع)، فضایی پیدا می­شود که با آن سابقه‌های درخشان برمی‌گردند؟ و به تعبیر رهبر انقلاب خواصی که در زمان پیامبر به رشادت و سادگی و تقوا مشهور بودند، بعد از رحلت ایشان به زیادی ثروت مشهور شدند؛ یعنی به سرمایه‌داران بزرگ تبدیل شدند.
گاهی ما خیال می­کنیم این‌ها یک‌شبه عوض شدند اما این‌طور نیست. این همان است که دیروز کافر بود و می­توانست بگوید کافر هستم؛ چون مشکلی نداشت. اما امروز اگر بگوید کافر هستم دیگر از او پذیرفته نیست؛ چرا که در آن جامعه نمی­تواند بماند. مجبور است اعلام کند که من مسلمانم. حتی همان‌هایی که با امام حسین(ع) حرکت کردند، مگر تا آخر با امام ماندند؟ همین‌که امتحان‌هایی پیش آمد یکی یکی رها کردند.
خود امام حسین(ع) می­گویند: "النّاس عبیدُ الدنیا"؛ مردم بنده‌ی خدا که نیستند، بنده‌ی دنیا هستند و در ادامه می‌فرماید دین هم "لعق علی ألسنتهم" دین لعق به زبان­هایشان است. "لعق" می­دانید یعنی چه؟ مثلاً صبح آدم یک تکه نان و عسل می­خورد و دهانش را هم می­شوید؛ اما دو سه ساعت بعد در دهانش شیرینک می­زند. طعم و مزه­ای از عسل و شیرینی که در دهان آدم به صورت چسبناک می‌ماند را می­گویند لعق. حضرت می­گویند که این دین، یک ذره‌ی شیرینی به زبان این‌ها زده است. چیزی از زندگی نیافتند که پایش بایستند، جان بدهند. یک شیرینکی زده؛ برای همین هم تا همین اندازه­ها هستند، اگر تأمین باشند. بعدش دوباره توضیح می‌دهند که این‌ها دین را احاطه می­کنند، دور این دین می­چرخند تا جایی‌که معیشتشان تأمین شود.
امام(ع) در دنباله­اش می­گویند: وقتی‌که این‌ها به بلا محاصره شوند، "قلّت دیّانون"؛ خواهی دید که دین‌داران کم خواهند بود. چون دلیل جمع شدنشان حول دین، دنیا بود. حالا که این دنیا کنار رفت، باید دید چندتا دین‌دار وجود دارد. من یادم هست در زمان جنگ، زن و شوهر تانزانیایی که در آمریکا زندگی می‌کردند و هر دو پزشک بودند، هشت سال در ایران، در جبهه و در بیمارستان­ها مجروحان را درمان می‌کردند و همین که جنگ تمام شد، به آمریکا برگشتند. این‌ها با آن آقایانی که هیچ‌کاری این‌جا نکرده‌اند و هر روز از انقلاب و نظام طلب‌کار هستند، یکی هستند؟ این زوج همین الان هم آن‌جا خمس مالی­شان را می­دهند و مقید به آداب دین‌اند. اما آن شخص که این‌جا هم زندگی می‌کند، منتظر فرصت است. به اندک چیزی موهایش پیدا می­شود، به اندک چیزی ربا می­خورد، به اندک چیزی از نظام می‌کَند.
این جمهوری اسلامی خوب است به شرطی‌که ریاستی، مقامی، پولی، چیزی برای ما تأمین کند؛ اگر نکند، جمهوری اسلامی چه فرقی می­کند با نظام سوسیالیستی یا نظام کاپیتالیستی؟ برای من فرقی نمی­کند. مثل کسی که می­گفت شغل من مرده‌شوری است. کاری ندارم که این جنازه‌ی آیت‌الله‌العظمی و فیلسوف است یا کافر باشد و نامسلمان. من دنبال این هستم که مرده را بشورم تا یک پولی بستانم.

- به نظر نمی‌رسد دنیازدگی تنها عامل این انحراف باشد.
