[ بازگشت ] | [ چـاپ ]

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : بصیرت
کلیدواژه(ها) : بصیرت
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
تفاوت عمده‌ی امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبر اکرم در دوران حکومت و حیات مبارکش، این بود که در زمان پیامبر، صفوفِ مشخّص وجود داشت: صف ایمان و کفر. منافقین می‌ماندند که دائماً آیات قرآن، افراد را از منافقین که در داخل جامعه بودند بر حذر می‌داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می‌کرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می‌کرد؛ روحیه‌ی آنها را تضعیف می‌کرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشکار بود. صفوف مشخّص در مقابل هم بودند: یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیّت بود؛ یک نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت. البته آن‌جا هم همه‌گونه مردمی بودند - آن زمان هم همه‌گونه آدمی بود - لیکن صفوف مشخّص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف، مشخّص نبود؛ به‌خاطر این‌که همان گروه دوم - یعنی «ناکثین» - چهره‌های موجّهی بودند. هرکسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر، یا جناب طلحه، دچار تردید می‌شد. این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته‌ها و پسر عمّه‌ی پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتّی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله؛ «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا، آن‌چنان اثرهایی می‌گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به‌وجود می‌آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می‌شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آنهایی که دور و برِ امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به‌خرج دادند. بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده‌ام که فرمود: «لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر». در درجه‌ی اوّل، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کجرفتارهایی که با تکیه بر ادّعای اسلام، با امیرالمؤمنین می‌جنگیدند و حرفهای غلط می‌زدند. در صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح می‌شد؛ اما آیه‌ی قرآن نازل می‌شد و صریحاً آن افکار را رد می‌کرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه. شما ببینید سوره‌ی بقره که یک سوره‌ی مدنی است، وقتی انسان نگاه می‌کند، می‌بیند عمدتاً شرح چالشها و درگیریهای گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزئیات هم می‌پردازد؛ حتی روشهایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیّت روانی پیامبر به‌کار می‌بردند، آنها را هم در قرآن ذکر می‌کند؛ «لاتقولوا راعنا» و از این قبیل. و باز سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف - که سوره‌ای مکّی است - فصل مشبعی را ذکر می‌کند و با خرافات می‌جنگد. این مسأله‌ی حرام و حلال کردن گوشتها و انواع گوشتها که اینها را نسبت به محرّمات واقعی، محرّمات دروغین و محرّمات پوچ تلقّی می‌کردند: «قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن». حرام اینهاست، نه آنهایی که شما رفتید «سائبه» و «بحیره» و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید. قرآن با این گونه افکار صریحاً مبارزه می‌کرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می‌کردند؛ همانها هم از آیات قرآن بهره می‌بردند. لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود. امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختیها گذراند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : بصیرت
کلیدواژه(ها) : بصیرت
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
در مقابل اینها، جبهه‌ی خودِ علی است؛ یک جبهه‌ی حقیقتاً قوی. کسانی مثل عمّار، مثل مالک‌اشتر، مثل عبداللَّه‌بن‌عبّاس، مثل محمّدبن‌ابی‌بکر، مثل میثم تمّار، مثل حُجربن عدی بودند؛ شخصیتهای مؤمن و بصیر و آگاهی که در هدایت افکار مردم چقدر نقش داشتند! یکی از بخشهای زیبای دوران امیرالمؤمنین - البته زیبا از جهت تلاش هنرمندانه‌ی این بزرگان؛ امادرعین‌حال تلخ از جهت رنجها و شکنجه‌هایی که اینها کشیدند - این منظره‌ی حرکت اینها به کوفه و بصره است. وقتی که طلحه و زبیر و امثال اینها آمدند صف‌آرایی کردند و بصره را گرفتند و سراغ کوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضی از اصحاب را فرستاد. مذاکراتی که آنها با مردم کردند، حرفهایی که آنها در مسجد گفتند، محاجّه‌هایی که آنها کردند، یکی از آن بخشهای پرهیجان و زیبا و پرمغز تاریخ صدر اسلام است. لذا شما می‌بینید که عمده‌ی تهاجمهای دشمنان امیرالمؤمنین هم متوجّه همینها بود. علیه مالک اشتر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه عمّار یاسر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه محمّدبن‌ابی‌بکر، توطئه بود. علیه همه‌ی آن کسانی که از اوّل کار در ماجرای امیرالمؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند که چه ایمانهای مستحکم و استوار و چه بصیرتی دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسامِ سهام تهمت پرتاب می‌گردید و به جان آنها سوء قصد می‌شد و لذا اغلبشان هم شهید می‌شدند. عمّار در جنگ شهید شد؛ لیکن محمّدبن‌ابی‌بکر با حیله‌ی شامیها به شهادت رسید. مالک اشتر با حیله‌ی شامیها شهید شد. بعضی دیگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شدیدی به شهادت رسیدند. این وضع زندگی و حکومت امیرالمؤمنین است. اگر بخواهیم جمعبندی کنیم، این‌گونه باید عرض کنیم که دوران این حکومت، دوران یک حکومت مقتدرانه ودرعین‌حال مظلومانه و پیروز بود. یعنی هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو درآورد، هم بعد از شهادت مظلومانه‌اش، در طول تاریخ توانست مثل مشعلی بر فراز تاریخ باشد. البته خون‌دلهای امیرالمؤمنین در این مدّت، جزو پرمحنت‌ترین حوادث و ماجراهای تاریخ است.


مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : عوام و خواص
کلیدواژه(ها) : عوام و خواص
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
تفاوت عمده‌ی امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبر اکرم در دوران حکومت و حیات مبارکش، این بود که در زمان پیامبر، صفوف مشخص وجود داشت: صف ایمان و کفر. منافقین می‌ماندند که دائما آیات قرآن، افراد را از منافقین که در داخل جامعه بودند بر حذر می‌داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می‌کرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می‌کرد؛ روحیه‌ی آنها را تضعیف می‌کرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشکار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند: یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیت بود؛ یک نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت. البته آن‌جا هم همه‌گونه مردمی بودند - آن زمان هم همه‌گونه آدمی بود - لیکن صفوف مشخص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف، مشخص نبود؛ به‌خاطر این‌که همان گروه دوم - یعنی «ناکثین» - چهره‌های موجهی بودند. هرکسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر، یا جناب طلحه، دچار تردید می‌شد. این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته‌ها و پسر عمه‌ی پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله؛ «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا، آن‌چنان اثرهایی می‌گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به‌وجود می‌آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می‌شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعا سخت بود. آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به‌خرج دادند. بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده‌ام که فرمود: «لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر». در درجه‌ی اول، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کجرفتارهایی که با تکیه بر ادعای اسلام، با امیرالمؤمنین می‌جنگیدند و حرفهای غلط می‌زدند. در صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح می‌شد؛ اما آیه‌ی قرآن نازل می‌شد و صریحا آن افکار را رد می‌کرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه. شما ببینید سوره‌ی بقره که یک سوره‌ی مدنی است، وقتی انسان نگاه می‌کند، می‌بیند عمدتا شرح چالشها و درگیریهای گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزئیات هم می‌پردازد؛ حتی روشهایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیت روانی پیامبر به‌کار می‌بردند، آنها را هم در قرآن ذکر می‌کند؛ «لاتقولوا راعنا» و از این قبیل. و باز سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف - که سوره‌ای مکی است - فصل مشبعی را ذکر می‌کند و با خرافات می‌جنگد. این مسأله‌ی حرام و حلال کردن گوشتها و انواع گوشتها که اینها را نسبت به محرمات واقعی، محرمات دروغین و محرمات پوچ تلقی می‌کردند: «قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن». حرام اینهاست، نه آنهایی که شما رفتید «سائبه» و «بحیره» و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید. قرآن با این گونه افکار صریحا مبارزه می‌کرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می‌کردند؛ همانها هم از آیات قرآن بهره می‌بردند. لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود. امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختیها گذراند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : عوام و خواص
کلیدواژه(ها) : عوام و خواص
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
کسانی که نعمت داده شده‌اند، دوگونه‌اند:



