• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1389/07/29

فیلم نگیر آقا!

در حاشیه دیدار رهبر انقلاب با طلاب - 2
سید محمد میرصالحی
صبح کار می‌کرد. حرکت هم کردیم کار می‌کرد. رسیدیم حرم از کار افتاد. هر کاری کردم ننوشت. مهدی نمی‌خواست آنجا چیزی بنویسد. روان‌نویسش را گرفتم. مراسم که تمام شد خودکارم دوباره به کار افتاد. وسیله بودن هم لیاقت می‌خواهد.
 
دیدار، دیدار طلاب بود و ذهن شرطی شده‌ی یک طلبه وقتی بشنود «طلبه» دیگر اصلاً سراغ کسانی مثل حضرات آیات مصباح و مقتدایی و خاتمی و بوشهری و هادوی و... نمی‌رود. غافل از این‌که این بار فرق دارد. این‌ بار محور، دیدار بزرگی‌ست که بارها تاکید کرده، به میثاق طلبگی متعهد است. غنیمتی‌ست این دیدار برای هر حوزوی‌ای.

جمعیت خیلی زیاد بود به این راحتی ها نمی‌شد آرامش کرد. از روی شوق بود یا کمی جا، در نتیجه‌اش فرقی نداشت. مهم این بود که کمتر کسی می‌توانست بنشیند. یکی از بچه‌ها به شوخی گفت: «این هم صنفه تو داری میرصالحی؟!!». خندام گرفت. نه از حرف او، از شوخی‌های طلبه ای که زیر دست و پای جمعیت بود اما باز می‌خندید.

جایگاه ما رسماً جلو دید خانم‌ها را گرفته بود. وقت خواندن قرآن یکی از عکاس‌ها پیشنهاد داد که کمی بنشینیم تا پشت سری‌ها هم آقا را ببینند. نشستیم. اما دیگر امان ندادند که بلند شویم.

دوست داشتم به جای سوار شدن در مینی‌بوس خبرنگارها و رفتن بالای سکوی فیلم بردارها صبح از مدرسه با هم حجره‌ای و چند طلبه‌ی دیگر راه می‌افتادیم سمت حرم و کلی توی صف می‌ماندیم و با چند نفر کل‌کل می‌کردیم که بیاییم تو و با هزار زور برای خودمان جایی جور می‌کردیم. دلم تنگ شده بود برای همچین فضایی و حالا نزدیکش نشسته بودم به تماشا. انگار به آن طلبه هایی که آن پایین، درست روبروی رهبر جا برای نشستن نداشتند و با جمعیت تاب می‌خورند، خیلی با حسرت نگاه می‌کردم که مهدی پرسید: «دوست داشتی اون پایین بودی؟»

غریبه نبودم با جمعیت. احساس می‌کردم همه با همیم. آخر طلبه ها هر چقدر هم با هم اختلاف داشته باشند باز هم خیلی از اخلاق‌های‌شان شبیه هم هست. یک جورایی یک خانواده‌اند که حرف‌هایش یک بو می‌دهد و دغدغه‌هایش یک رنگ دارد. فکر می‌کنم آن‌ها هم، هم صنفشان را می‌شناسند. فقط نمی‌دانم چرا این میان بعضی های‌شان بدجوری به من و جایگاه خبرنگار‌ها نگاه می‌کردند. حس کردم خبرنگار بی.بی.سی‌ام و آمدم جاسوسی. یکی که حسابی بین جمعیت گیر افتاده بود از همان‌جا به فیلم‌بردار کنار دستی‌ام می‌گفت: «فیلم نگیر آقا!».

توی راه دعا می‌کردم که آشنا نبینم. اما انگار هنوز مستجاب الدعوه نشدم. چندتایی از بچه‌ها را توی آن جمعیت دیدم. در جواب نگاه‌های کنجکاوشان فقط عرق شرم از روی پیشانی پاک می‌کردم.