یکی‌اش­ دنیازدگی است، دومی شیطان که به‌عنوان عامل بیرونی تأثیرگذار است و سوم هوای نفس به عنوان عامل درونی.

- هوای نفس را جدای از شیطان می­دانید؟
بله؛ شیطان بیرون است. مجاهده­ی با آن هم جهاد اصغر است. اما یک دشمن هم در خودم دارم که قوی­تر از دشمن بیرونی است؛ به نام نفس. جهاد با آن، جهاد اکبر است. البته چیز دیگری هم هست که بیشتر ابزار شیطان است و آن دنیازدگی و دنیاطلبی است. شاید بتوانیم بگوییم تعلق به دنیاست. ممکن است من مالی نداشته باشم اما تعلق به دنیا داشته باشم. ممکن است هیچ ریاست و مقامی هم نداشته باشم اما تعلق به مقام داشته باشم. این‌جور نیست که هرکسی مقامی دارد، دنیازده باشد. تعلق به این‌ها بد است. اگر یک جفت کفش نو داشته باشید و تعلق به آن داشته باشید، به همان اندازه دنیازدگی است. ممکن است شخصی میلیاردر هم باشد ولی تعلق ندارد. بگویند بده در راه خدا می­دهد، جانش را هم بخواهند، می­دهد.
طلحه و زبیر از صحابه‌ی خوب پیامبر بودند؛ حتی پیامبر به شمشیر زبیر دعا کرده است. این‌ها را نمی‌شود انکار کرد. وقتی زبیر کشته شد امیرالمؤمنین فرمودند: چقدر زبیر با این شمشیرش دل پیامبر را خنک کرده بود! حالا ما گاهی وقت‌ها یکی که منحرف است را می­گوییم نه آقا این از اول نانجیب بود. انسان می­تواند دو روز بیاید، روز سوم نیاید. همان‌طور که می‌تواند دو روز اشتباه برود و روز سوم برگردد؛ نمونه هم خیلی داریم؛ مثل جناب حرّ.
زبیر با حضرت امیر(ع) نسبت فامیلی دارد. او از کسانی است که بعد از داستان سقیفه با امیرالمؤمنین بیعت کرد. ولی در زمان خلیفه‌ی اول، دوم و سوم به صحابه‌ی بزرگ حقوق­های کلان داده شد. آرام آرام وقتی‌که انسان خودش را دید، دیگر داغ خودش را نمی­تواند ببیند. این‌طور شد که برخی نقل می‌کنند که با تبر طلاهای این صحابه را می­شکستند. او دیگر تعلق پیدا می­کند و وقتی که تعلق پیدا کرد، یک‌دفعه می­بینید همه‌چیز را از دست می­دهد.

- چرا این خطرات بیشتر متوجه خواص است؟
چون چنین موقعیت­هایی کم‌تر برای عوام پیش می­آید. ‌چنین مقام و سمتی‌هایی به آن‌ها نمی‌دهند. این‌­ها مال افرادی است که به‌زبان امروزه آدم­های باسوادتر، فعال­تر با روابط عمومی بهتر، فکر و اندیشه‌ی بهتر هستند. این موقعیت‌های خاص خیلی زودتر برای این آدم‌ها تأمین می­شود. مردم به چنین کسانی رأی می­دهند و او می­شود نماینده‌ی مجلس؛ مثل بنده. برای ما این خطر خیلی جدی­تر است. نماینده این امکان را دارد که یک کلمه بنویسد یا امضاء کند تا کلی پول گیرش بیاید.