یک عدّه کسانی که وقتی نعمت الهی را دریافت کردند، نمی‌گذارند که خدای متعال بر آنها غضب کند و نمی‌گذارند گمراه شوند. اینها همانهایی هستند که شما می‌گویید خدایا راه اینها را به ما هدایت کن. «غیرالمغضوب علیهم»، با تعبیر علمی و ادبیش، برای «الّذین انعمت علیهم» صفت است؛ که صفت «الّذین»، این است که «غیرالمغضوب علیهم و لاالضّالّین»؛ آن کسانی که مورد نعمت قرار گرفتند، اما دیگر مورد غضب قرار نگرفتند؛ «و لاالضّالّین»، گمراه هم نشدند.



یک دسته هم کسانی هستند که خدا به آنها نعمت داد، اما نعمت خدا را تبدیل کردند و خراب نمودند. لذا مورد غضب قرار گرفتند؛ یا دنبال آنها راه افتادند، گمراه شدند. البته در روایات ما دارد که «المغضوب علیهم»، مراد یهودند، که این، بیان مصداق است؛ چون یهود تا زمان حضرت عیسی، با حضرت موسی و جانشینانش، عالماً و عامداً مبارزه کردند. «ضالّین»، نصاری هستند؛ چون نصاری گمراه شدند. وضع مسیحیّت این‌گونه بود که از اوّل گمراه شدند - یا لااقل اکثریتشان این‌طور بودند - اما مردم مسلمان نعمت پیدا کردند. این نعمت، به سمت «المغضوب علیهم» و «الضالّین» می‌رفت؛ لذا وقتی که امام حسین علیه‌السّلام به شهادت رسید، در روایتی از امام صادق علیه‌السّلام نقل شده است که فرمود: «فلما ان قتل الحسین صلوات‌اللَّه‌علیه اشتدّ غضب اللَّه تعالی علی اهل الارض»؛ وقتی که حسین علیه‌السّلام کشته شد، غضب خدا درباره‌ی مردم شدید شد. معصوم است دیگر. بنابراین، جامعه‌ی مورد نعمت الهی، به سمت غضب سیر می‌کند؛ این سیر را باید دید. خیلی مهمّ است، خیلی سخت است، خیلی دقّت نظر لازم دارد.



من حالا فقط چند مثال بیاورم. خواص و عوام، هر کدام وضعی پیدا کردند. حالا خواصی که گمراه شدند، شاید «مغضوب علیهم» باشند؛ عوام شاید «ضالّین» باشند. البته در کتابهای تاریخ، پُر از مثال است. من از این‌جا به بعد، از تاریخ «ابن‌اثیر» نقل می‌کنم؛ هیچ از مدارک شیعه نقل نمی‌کنم؛ حتی از مدارک مورّخان اهل سنّتی که روایتشان در نظر خود اهل سنّت، مورد تردید است - مثل ابن‌قتیبه - هم نقل نمی‌کنم. «ابن‌قتیبه‌ی دینوری» در کتاب «الامامة و السیّاسة»، چیزهای عجیبی نقل می‌کند که من همه‌ی آنها را کنار می‌گذارم.



چند مثال از خواص: خواص در این پنجاه سال چگونه شدند که کار به این‌جا رسید؟ من دقّت که می‌کنم، می‌بینم همه‌ی آن چهار چیز تکان خورد: هم عبودیّت، هم معرفت، هم عدالت، هم محبّت. این چند مثال را عرض می‌کنم که عین تاریخ است.



