• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1370/08/27

بیانات در دیدار روحانیون دفتر نمایندگی ولىّ‌فقیه در امور اهل سنت

 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 از همه‌ی شما برادران عزیز به خاطر این زحماتی که برعهده گرفتید، صمیمانه و عمیقاً تشکر میکنم؛ بخصوص از شخص جناب آقای ربانی که ان‌شاءاللَّه محور این حرکت مبارک و خوش‌عاقبت هستند.

 این کاری که شما مشغول هستید، کار لازمی است؛ زیرا که در سیستان و بلوچستان - چه در شهرهای مختلف بلوچستان یا روستاهای آن‌جا، و چه در زابل و روستاهای سیستان - یک عده از مردم و هم‌میهنان ما سکونت دارند که به خاطر عوامل چندی، دچار انواع محرومیتها هستند. یکی از این عوامل، جدایی فرهنگهاست؛ یعنی فرهنگها در بعضی از جهات، با هم مقداری تغایر دارند. این موجب شده است که برادران مسلمان ما در این منطقه - اعم از شیعه یا سنی - در هرجا که هستند، در مقابل طبیعت خشن آن منطقه، صحراهای پهناور، آفتاب سوزان، هوای غبارآلود در یک منطقه یا هوای نم‌آلود در منطقه‌ی دیگر، با امکانات کم روبه‌رو باشند؛ و چون دور هستند، با عطوفت و محبت ناقصی از طرف مرکز روبه‌رو باشند.

 در زمان رژیم ستمشاهی - چه دوران منحوس پهلوی، چه دوران منحوس قاجار - در آن منطقه خیلی ستم شده است. شاید شماها بدانید که هنوز هم در گوشه و کنار بلوچستان، به فارسها «گجر» میگویند. گجر، یعنی قاجار، قجر؛ مثل این‌که ما میگوییم «مغول». علتش خاطره‌ی تلخی است که آنان از دوران قاجاریه دارند؛ از بس به آنان در آن دوران ستم شد.

 در دوران منحوس پهلوی هم وضع بهتر از دوران قاجاریه نبود. سیاست رژیم پهلوی در بلوچستان این بود که خوانین را به خودشان جذب کنند و از خوانین امنیت منطقه را بخواهند؛ مثل تیولدارهای زمان قدیم، که شاه یک کشور کسی را به منطقه‌یی میفرستاد و مثلاً میگفت خراسان در تیول تو؛ ما میخواهیم خراسان را از این کشور جدا نکنند؛ مالیاتی هم هر سال با هدایا برای ما بفرست؛ دیگر هر کار میکنی، با خودت! او هم به آن‌جا میرفت؛ اگر قرار بود که مثلاً ده کرور بفرستد، سی کرور یا پنجاه کرور از مردم درمیآورد! حالا چگونه درمیآورد، آن مربوط به خودش بود. کشتارها، ظلمها، بیعدالتیها، ناحق کردن حقها، ضایع کردن ضعفا و رشد دادن گردن کلفتها، به دولت مرکزی ربطی نداشت!

 در زمان پهلوی، سیستان و بلوچستان این وضعیت را داشت. در آن‌جا خوانینی از قبایل مختلف ریگی و مبارکی و نارویی و شش‌زهی بودند؛ همین زهیهای فراوان که شنیده‌اید و هست. رئیس قبیله در مقابل استاندار مسؤول بود؛ و اگر خوب عمل میکرد، پاداش او هم وکالت مجلس بود؛ یک دوره بیاید وکیل مجلس بشود و سور و سات استاندار و دستگاه دولتی هم فراهم باشد!

 دستگاه کاری به کار امنیت منطقه نداشت. وقتی که من در آن‌جا بودم، بین همین ایرانشهر و چابهار، به اصطلاح حافظ امنیت این مناطق، دلاورهای آن رژیم بودند. دلاورها چه کسانی بودند؟ یک چند نفر بلوچِ فقیرِ محرومِ مظلومِ بدبختی که به آنها چوبدستی یا تفنگ برنو داده بودند و گفته بودند که شما در این جاده مواظب باشید. آنها مواظب بودند؛ حالا مواظب چه چیزی، آن هم خیلی روشن نیست؛ طبیعتاً طبق معیارهای خود آنها عمل میکردند.