بیشتر افرادی که در ‌چنین موقعیت‌هایی هستند، آلوده­ی دنیا می­شوند. گاهی ممکن است اولش نیت­هایشان خوب باشد؛ مثلاً می­گویند می­خواهم به فقرا بیشتر برسم، می­خواهم یک آپارتمان بخرم این را به یک نیازمند بدهم، می­خواهم برای امام حسین(ع) خرج کنم و... ولی آهسته آهسته که زیاد شد، آن‌وقت همین‌ها برایش مسئله می­شود. یعنی تا حالا طریقیت داشت و به‌عنوان ابزار می­خواست از این‌ها برای احیای دین و نظام و انقلاب استفاده کند اما الان دیگر برای او خود این هدف می‌شود. پول می­شود هدف، مقام می­شود هدف و تلاش می‌کند نگهش دارد. برای این‌که نگهش دارم، مجبورم دروغ بگویم، مجبورم مال مردم را بالا و پایین کنم و... آن‌وقت نفس، جان می­گیرد. هرچه نفس انسان بیشتر پرورش پیدا کند، قدرت مبارزه‌ با آن ضعیف­تر خواهد شد.
یکی از بزرگانی که خدای تعالی بصیرت­های خوبی به ایشان داده می­گفت: اگر نفس مثلاً به همین اندازه که من هستم- حدود دو متر- باشد، شیطان حدود دو سانتی‌متر است. کأنه شیطان تا قوزک پا هست ولی نفس این‌طور نیست؛ نفس اژدهاست. به همین دلیل بنده معتقدم که ما نباید علی‌الدوام این چیزها را برای خودمان تثبیت کنیم؛ چون زمین می‌خوریم.
امیرالمؤمنین(ع) وضع مالی­شان خیلی خوب بود. ایشان در دوران قبل از خلافت حدود 90 قنات حفر کردند و وقف فقرا ­کردند اما برای خودشان جمع نمی­کردند. روحیاتشان را حفظ می­کنند. خود امیرالمؤمنین(ع) نهی می­کنند از این‌که والیان همه­اش سر سفره­های کلان و پررنگ بنشینند. یک‌بار یکی از یارانشان رفت به این مدل مهمانی‌ها، ببینید علی(ع) چه کارش کرد.

- رهبر انقلاب دو مشخصه‌ی مهم را به‌عنوان ویژگی‌های جامعه‌ی اموی بیان می‌کنند. یکی شهوت‌رانی و دنیازدگی است که توضیح دادید. اما نکته‌ی دوم دور شدن از یاد خداست. چه رابطه‌ای بین این دو عامل وجود دارد؟
شیطان ابزارهایی دارد؛ یکی از ابزارهایش این است که آدم را به دنیا بَند می­کند؛ یعنی همان دنیازدگی. خودش- همان‌طور که در قرآن آمده- می­گوید من دنیا را برای مردم زینت می­دهم. وقتی‌ دنیا زینت داده شد، نتیجه­‌ی آن ابتلای انسان به غفلت است. ریشه‌ی تمام مفاسد غفلت است که انسان دیگر حیات معنوی نخواهد داشت. قرآن می‌فرماید: این‌ها دل دارند ولی عمیق نیست؛ چشم دارند، ولی بینش ندارند؛ گوش هم دارند، ولیکن گوش دل ندارند. بعد می­گوید "اولئک الأنعام"؛ این‌ها مثل چهارپا هستند؛ "بل هم أضل" بلکه بدتر؛ "اولئک هم الغافلون"؛ این‌ها غافلند. چطور می­شود که آدم غفلت پیدا می­کند؟ شیطان از همین ابزارهایی که گفتیم استفاده می‌کند؛ دنیازدگی و زینت دادن به دنیا.