«سعیدبن‌عاص» یکی از بنی‌امیّه و قوم و خویش عثمان بود. بعد از «ولیدبن‌عقبةبن‌ابی‌معیط» - همان کسی که شما فیلمش را در سریال امام علی دیدید؛ همان ماجرای کشتن جادوگر در حضور او - «سعیدبن‌عاص» روی کار آمد، تا کارهای او را اصلاح کند. در مجلس او، فردی گفت که «ما اجود طلحة؟»؛ «طلحةبن‌عبداللَّه»، چقدر جواد و بخشنده است؟ لابد پولی به کسی داده بود، یا به کسانی محبّتی کرده بود که او دانسته بود. «فقال سعید ان من له مثل النشاستج لحقیق ان یکون جوادا». یک مزرعه‌ی خیلی بزرگ به نام «نشاستج» در نزدیکی کوفه بوده است - شاید همین نشاسته‌ی خودمان هم از همین کلمه باشد - در نزدیکی کوفه، سرزمینهای آباد و حاصلخیزی وجود داشته است که این مزرعه‌ی بزرگ کوفه، ملک طلحه‌ی صحابی پیامبر در مدینه بوده است. سعیدبن‌عاص گفت: کسی که چنین ملکی دارد، باید هم بخشنده باشد! «واللَّه لو ان لی مثله» - اگر من مثل نشاستج را داشتم - «لاعاشکم اللَّه به عیشا رغداً»، گشایش مهمی در زندگی شما پدید می‌آوردم؛ چیزی نیست که می‌گویید او جواد است! حال شما این را با زهد زمان پیامبر و زهد اوایل بعد از رحلت پیامبر مقایسه کنید و ببینید که بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال، چگونه زندگی‌ای داشتند و به دنیا با چه چشمی نگاه می‌کردند. حالا بعد از گذشت ده، پانزده سال، وضع به این‌جا رسیده است.



نمونه‌ی بعدی، جناب «ابوموسی اشعری» حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم می‌خواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش می‌شد و می‌رفت. برای این‌که پیاده‌ها هم بروند، مبالغی هم درباره‌ی فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است! آن‌قدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عدّه از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده می‌رویم؛ اسب چیست! «فحملوا الی فرسهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید، شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم می‌کنید؛ ما می‌خواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم! عدّه‌ای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که این‌طور درباره‌ی جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون می‌آید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم می‌گیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابن‌اثیر است. او می‌گوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «اخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»؛ اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت! آن روز بانک نبود و حکومتها هم اعتباری نداشت. یک وقت دیدید که در وسط میدان جنگ، از خلیفه خبر رسید که شما از حکومت بصره عزل شده‌اید. این همه اشیای قیمتی را که دیگر نمی‌تواند بیاید و از داخل قصر بردارد؛ راهش نمی‌دهند. هر جا می‌رود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشیای قیمتی او بود، که سوار کرد و با خودش از قصر بیرون آورد و به طرف میدان جهاد برد! «فلمّا خرج تتعله بعنانه»؛ آنهایی که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسی را گرفتند. «و قالو احملنا علی بعض هذا الفضول؛ ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ می‌بری؟ ما پیاده می‌رویم؛ ما را هم سوار کن. «و ارغب فی المشی کما رغبتنا»؛ همان گونه که به ما گفتی پیاده راه بیفتید، خودت هم قدری پیاده شو و پیاده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»؛ تازیانه‌اش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودی حرف می‌زنید! «فترکوا دابة فمضی»، از اطرافش پراکنده و متفرّق شدند؛ اما البته تحمّل نکردند. به مدینه پیش جناب عثمان آمدند و شکایت کردند؛ او هم ابوموسی را عزل کرد. اما ابوموسی یکی از اصحاب پیامبر و یکی از خواص و یکی از بزرگان است؛ این وضع اوست!



