دیدار شاعران ۸۷ | شعرخوانی خانم فاطمه قائدی
اسم شناسنامه ای ات جا به جا شده
یک گوشه چسب خورده و جایی جدا شده
اصلن درست نیست که تو دست برده ای
اصلن چطور سن تو این گوشه جا شده!
حالا بلندقدتر و زیباتر و بزرگ
مردی جسور جای تو از عکس، پا شده
تو توی این لباس نظامی... عقاب نه!
یک غنچه بین این همه گل های واشده
دل جزء کوچکی است برای رها شدن
وقتی که ذره ذره تنت مبتلا شده
دستت منوری شده در بادهای داغ
دستی که خسته از قفس شانه ها شده
در آخر تشهد مادر خبر رسید
جبران چند سال نماز قضاشده
زن های خانه کفش تو را جفت می کنند
پایت اگرچه طعمه ی خمپاره ها شده
مردان دِه بر آب روان جمله ساختند
دستان خواهران تو غرق حنا شده
حالا شناسنامه ی تو سنگ ساده ای است
آن جا به نام کوچک تو اکتفا شده
این گونه تکه های یونیفرم خونی ات
پرچم برای صلح، در این روستا شده