- چه تعریفی برای غفلت ارائه می‌کنید؟
اولین نکته این‌که غفلت با جهالت فرق می­کند. جهالت چیست؟ فرض کنید شما از من می‌پرسید اگر بخواهم آقای احمدی‌نژاد را ببینم، کجا باید بروم؟ شما جاهلید، نمی­دانید. وقتی من آدرس آن‌جا را به شما دادم، طبق آن می‌روید و می­شوید عالم. اما غافل این نیست؛ غافل این است که من می­دانم. مثالی بزنم. من که در عرض خیابان ایستاده‌ام، توجه دارم که موتورها و ماشین‌ها می­آیند و می‌روند. اما بدن من یک مشت گوشت و استخوان است که هیچ‌گونه آمادگی برای برخورد با آهن و فولاد ندارد. اگر من حواسم را جمع نکنم و اتوبوس واحد، ماشین و... به من بخورد، آسیب می‌بینم. این را می­دانم، خوب هم می­دانم؛ یعنی جاهل نیستیم. اما غفلت چیست؟ آن وقتی است که من با علم به این موضوع، دارم از خیابان رد می‌شوم که یک‌دفعه حادثه­ای اتفاق می­افتد و با ماشین تصادف می‌کنم. مثلاً اگر همین‌طور که دارم می­آیم، ببینم مادر بنده که اصفهان زندگی می­کنند آن‌طرف خیابان ایستاده؛ این‌جاست که من زیر ماشین می­روم. چرا؟ چون لحظه­ای حواسم به چیز دیگری که برای من مهم­تر یا جالب‌تر از رد شدن از خیابان است، پَرت می‌شود. این یعنی غفلت.
امیرالمؤمنین در نهج­البلاغه می­گویند: ای طلاها، ای نقره­ها شما این‌طور زرق و برق می­زنید و می‌خواهید دل مرا ببرید. بعد می­گویند: "یا دنیا غُرّی غیری"؛ ای دنیا برو غیر مرا گول بزن؛ یعنی غیر من را غافل کن. تو برای من آن‌قدر جاذبه نداری که حواسم به تو باشد و از راه غافل شوم. این‌که می­بینید ماها مشکل پیدا می­کنیم، عمده­اش به‌خاطر غفلت است. اگر یکی فریاد بزند که مراقب باش نروی زیر ماشین، من برمی­گردم سر جای اول؛ فقط یک فریاد می‌خواهد.

- این فریاد برای ما چه می‌تواند باشد؟
این فریاد ذکر است؛ همین‌که آقا می‌گویند ذکر موجب یادآوری می­شود. هرچه می­خواهد باشد. می‌تواند تلاوت قرآن یا جلسات امام حسین(ع) باشد. برای همین می­گویند در جلسات ذکر شرکت کنید، در جلسات امام حسین(ع) شرکت کنید. نماز بخوانید و زیارت بروید. این‌ها باعث تذکر است. حواستان این‌قدر به دنیا نباشد؛ بزن برو یک هفته­ای کربلا. بعد می­بینی حواست جمع می­شود. حتی لازم نیست به آدم چیز خاصی یاد بدهد؛ برای همین می­فرماید: "فذکّر"؛ ای پیامبر، به این‌ها تذکر بده؛ "فإن الذّکری تَنفع المؤمنین"؛ چون مؤمن خودش را به خواب نزده؛ کسی که خودش را به خواب زده هرچقدر هم داد بزنید، بلند نمی­شود. اما خواب مؤمن یعنی یک لحظه غافل شدن. همین که داد بزنید، از جا می­پرد و دیگر توقف نمی­کند.
البته همه هم استعدادهایشان یک اندازه نیست. من مثال مادرم را زدم، ممکن است چیز دیگری موجب غفلت شود. ممکن است خانم زیبارویی آن‌طرف باشد و دلش را ببرد؛ ممکن است یک‌دسته پول باشد. ممکن است برای شخصی، مقام و پست مهم­تر باشد. این‌که می­گویند شیطان ابزارهای مختلفی دارد همین است. امام موسی بن جعفر(ع) می‌فرمایند: اگر به کسی مالی دادی که این را برایت امانت نگه دارد و آن را حفظ کرد، تو را برحذر می­دارم از این‌که بگویی این بالغ و رسیده است.

- چرا؟ علی‌القاعده کسی که این امانت‌داری را داشته لابد به یک حد رشد و بلوغی هم رسیده است؟
چون بعضی‌ها "مال" خیلی برایشان مهم نیست و پولکی نیستند، به‌خاطر این‌که دنبال یک‌چیز مهم‌تری هستند. حضرت در ادامه می­گویند: اگر زمینه­ی شهوت برایش پیش آمد، مثلاً خواستی بروی مسافرت ناموست را گذاشتی پیشش اما نگاهش هم نکرد، می‌فرمایند: برحذر می­دارم تو را از این‌که بگویی این مرد بالغ است و به رشد رسیده است. بعضی­ها شهوت جنسی را حفظ می­کنند ولی برای یک چیز مهم­تر وا می‌دهند. آقاتهرانی هیچ‌وقت دمِ دبیرستان دخترانه نمی­رود تا برای دخترها سوت بزند. این به‌خاطر تقوای من است؟ نه؛ پرستیژی که در جامعه دارم خیلی مهم­تر است.