مثال سوم: «سعدبن ابی‌وقّاص» حاکم کوفه شد. او از بیت‌المال قرض کرد. در آن وقت، بیت‌المال دست حاکم نبود. یک نفر را برای حکومت و اداره‌ی امور مردم می‌گذاشتند، یک نفر را هم رئیس دارایی می‌گذاشتند که او مستقیم به خودِ خلیفه جواب می‌داد. در کوفه، حاکم «سعدبن ابی‌وقّاص» بود؛ رئیس بیت‌المال، «عبداللَّه‌بن مسعود» که از صحابه‌ی خیلی بزرگ و عالی مقام محسوب می‌شد. او از بیت‌المال مقداری قرض کرد - حالا چند هزار دینار، نمی‌دانم - بعد هم ادا نکرد و نداد. «عبداللَّه‌بن‌مسعود» آمد مطالبه کرد؛ گفت پول بیت‌المال را بده. «سعدبن ابی‌وقّاص» گفت ندارم. بینشان حرف شد؛ بنا کردند با هم جار و جنجال کردن. جناب «هاشم‌بن‌عتبةبن‌ابی‌وقّاص» - که از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السّلام و مرد خیلی بزرگواری بود - جلو آمد و گفت بد است، شما هر دو از اصحاب پیامبرید، مردم به شما نگاه می‌کنند. جنجال نکنید؛ بروید قضیه را به گونه‌ای حل کنید. «عبداللَّه مسعود» که دید نشد، بیرون آمد. او به‌هرحال مرد امینی است. رفت عدّه‌ای از مردم را دید و گفت بروید این اموال را از داخل خانه‌اش بیرون بکشید - معلوم می‌شود که اموال بوده است - به «سعد» خبر دادند؛ او هم یک عدّه دیگر را فرستاد و گفت بروید و نگذارید. به‌خاطر این‌که «سعدبن‌ابی‌وقّاص»، قرض خودش به بیت‌المال را نمی‌داد، جنجال بزرگی به وجود آمد. حالا «سعدبن ابی‌وقّاص» از اصحاب شوراست؛ در شورای شش نفره، یکی از آنهاست؛ بعد از چند سال، کارش به این‌جا رسید. ابن‌اثیر می‌گوید: «فکان اول مانزغ به بین اهل الکوفه»؛ این اوّل حادثه‌ای بود که در آن، بین مردم کوفه اختلاف شد؛ به‌خاطر این‌که یکی از خواص، در دنیاطلبی این‌طور پیش رفته است و از خود بی‌اختیاری نشان می‌دهد!



ماجرای دیگر: مسلمانان رفتند، افریقیه - یعنی همین منطقه‌ی تونس و مغرب - را فتح کردند و غنایم را بین مردم و نظامیان تقسیم نمودند. خمس غنایم را باید به مدینه بفرستند. در تاریخ ابن‌اثیر دارد که خمس زیادی بوده است. البته در این‌جایی که این را نقل می‌کند، آن نیست؛ اما در جای دیگری که داستان همین فتح را می‌گوید، خمس مفصلی بوده که به مدینه فرستاده‌اند. خمس که به مدینه رسید، «مروان بن حکم» آمد و گفت همه‌اش را به پانصدهزار درهم می‌خرم؛ به او فروختند! پانصدهزار درهم، پول کمی نبود؛ ولی آن اموال، خیلی بیش از اینها ارزش داشت. یکی از مواردی که بعدها به خلیفه ایراد می‌گرفتند، همین حادثه بود. البته خلیفه عذر می‌آورد و می‌گفت این رَحِم من است؛ من «صله‌ی رَحِم» می‌کنم و چون وضع زندگیش هم خوب نیست، می‌خواهم به او کمک کنم! بنابراین، خواص در مادیّات غرق شدند.



