• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1389/12/19
خاطره رحیم صفوی از شهید باقری

بنی‌صدر ما را به جلسه راه نمی‌داد!

همزمان با آغاز اردوهای بازدید از مناطق عملیاتی دفاع مقدس (راهیان نور)، پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در ویژه‌نامه‌ای با عنوان «پلاک»، به مرور رهنمودهای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره روایتگری سیره‌ی شهدا، خاطراتی از پنج فرمانده شهید دفاع مقدس و بخشی از وصیت‌نامه‌ی این شهدا می‌پردازد.

https://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif بنی‌صدر ما را به جلسه راه نمی‌داد!
با این‌که فرمانده‌ عملیات خوزستان بودیم، اما بنی‌صدر اصلاً ما را به جلسه‌ها راه نمی‌داد. ما می‌رفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را می‌گرفت و می‌بُرد در جلسه. بنی‌صدر هم دیگر جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید. اصلاً حضور ما در آن جلسات، با حمایت حضرت آقا بود تا واقعیت‌های جنگ را برای اعضا بگوییم.

در یکی از جلسات شورای عالی دفاع که به ریاست بنی‌صدر تشکیل شده بود، من و شهید حسن باقری حضور داشتیم. برادران ارتشی گزارش‌هایشان را دادند و مسائلی را از زاویه‌ی دید خودشان مطرح کردند. بعد نوبت به ما رسید. من به حسن باقری -که مسئول اطلاعات بود- گفتم که شما برو پای نقشه. حضرت آقا یک نگاهی به ما کردند. آن موقع خود من حداکثر پنجاه کیلو بودم؛ خیلی لاغر. فانوسقه را دو دور، دور کمرم می‌بستم. حسن باقری که دیگر از من خیلی لاغرتر بود. آقا یک نگاهی به ما کردند که این جوان حالا جلوی بنی‌صدر چه می‌خواهد بکند؟ حسن باقری رفت و قشنگ تمام خطوط جبهه‌ی نبرد را به صورت دقیق توضیح داد؛ این‌‌جا چه واحدی از دشمن هست، چه لشگری هست، چه ارگانی هست، حتی دشمن از این‌جا می‌خواهد حرکت کند به کدام سمت و ... وضعیت جبهه‌ها و خاکریزها را خیلی دقیق تشریح کرد. هرچه حسن باقری بیشتر حرف می‌زد، آقا خوشحال‌تر می‌شدند که بچه‌های انقلاب و بچه‌های امام(ره) این‌طور دقیق و مسلط به مسائل نظامی نگاه می‌کنند. آن جلسه هم برای ما و هم برای حضرت آقا بسیار جالب و زیبا بود.



https://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif قطب‌نما
اینی که من در طول چند سال گذشته همیشه بر روی بصیرت تأکید کرده‌ام، به خاطر این است که یک ملتی که بصیرت دارد، مجموعه‌ی جوانان یک کشور وقتی بصیرت دارند، آگاهانه حرکت می‌کنند و قدم برمی‌دارند، همه‌ی تیغ‌های دشمن در مقابل آن‌ها کند می‌شود. بصیرت این است. بصیرت وقتی بود، غبارآلودگی فتنه نمی‌تواند آن‌ها را گمراه کند، آن‌ها را به اشتباه بیندازد. اگر بصیرت نبود، انسان ولو با نیت خوب، گاهی در راه بد قدم می‌گذارد. شما در جبهه‌ی جنگ اگر راه را بلد نباشید، اگر نقشه‌خوانی بلد نباشید، اگر قطب‌نما در اختیار نداشته باشید، یک وقت نگاه می‌کنید می‌بینید در محاصره‌ی دشمن قرار گرفته‌اید؛ راه را عوضی آمده‌اید، دشمن بر شما مسلط می‌شود. این قطب‌نما همان بصیرت است.

در زندگیِ پیچیده‌ی اجتماعیِ امروز، بدون بصیرت نمی‌شود حرکت کرد. جوان‌ها باید فکر کنند، بیندیشند، بصیرت خودشان را افزایش بدهند. معلمان روحانی، متعهدان موجود در جامعه‌ی ما از اهل سواد و فرهنگ، از دانشگاهی و حوزوی، باید به مسئله‌ی بصیرت اهمیت بدهند؛ بصیرت در هدف، بصیرت در وسیله، بصیرت در شناخت دشمن، بصیرت در شناخت موانع راه، بصیرت در شناخت راه‌های جلوگیری از این موانع و برداشتن این موانع؛ این بصیرت‌ها لازم است. وقتی بصیرت بود، آن‌وقت شما می‌دانید با کی طرفید، ابزار لازم را با خودتان برمی‌دارید. یک روز شما می‌خواهید تو خیابان قدم بزنید، خوب، با لباس معمولی، با یک دمپائی هم می‌شود رفت تو خیابان قدم زد؛ اما یک روز می‌خواهید بروید قله‌ی دماوند را فتح کنید، او دیگر تجهیزات خودش را می‌خواهد. بصیرت یعنی این‌که بدانید چه می‌خواهید، تا بدانید چه باید با خودتان داشته باشید.
 
https://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif قسمتی از وصیت‌نامه سردار شهید:
مادرجان‌! این‌ لشگر، لشگر امام‌ زمان‌ (عج‌) است‌ و تو هم‌ یکی‌ از مسلمین‌ هستی‌ و برای‌ این‌ لشگر یک‌ نوکر دادی‌ و هرکس‌ برای‌ اسلام‌ چیزی‌ داده‌، پس‌ نمی‌گیرد. پس‌ من‌ از شما خواهش‌ می‌کنم‌، برای‌ من‌ هم‌ دعا کرده‌، نه‌ این‌که‌ من‌ برای‌ زنده‌ ماندن‌ خود از شما بخواهم‌ دعا کنید، نه‌! نه‌! این‌ط‌ور نیست‌. مادرجان‌! دعا کن‌، دعا کن‌ تا صاحب‌ زمان(عج‌) مرا برای‌ نوکری‌ قبول‌ کرده‌ و در لحظه‌های‌ آخر عمر، پیشوای‌ این‌ نهضت‌ را حسین‌ ابن‌علی(ع‌) را در بالای‌ سر ملاقات کنم‌. دعا کن‌ تا خدای‌ بزرگ‌ مرا به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کند. مادرجان‌! آرزو دارم‌ در این‌ دنیا فقط‌ یک‌ بار خدا به‌ من‌ عنایت‌ کرده‌ و ملال‌ نوکری‌ اسلام‌ را در راه‌ خودش‌ به‌ من‌ عط‌ا کند. مادرجان‌! از نهضت‌ حسین‌(ع‌) تا به‌ حال‌ چه‌ جوانانی‌ که‌ به‌ خون‌ خود نغلطیدند و چه‌ شکنجه‌ها نکشیده‌اند. پس‌ افتخار است‌ برای‌ من‌ در این‌ راه‌ جان‌ دادن‌ ...