[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) - 1375/03/20 عنوان فیش : جامعه اسلامی کلیدواژه(ها) : جامعه اسلامی نوع(ها) : جستار متن فیش : شما خودتان را در صحنهای كه از صدر اسلام تبیین میكنم، پیدا كنید. یك عدّه جزو عوامند و قدرت تصمیمگیری ندارند. عوام، بسته به خوش طالعی خود، اگر تصادفاً در مقطعی از زمان قرار گرفتند كه پیشوایانی مثل امام امیر المؤمنین علیهالسّلام و امام راحل ما رضوان اللّه تعالی علیه، بر سرِ كار بودند و جامعه را به سمت بهشت میبردند، به ضربِ دستِ خوبان، به سمت بهشت رانده خواهند شد. اما اگر بخت با آنها یار نبود و در مقطعی قرار گرفتند كه «وَ جَعَلْنا هُمْ ائِمّةً یَدْعُونَ إلَی النّارِ» و یا «ا لَمْ تَرَ الَی الّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللّهِ كُفْراً وَ احَلّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ. جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارِ» به سمت دوزخ خواهند رفت. پس، باید مواظب باشید جزو «عوام» قرار نگیرید.جزو «عوام» قرار نگرفتن، بدین معنا نیست كه حتماً در پی كسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! گفتم كه معنای «عوام» این نیست. ایبسا كسانی كه تحصیلات عالیه هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. ایبسا كسانی كه تحصیلات دینی هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. ایبسا كسانی كه فقیر یا غنیاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. باید مواظب باشیم كه به این جَرگه نپیوندیم. یعنی هر كاری میكنیم از روی بصیرت باشد. هركس كه از روی بصیرت كار نمیكند، عوام است. لذا، میبینید قرآن در بارهی پیغمبر میفرماید: «ادْعُوا الَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ انَا وَ مَن اتّبَعَنِی.» یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل میكنیم، به دعوت میپردازیم و پیش میرویم. پس، اوّل ببینید جزو گروه عوامید یا نه. اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج كنید. بكوشید قدرت تحلیل پیدا كنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید. و اما گروه خواص. در گروه خواص، باید ببینیم جزو خواصِ طرفدارِ حقّیم، یا از جملهی خواص طرفدار باطل محسوب میشویم. اینجا قضیه برای ما روشن است. خواص جامعهی ما، جزو خواص طرفدار حقّند و در این تردیدی نیست. زیرا به قرآن، به سنّت، به عترت، به راه خدا و به ارزشهای اسلامی دعوت میكنند. امروز، جمهوری اسلامی برخوردار از خواصِ طرفدارِ حقّ است. پس، خواصِ طرفدار باطل، حسابشان جداست و فعلًا به آنها كاری نداریم. به سراغِ خواصِ طرفدار حق میرویم. همهی دشواری قضیه، از اینجا به بعد است. عزیزان من! خواصِ طرفدارِ حق، دو نوعند. یك نوع كسانی هستند كه در مقابله با دنیا، زندگی، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همهی متاعهای خوبْ قرار دارند. اینهایی كه ذكر كردیم، همه از متاعهای خوب است. همهاش جزو زیباییهای زندگی است. «مَتاعُ الْحَیاةِ الدّنْیا.» «متاع»، یعنی «بهره». اینها بهرههای زندگی دنیوی است. در قرآن كه میفرماید «مَتاعُ الْحَیاةِ الدّنْیا»، معنایش این نیست كه این متاع، بد است؛ نه. متاع است و خدا برای شما آفریده است. منتها اگر در مقابل این متاعها و بهرههای زندگی، خدای ناخواسته آن قدر مجذوب شدید كه وقتی پایِ تكلیفِ سخت به میان آمد، نتوانستید دست بردارید، واویلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهای دنیوی، آنجا كه پای امتحان سخت پیش میآید، میتوانید از آن متاعها به راحتی دست بردارید، آن وقتْ حساب است. میبینید كه حتّی خواصِ طرفدارِ حق هم به دو قسم تقسیم میشوند. این مسائل، دقّت و مطالعه لازم دارد. برحسب اتّفاق نمیشود جامعه، نظام و انقلاب را بیمه كرد. باید به مطالعه و دقّت و فكر پرداخت. اگر در جامعهای، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ یعنی كسانی كه میتوانند در صورت لزوم از متاع دنیوی دست بردارند، در اكثریت باشند، هیچوقت جامعهی اسلامی به سرنوشت جامعهی دوران امام حسین علیهالسّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بیمه است. اما اگر قضیه به عكس شد و نوع دیگرِ خواصِ طرفدار حق- دلسپردگان به متاع دنیا. آنان كه حق شناسند، ولی درعینحال مقابل متاع دنیا، پایشان میلرزد- در اكثریت بودند، وامصیبتاست! اصلًا «دنیا» یعنی چه؟ یعنی پول، یعنی خانه، یعنی شهوت، یعنی مقام، یعنی اسم و شهرت، یعنی پست و مسئولیت، و یعنی جان. اگر كسانی برای حفظ جانشان، راه خدا را ترك كنند و آنجا كه باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر میافتد، یا برای مقامشان یا برای شغلشان یا برای پولشان یا محبّت به اولاد، خانواده و نزدیكان و دوستانشان، راه خدا را رها كنند، آن وقت حسین بن علیها به مسلخ كربلا خواهند رفت و به قتلگاه كشیده خواهند شد. آن وقت، یزیدها بر سرِ كار میآیند و بنی امیّه، هزار ماه بر كشوری كه پیغمبر به وجود آورده بود، حكومت خواهند كرد و «امامت» به «سلطنت» تبدیل خواهد شد! جامعهی اسلامی، جامعهی امامت است. یعنی در رأس جامعه، امام است. انسانی كه قدرت دارد، اما مردم از روی ایمان و دل، از او تبعیت میكنند و پیشوای آنان است. اما سلطان و پادشاه كسی است كه با قهر و غلبه بر مردم حكم میراند. مردم دوستش ندارند. مردم قبولش ندارند. مردم به او اعتقاد ندارند. (البته مردمی كه سرشان به تنشان بیرزد.) درعینحال، با قهر و غلبه، بر مردم حكومت میكند. بنی امیّه، امامت را در اسلام به سلطنت و پادشاهی تبدیل كردند و هزار ماه- یعنی نود سال!- در دولت بزرگ اسلامی، حاكمیت داشتند. بنای كجی كه بنی امیّه پایهگذاری كردند، چنان بود كه بعد از انقلاب علیه آنان و سقوطشان، با همان ساختار غلط در اختیار بنی عبّاس قرار گرفت. بنی عبّاس كه آمدند، به مدّت شش قرن، به عنوانِ خلفا و جانشینان پیغمبر، بر دنیای اسلام حكومت كردند. «خلفا» یا به تعبیر بهتر «پادشاهان» این خاندان، اهل شُرب خمر و فساد و فحشا و خباثت و ثروتاندوزی و اشرافیگری و هزار فسق و فجور دیگر مثل بقیه سلاطینِ عالم- بودند. آنها به مسجد میرفتند؛ برای مردم نماز میخواندند و مردم نیز به امامتشان اقتدا میكردند و آن اقتدا، كمتر از روی ناچاری و بیشتر به خاطر اعتقادات اشتباه و غلط بود؛ زیرا اعتقادِ مردم را خراب كرده بودند. آری! وقتی خواصِ طرفدارِ حق، یا اكثریت قاطعشان، در یك جامعه، چنان تغییر ماهیت میدهند كه فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میكند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر میشوند حاكمیت باطل را قبول كنند و در مقابل باطل نمیایستند و از حق طرفداری نمیكنند و جانشان را به خطر نمیاندازند؛ آنگاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسین بن علی علیهالسّلام- با آن وضع- آغاز میشود. حكومت به بنی امیّه و شاخهی «مروانی» و بعد به بنی عبّاس و آخرش هم به سلسلهی سلاطین در دنیای اسلام، تا امروز میرسد! امروز به دنیای اسلام و به كشورهای مختلف اسلامی و سرزمینی كه خانهی خدا و مدینة النّبی در آن قرار دارد، نگاه كنید و ببینید چه فُسّاق و فُجّاری در رأس قدرت و حكومتند! بقیهی سرزمینها را نیز با آن سرزمین قیاس كنید. لذا، شما در زیارت عاشورا میگویید: «اللّهُمَّ الْعَنْ اوّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.» در درجهی اوّل، گذارندگان خشت اوّل را لعنت میكنیم، كه حق هم همین است. اكنون كه اندكی به تحلیل حادثهی عبرتانگیز عاشورا نزدیك شدیم، به سراغ تاریخ میرویم: دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق، حدوداً هفت، هشت سال پس از رحلت پیغمبر شروع شد. (به مسألهی خلافت، اصلًا كار ندارم. مسألهی خلافت، جدا از جریان بسیار خطرناكی است كه میخواهم به آن بپردازم.) قضایا، كمتر از یك دهه پس از رحلت پیغمبر شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام- اعم از صحابه و یاران و كسانی كه در جنگهای زمان پیغمبر شركت كرده بودند- از امتیازات برخوردار شدند، كه بهرهمندیِ مالیِ بیشتر از بیتالمال، یكی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود كه تساوی آنها با سایرین درست نیست و نمیتوان آنها را با دیگران یكسان دانست! این، خشتِ اوّل بود. حركتهای منجر به انحراف، اینگونه از نقطهی كمی آغاز میشود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری میبخشد. انحرافات، از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفهی سوم، وضعیت به گونهای شد كه برجستگان صحابهی