یکی سر هزار تومان زمین می‌خورد، خب واقعاً بدبخت است. یکی دیگر تا ده میلیون و صد میلیون هم مقاومت می‌کند اما باز هم نگوییم تمام است. این کارها را می­کند برای این‌که به شهوترانی برسد. بعضی‌ها شهواتشان را هم زیر پا می‌گذارند تا به چیز بالاتری برسند. این‌جا حضرت می­گویند: اما اگر زمینه‌ی مقام و ریاست پیش آمد و خودش را حفظ کرد، آن‌وقت من شهادت می­دهم که به رشد رسیده است.
این‌ها امتحان­های خداست که گاهی به ترس، گاهی گرسنگی و... امتحان می‌کند. یکی شکمش گشنه بشود، بی­دین می­شود. خیلی­ از ما این‌طوری هستیم. همین‌که اقتصادمان مشکل پیدا کند، فریاد که آقا ول کن، این هم شد مملکت؟ این‌همه خون و شهید را حاضریم بریزیم دور به‌خاطر شکممان. گاهی هم از ناحیه‌ی ثمرات امتحان می‌کند. مرحوم علامه طباطبایی(ره) می­فرمود: بچه، میوه‌ی دل است؛ ثمرات. گاهی خدا می­گوید که بچه­ات باید برود جبهه؛ چند تای ما حاضریم که بچه­مان را بفرستیم. بعضی مادرها واقعاً امتحان­هایشان را این‌طوری پس می­دادند. پدرهای زمان جنگ با پسرشان دعوا می­کردند که خجالت نمی­کشید؟ امام گفته، پاشو برو! خیلی طرف باید ایمان داشته باشد و داشت. بچه‌اش شهید هم می­شد، یک قطره اشک نمی­ریخت. من تاجری در بابل می­شناسم که یکی از علمایی که ایشان را می‌شناخت، می­گفت این بزرگوار در دوران جنگ، سه مرتبه تمام اموالش را برای جبهه داده است.
در هر حال آن نکته­ای که آقا در این بحث به عنوان آسیب مطرح می‌کنند، نه خودِ مال، نه خودِ مقام، نه خودِ صحابی بودن، نه خودِ تابعی بودن، نه امام جماعت بودن، نه باسواد و ملاّ بودن، نه استاد دانشگاه بودن، این‌ها نیست. این‌ها خطر نیست بلکه ابزارهایی در دست ماست. آن‌چه که موجب غفلت می‌شود، تعلق‌هاست. این‌که آدم بچسبد به این صندلی، بچسبد به این میز، بچسبد به این حزب، بچسبد به این گروه، بچسبد به این قبیله، به این طایفه، این‌ها اشتباه است. امیرالمؤمنین‌(ع) درخواستشان از خدا این ­است: "إلهی هَب لی کمال الإنقطاع إلَیک". کمال یعنی کامل­ترینش؛ که دیگر به هیچ‌چیز به غیر از تو تعلق نداشته باشم:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود         ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
اگر آدم این‌طوری شد، پسرش را می­برد سر می­بُرد؛ می­شود ابراهیم. بهترین دارایی­اش را کربلا می‌آورد و در طبق اخلاص می­گذارد. علی اصغرش را می­دهد، اکبرش را می­دهد، بزرگ می­دهد، کوچک می­دهد، بهترین دوستان صمیمی‌اش را- نود ساله، هشتاد ساله، بیست و پنج ساله، سی ساله- غلامش را می­دهد، هرچه بگویی می­دهد و  آخر هم خودش می­رود.