 آن خان، پدر آن مردم را درمیآورد. من در بلوچستان وضعیتی را دیدم که حقیقتاً قابل توصیف نیست؛ یعنی اگر کسی توصیف کند، شما باور نخواهید کرد؛ یعنی این‌قدر با حالا فاصله دارد. یک عده در آن‌جا از همه جهت در نهایت راحتی و آسایش زندگی میکردند؛ در ایرانشهر، مثل اعیان تهران زندگی میکردند! در فنّوج و اسپکّه و آن دوردستهایی که پای آدمهای معمولی به آن‌جا نمیرسید، اینها در وضعیت اشرافی زندگی میکردند! در همان شهرها مردمی بودند که اولیات زندگی برایشان وجود نداشت؛ یعنی فقر به معنای تلخ و سیاه، مسأله‌ی آن‌وقت در آن‌جا بود؛ نه جاده‌یی، نه آبی، نه برقی، نه در تابستان وسیله‌ی خنککننده‌یی. مردم آن‌جا این‌طور محروم شدند.

 مردم هم راه زندگی را فهمیده بودند. هر کس میخواست زندگی کند، باید منفذی به آن خان مییافت. آخوند هم اگر میخواست زندگی کند، بایستی خودش را به خان وصل میکرد؛ لذا خیلی از روحانیون آن‌جا هم به خوانین متصل شده بودند، با آنها ارتباط داشتند، با آنها مأنوس بودند و زندگیشان یک طوری میگذشت. این، وضعیت بلوچستان بود. مردم در آن‌جا این‌گونه رنج کشیدند.

 جمهوری اسلامی در آن‌جا پیام‌آور یک عطیه‌ی بزرگ بود، و آن این‌که طبقه‌ی ستمگر - خوانین - حذف شدند؛ هرچه هم آمدند و تلاش کردند، نشد. من خودم در سال 58 به بلوچستان رفتم؛ همه‌ی این خوانین درجه‌ی یک بلوچستان به ایرانشهر آمدند و با من ملاقات کردند، تا شاید بتوانند تقرب و تحببی پیدا کنند. من سیاست جمهوری اسلامی را برای آنان روشن کردم. خوانین امیدی پیدا نکردند. البته کسانی بودند که این سیاست را قبول نداشتند. ما نمیخواستیم درآن‌جا سیاست اعمال کنیم؛ ما میخواستیم حقیقت را در آن‌جا اعمال کنیم. حقیقت این بود که مردمی بودند و باید زیر سایه‌ی جمهوری اسلامی زندگی میکردند؛ الان هم آن مردم هستند. بحمداللَّه خوانین دستشان کنده شد؛ هرچند جمهوری اسلامی سختیهای زیادی کشید.

 شما که حالا آن‌جا با روحانیون منطقه مواجه هستید، باید اولین نکته‌ی مورد نظرتان این مطلب باشد که مردمِ آن‌جا شهروند و مواطنین ما هستند و ما میخواهیم اینها در زیر سایه‌ی جمهوری اسلامی، خوب زندگی کنند. البته دفتر شما مسؤول آذوقه رساندن یا نفت رساندن به مردم و یا راه درست کردن نیست؛ اما این هدف برای شما هم هست؛ یعنی غایت مطلوب در آن منطقه این است.

 ما وقتی که میخواهیم یک ایرانی را - به عنوان یک ایرانی - به حقوق حقه‌ی خودش برسانیم، از او سؤال نمیکنیم که مذهب و یا حتّی دین تو چیست؛ نه، مواطن ماست و از حقوق همشهریگری با ما دارد استفاده میکند و در این مملکت زندگی میکند؛ چیزی باید بپردازد، کاری باید بکند و حقوقی هم دارد؛ حق امنیت، حق زندگی، حق کار، حق تلاش، حق تحصیل و فرهنگ دارد.