- «تکبیر!»
همه‌ی جمعیت یک صدا شدند: «الله اکبر...»
- «البته تکبیر خوب است اما این‌جا تکبیر نداشت. من این‌جا از واقعیتی صحبت می‌کنم که هم‌ دوستان می‌دانند و هم دشمنان در جریان آن هستند»
خنده‌های جمعیت تکبیر لبخند آقا بود.
آقا از احترام انگیز بودن موجود زنده حرف می‌زدند و این که حوزه زنده است و باید فعال باشد.

حرف از خصومت ورزی با اسلام بود و این‌که حوزه و حوزیان همیشه در این مواقع خوب جلوی این خصومت ها را می‌گیرند. شاهد مثال رفت به «کشف الاسرار» امام(ره) که در جواب «اسرار هزار ساله» نوشته شده. خیلی حرف‌ است که توی سال 1323 که هنوز رنگی از انقلاب وجود نداشت کسی بیاید برای جواب به کتابی که با گرایش‌های  وهابی و اندیشه‌های سکولاریستی نوشته شده، دو ماه درس خارجش را تعطیل کند و سر آخر کتاب را بدون نام خودش چاپ کند. خیلی حرف نیست، خیلی عمل است که مردش کم پیدا می‌شود.

آقا از فتنه‌ها گفتند و از تاکتیک دشمن در این فتنه. اشاره کردند به دو اصطلاحی که دشمن باب کرده؛ حکومت آخوندی و آخوند حکومتی. خیلی ها تیز شدند و دقیق و انگار دست گذاشته باشی روی زخم شان و منتظر باشند که مرحم را بگویی:
« نسبت روحانیت با حکومت نسبت حمایت و نصیحت است. دفاع در کنار اصلاح. این ها به هر روحانی‌ای که سینه سپر کرده باشد جلو دشمنان می‌گویند حکومتی‌ است. حکومت اسلامی حکومت شرع است حکومت فقه است. فقط روحانی بودن کافی نیست.»
صحیفه‌ی امام(ره)، ج13، ص 321: « امروز نقشه دقیق‌تر از آن وقت است. امروز طرح‌هایی که این‌ها می‌خواهند پیاده کنند از آن وقت شدیدتر است و ما باید بیشتر چشم و گوش‌مان را باز کنیم. شما امروز هم می‌بینید که چهار نفر، ده نفر روحانی که با کمال صداقت دارند خدمت به این انقلاب می‌کنند، از هرگوشه صدا می‌شود که حکومت آخوندی! این زمزمه‌ها تازه کم‌کم همان نقشه‌های سابق است.»
چقدر این حرف‌ها شبیه‌اند به هم‌.

این جریان تکبیر گرفتن بی‌موقع کاری کرد که دیگر کسی جرأت نداشته باشد دوباره داد بزند: «تکبیر!». تا این که آقا حرف از استقلال حوزه زدند و جرأت عالمانش.
- تکبیر!

- «و اما معنای تحول...»
باز هم آقا از تحول می‌گویند و ما می‌شنویم. انگار فقط می‌شنویم. حرفی که از سال‌های نزدیک به هفتاد شروع شد و خدا نکند که برای ما تکراری شده باشد.

دوست دارم وقتی آقا ما طلبه‌های جوان‌تر را مورد خطاب قرار می‌دهند. از این‌که آقا جوان‌های انقلابی را بطن حوزه می‌دانند. از این‌که مثل یک پدر کار‌های اشتباه فرزند خود را تذکر می‌دهند:
«افراط و تفریط نکنید. اقتضای انقلابی گری این نیست. مایوس نباشید. در صحنه باشید اما خامی نکنید. بعضی رفتارهای اعتراض دار شما را عصبانی نکند.»
این‌ها را می‌گذارم کنار تاکیدی که آقا چند دقیقه قبل ترش در مورد احترام به مراجع داشتند.