ماجرای بعدی: «استعمل الولید بن عقبة بن‌ابی‌معیط علی الکوفه»؛ «ولید بن‌عقبة» را - همان ولیدی که باز شما او می‌شناسیدش که حاکم کوفه بود - بعد از «سعدبن ابی وقّاص» به حکومت کوفه گذاشت. او هم از بنی‌امیّه و از خویشاوندان خلیفه بود. وقتی که وارد شد، همه تعجّب کردند؛ یعنی چه؟ آخر این آدم، آدمی است که حکومت به او بدهند؟! چون ولید، هم به حماقت معروف بود، هم به فساد! این ولید، همان کسی است که آیه‌ی شریفه‌ی «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا» درباره‌ی اوست. قرآن اسم او را «فاسق» گذاشته است؛ چون خبری آورد و عدّه‌ای در خطر افتادند و بعد آیه آمد که «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا»؛ اگر فاسقی خبری آورد، بروید به تحقیق بپردازید؛ به حرفش گوش نکنید. آن فاسق، همین «ولید» بود. این، متعلّق به زمان پیامبر است. معیارها و ارزشها و جابه‌جایی آدمها را ببینید! این آدمی که در زمان پیامبر، در قرآن به نام «فاسق» آمده بود و همان قرآن را هم مردم هر روز می‌خواندند، در کوفه حاکم شده است! هم «سعدبن ابی وقّاص» و هم «عبداللَّه بن مسعود». هر دو تعجّب کردند! «عبداللَّه‌بن مسعود» وقتی چشمش به او افتاد، گفت من نمی‌دانم تو بعد از این‌که ما از مدینه آمدیم، آدم صالحی شدی یا نه! عبارتش این است: «ما ادری اصلحت بعدنا ام فسد النّاس»؛ تو صالح نشدی، مردم فاسد شدند که مثل تویی را به عنوان امیر به شهری فرستادند! «سعدبن‌ابی‌وقّاص» هم تعجّب کرد؛ منتها از بُعد دیگری. گفت: «اکست بعدنا ام حمقنا بعدک»؛ تو که آدم احمقی بودی، حالا آدم باهوشی شده‌ای، یا ما این‌قدر احمق شده‌ایم که تو بر ما ترجیح پیدا کرده‌ای؟! ولید در جوابش برگشت گفت: «لاتجز عنّ ابااسحق»؛ ناراحت نشو «سعدبن ابی وقّاص»، «کل ذلک لم یکن»؛ نه ما زیرک شده‌ایم، نه تو احمق شده‌ای؛ «و انّما هوالملک»؛ مسأله، مسأله‌ی پادشاهی است! - تبدیل حکومت الهی، خلافت و ولایت به پادشاهی، خودش داستان عجیبی است - «یتغدّاه قوم و یتعشاه اخرون»؛ یکی امروز متعلّق به اوست، یکی فردا متعلّق به اوست؛ دست به دست می‌گردد. «سعدبن‌ابی‌وقّاص»، بالاخره صحابی پیامبر بود. این حرف برای او خیلی گوشخراش بود که مسأله، پادشاهی است. «فقال سعد: اراکم جعلتموها ملکاً»؛ گفت: می‌بینیم که شما قضیه‌ی خلافت را به پادشاهی تبدیل کرده‌اید!



یک وقت جناب عمر، به جناب سلمان گفت: «أملک انا ام خلیفه؟»؛ به نظر تو، من پادشاهم یا خلیفه؟ سلمان، شخص بزرگ و بسیار معتبری بود؛ از صحابه‌ی عالی‌مقام بود؛ نظر و قضاوت او خیلی مهم بود. لذا عمر در زمان خلافت، به او این حرف را گفت. «قال له سلمان»، سلمان در جواب گفت: «ان انت جبیت من ارض المسلمین درهماً او اقلّ او اکثر»؛ اگر تو از اموال مردم یک درهم، یا کمتر از یک درهم، یا بیشتر از یک درهم برداری، «و وضعته فی غیر حقّه»؛ نه این‌که برای خودت برداری؛ در جایی که حقّ آن نیست، آن را بگذاری، «فانت ملک لا خلیفة»، در آن صورت تو پادشاه خواهی بود و دیگر خلیفه نیستی. او معیار را بیان کرد. در روایت «ابن اثیر» دارد که «فبکا عمر»؛ عمر گریه کرد. موعظه‌ی عجیبی است. مسأله، مسأله‌ی خلافت است. ولایت، یعنی حکومتی که همراه با محبّت، همراه با پیوستگی با مردم است، همراه با عاطفه‌ی نسبت به آحاد مردم است، فقط فرمانروایی و حکمرانی نیست؛ اما پادشاهی معنایش این نیست و به مردم کاری ندارد. پادشاه، یعنی حاکم و فرمانروا؛ هر کار خودش بخواهد، می‌کند.