پیغمبر، جزو بزرگترین سرمایهداران زمان خود محسوب میشدند! توجّه میكنید! یعنی همین صحابهی عالیمقام كه اسمهایشان معروف است- «طلحه»، «زبیر»، «سعد بن ابی وقّاص» و غیره- این بزرگان، كه هركدام یك كتاب قطور سابقهی افتخارات در «بدر» و «حُنین» و «احد» داشتند، در ردیف اوّل سرمایهداران اسلام قرار گرفتند. یكی از آنها، وقتی مُرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم كنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بنای شكست و خرد كردن آنها را گذاشتند. (مثل هیزم، كه با تبر به قطعات كوچك تقسیم كنند!) طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال میكشند. ببینید چقدر طلا بوده، كه آن را با تبر میشكستهاند! اینها در تاریخْ ضبط شده است و مسائلی نیست كه بگوییم «شیعه در كتابهای خود نوشتهاند.» حقایقی است كه همه در ثبت و ضبط آن كوشیدهاند. مقدار درهم و دیناری كه از اینها به جا میماند، افسانهوار بود. همین وضعیت، مسائل دوران امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام را به وجود آورد. یعنی در دوران آن حضرت، چون عدّهای مقام برایشان اهمیت پیدا كرد، با علی در افتادند. بیست و پنج سال از رحلت پیغمبر میگذشت و خیلی از خطاها و اشتباهات شروع شده بود. نَفَس امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام نَفَس پیغمبر بود. اگر بیست و پنج سال فاصله نیفتاده بود، امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام برای ساختن آن جامعه مشكلی نداشت. اما با جامعهای مواجه شد كه: «یأخذون مال الله دولا و عباد الله خولا و دین اللّه دخلا بینهم.» جامعهای است كه در آن، ارزشها تحتالشّعاع دنیاداری قرار گرفته بود. جامعهای است كه امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام، وقتی میخواهد مردم را به جهاد ببرد، آن همه مشكلات و دردسر برایش دارد! خواص دوران او- خواص طرفدار حق یعنی كسانی كه حق را میشناختند- اكثرشان كسانی بودند كه دنیا را بر آخرت ترجیح میدادند! نتیجه این شد كه امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حكومت خود را دائماً در این جنگها گذراند و عاقبت هم به دست یكی از آن آدمهای خبیث به شهادت رسید. خون امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام به قدر خون امام حسین علیهالسّلام باارزش است. شما در زیارت وارث میخوانید: «السّلام علیك یا ثار اللّه و ابن ثاره.» یعنی خدای متعال، صاحب خونِ امام حسین علیهالسّلام و صاحب خون پدر او امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام است. این تعبیر، برای هیچكس دیگر نیامده است. هر خونی كه بر زمین ریخته میشود، صاحبی دارد. كسی كه كشته میشود، پدرش صاحب خون است؛ فرزندش صاحب خون است؛ برادرش صاحب خون است. خونخواهی و مالكیّت حقِّ دم را عرب «ثار» میگوید. «ثارِ» امام حسین علیهالسّلام از آنِ خداست. یعنی حقّ خونِ امام حسین علیهالسّلام و پدر بزرگوارش، متعلّق به خودِ خداست. صاحب خونِ این دو نفر، خودِ ذاتِ مقدّسِ پروردگار است. امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام به خاطرِ وضعیّتِ آن روز جامعهی اسلامی به شهادت رسید. بعد نوبت امامت به امام حسن علیهالسّلام رسید و در همان وضعیت بود كه آن حضرت نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد. تنهایِ تنهایش گذاشتند. امام حسن مجتبی علیهالسّلام میدانست كه اگر با همان عدّهی معدودْ اصحاب و یارانِ خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقیِ زیادی كه بر خواص جامعهی اسلامی حاكم بود، نخواهد گذاشت كه دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهای معاویه، همه را تصرّف خواهد كرد و بعد از گذشت یكی دو سال، مردم خواهند گفت «امام حسن علیهالسّلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم كرد.» لذا، با همهی سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا میدانست خونش هدر خواهد شد. گاهی شهید شدنْ آسانتر از زنده ماندن است! حقّاً كه چنین است! این نكته را اهل معنا و حكمت و دقّت، خوب درك میكنند. گاهی زنده ماندن و زیستن و تلاش كردن در یك محیط، به مراتب مشكلتر از كشته شدن و شهید شدن و به لقای خدا پیوستن است. امام حسن علیهالسّلام این مشكل را انتخاب كرد. |