 بنابراین، آن‌جا مسأله‌ی مذهب، مسأله‌ی اول نیست که ما بگوییم مذهبت چیست؛ نه، ما میخواهیم آن روحانیونی که در آن‌جا هستند، در خط صحیح جمهوری اسلامی حرکت بکنند؛ این هدف است. خط صحیح جمهوری اسلامی چیست؟ اداره و هدایت صحیح مردم، به رشد رساندن و به تکامل الهی رساندن مردم؛ تا آن حدی که خدای متعال مقدوراتش را در اختیار ما گذاشته و ما میتوانیم انجام بدهیم؛ این مقصود اصلی است؛ لذا بایستی با آقایان با این دید روبه‌رو شد.

 البته کسانی که این‌جا میآیند، از جناب آقای ربانی و دفتر ایشان تشکر میکنند. علمای اهل سنت، آقایان مولویها، کسانی که این‌جا میآیند، میبینیم احساس کرده‌اند که این برایشان خوب است و این دفتر درحقیقت مدافع حقوق و حیثیات آنهاست.

 امروز انگیزه برای ایجاد نابرادری زیاد است، که از خارج بیایند و این برادری را به نابرادری تبدیل کنند. همه با هم برادرند؛ «انّما المؤمنون اخوة»(1). خیلیها انگیزه دارند که به مناطقی از ایران - از جمله بلوچستان - بیایند و نابرادری ایجاد کنند. شما بایستی مراقب این توطئه‌ها باشید و آن آقایان را هم مراقب این توطئه‌ها بکنید. مواظب باشند که تحت تأثیر تبلیغات و تلقینات و توطئه‌های دشمن قرار نگیرند؛ این، آن اصل قضیه است.

 بسیاری از مردم آن‌جا، از لحاظ پوشش فرهنگی و مذهبی و دینی، واقعاً محرومند. بایستی تا آن‌جا که میتوانید، تلاش بکنید، تا ان‌شاءاللَّه در آینده با جزوات، با نوشتجات، با سخنرانی، با وادار کردن بعضی از مولویهای خوش‌بیان و خوش‌نیت و خوب - که خیلی از آنان بحمداللَّه خوش‌نیت و خوب هستند این خلأ را پُر کنید و این پوشش را برقرار نمایید؛ چه در مناطق شیعه‌نشین، مثل زابل یا بعضی از مناطق بلوچستان، و چه در مناطق سنینشین بلوچستان؛ فرقی نمیکند، شما موظفید که برای هر دوی اینها به فکر باشید.

 آنچه را که انجام میدهید، حسنه به حساب بیاورید؛ واقعاً حسنه است؛ «انّا لا نضیع اجر من احسن عملا»(2). شما دارید احسان میکنید و حسنه ایجاد میکنید؛ و خدای متعال آن را ضایع نخواهد کرد.

 البته همان‌طور که گفتند(3)، سخت است؛ لیکن ما باید این سختیها را تحمل بکنیم. وقتی آن کسانیکه ایمان ما و تمسک و امید ما را ندارند، تحمل میکنند، به طریق اولی ما باید تحمل کنیم. شما ببینید در مناطقی از آفریقا و در دوردستها، کشیشهایی رفتند و سالها آن‌جا ماندند. برای چه ماندند؟ مسیحی کردن قبایل آفریقایی برای چه بود؟ کیست که نداند آنها پیشاهنگان استعمار بودند. رفتند مردم را مسیحی کنند، تا آن عنصر استعماری بتواند به آن‌جا بیایید و کار خودش را انجام بدهد. کشیشها هم میدانستند که برای چه دارند کار میکنند - این‌طور نبود که ندانند - اما ببینید برای خاطر همین هدف، چه مصایبی را تحمل کردند؛ مصایبی که اصلاً با پول قابل جبران نیست؛ مثلاً یک نفر برود هفت سال در نقطه‌ی مجاور نقطه‌ی آدمخوارها زندگی بکند! انسان این چیزها را در کتابها میخواند، در بعضی از گزارشها میبیند، در بعضی از فیلمها و رمانها هم هست و من از اینها اطلاع دارم و میدانم که در این سالهای استعمار چه شده است.

 در همین کشور ما، یک نفر کشیش را از یک کشور اروپایی به اصفهان و تهران و مناطق دیگر کشور آوردند. سالهای متمادی یک آخوند مسیحی دور از وطن در این‌جا با سختی زندگی کرده و با سوءظن مردم مواجه بوده است: این کافر است، این نجس است. در دورانی که مردم نسبت به این‌گونه مسائل حساسیت بیشتری داشتند - دوران تعصبات، دوران آن استحکام اعتقاد دینی مردم - به این‌جا آمدند و زندگی کردند؛ به امید این‌که بتوانند چهار نفر را مسیحی کنند، و همان کاری که در آفریقا کردند - خیال باطل - بتوانند در این‌جا هم بکنند. البته نتوانستند بکنند، اما سالها ماندند.

 تاریخچه‌ی قاجاریه را بخوانید؛ مستشرقی(4) بوده که سالها در ایران زندگی کرده و دو جلد کتاب(5) به عنوان تاریخ ایران نوشته است. او مدتهای متمادی در منطقه‌ی جنوب خراسان و بیرجند و زابل و همین‌جاها زندگی کرده و کتاب خود را نوشته است. ببینید او از کشیشهای خودشان که در این‌جا بودند، چه چیزها نقل میکند.

 راه دوری نرویم؛ در همین منطقه‌ی بلوچستان که شما الان هستید، سالها قبل از شما، علما و طلاب و روحانیونی از مناطق سنینشین به این‌جا آمدند و در همین مساجد و در این روستاها زندگی کردند و علیالمنقول - که ظاهراً درست هم همین است - مردم شیعه‌ی آن‌جا را سنی کردند! حالا ما نمیگوییم شما بروید مردم را شیعه کنید. قصد ما از ایجاد این دفتر، این نیست که ما برویم سنىِ بلوچستان را شیعه کنیم؛ اصلاً این جزو مقاصد ما نیست؛ حالا جزو نتایج باشد، آن بسته به این است که چه پیش بیاید. ما این کار را نمیخواهیم و به قصد آن نرفته‌ایم؛ ما به قصد کار دیگری رفته‌ایم: هدایت اسلامی مردم، هدایت فکری مردم، استحکام بنیه‌ی انقلابی مردم. شما هرچه سختی بکشید، برای خدا و در راه خداست. خداوند ان‌شاءاللَّه از شما قبول کند، و قبول خواهد کرد و توفیقاتی به شما خواهد داد.

 شما جوان هم هستید. این فکر هم پیش نیاید که حالا ما مثلاً دو سال، سه سال، پنج سال آمدیم و از درس و بحث ماندیم. در شرح حال علامه‌ی طباطبایی ملاحظه کرده‌اید که میگفتند ایشان ده سال، دوازده سال به تبریز رفته و مشغول زراعت شده‌اند. ده سال در زندگی ملایی که درس خوانده و بعد هم خواهد خواند، مگر چه‌قدر اثر دارد؟ شما بحمداللَّه فرصت زیاد دارید. بعلاوه، ما درس را برای چه میخوانیم؟ برای هدایت مردم. آدم درس میخواند تا مثلاً یک ملای بزرگ بشود و بتواند مردم را هدایت کند؛ خیلی خوب، این هدایت نقد در این‌جا حاضر است.

 خداوند ان‌شاءاللَّه شما را موفق و مؤید بدارد.

 والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

 

 

1) حجرات: 10

2) کهف: 7

3) حجةالاسلام‌والمسلمین ربانی

4) جیمز فریزر ( 1856 - 1783 م )

5) سفرنامه‌ی زمستانی، سفرنامه‌ی خراسان‌