اینها مال خواص بود. خواص در مدّت این چند سال، کارشان به این‌جا رسید. البته این مربوط به زمان «خلفای راشدین» است که مواظب بودند، مقیّد بودند، اهمیت می‌دادند، پیامبر را سالهای متمادی درک کرده بودند، فریاد پیامبر هنوز در مدینه طنین‌انداز بود و کسی مثل علی‌بن‌ابی‌طالب در آن جامعه حاضر بود. بعد که قضیه به شام منتقل شد، مسأله از این حرفها بسیار گذشت. این نمونه‌های کوچکی از خواص است. البته اگر کسی در همین تاریخ «ابن اثیر»، یا در بقیه‌ی تواریخِ معتبر در نزد همه‌ی برادران مسلمان ما جستجو کند، نه صدها نمونه که هزاران نمونه از این قبیل هست.



طبیعی است که وقتی عدالت نباشد، وقتی عبودیّت خدا نباشد، جامعه پوک می‌شود؛ آن وقت ذهنها هم خراب می‌شود. یعنی در آن جامعه‌ای که مسأله‌ی ثروت‌اندوزی و گرایش به مال دنیا و دل بستن به حُطام دنیا به این‌جاها می‌رسد، در آن جامعه کسی هم که برای مردم معارف می‌گوید «کعب الاحبار» است؛ یهودی تازه مسلمانی که پیامبر را هم ندیده است! او در زمان پیامبر مسلمان نشده است، زمان ابی‌بکر هم مسلمان نشده است؛ زمان عمر مسلمان شد، و زمان عثمان هم از دنیا رفت! بعضی «کعب الاخبار» تلفّظ می‌کنند که غلط است؛ «کعب الاحبار» درست است. احبار، جمع حبر است. حبر، یعنی عالمِ یهود. این کعب، قطب علمای یهود بود، که آمد مسلمان شد؛ بعد بنا کرد راجع به مسائل اسلامی حرف زدن! او در مجلس جناب عثمان نشسته بود که جناب ابی‌ذر وارد شد؛ چیزی گفت که ابی‌ذر عصبانی شد و گفت که تو حالا داری برای ما از اسلام و احکام اسلامی سخن می‌گویی؟! ما این احکام را خودمان از پیامبر شنیده‌ایم.



وقتی معیارها از دست رفت، وقتی ارزشها ضعیف شد، وقتی ظواهر پوک شد، وقتی دنیاطلبی و مال‌دوستی بر انسانهایی حاکم شد که عمری را با عظمت گذرانده و سالهایی را بی‌اعتنا به زخارف دنیا سپری کرده بودند و توانسته بودند آن پرچم عظیم را بلند کنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنین کسی سررشته‌دار امور معارف الهی و اسلامی می‌شود؛ کسی که تازه مسلمان است و هرچه خودش بفهمد، می‌گوید؛ نه آنچه که اسلام گفته است؛ آن وقت بعضی می‌خواهند حرف او را بر حرف مسلمانان سابقه‌دار مقدّم کنند!



این مربوط به خواص است. آن وقت عوام هم که دنباله‌رو خواصند، وقتی خواص به سَمتی رفتند، دنبال آنها حرکت می‌کنند. بزرگترین گناه انسانهای ممتاز و برجسته، اگر انحرافی از آنها سر بزند، این است که انحرافشان موجب انحراف بسیاری از مردم می‌شود. وقتی دیدند سدها شکست، وقتی دیدند کارها برخلاف آنچه که زبانها می‌گویند، جریان دارد و برخلاف آنچه که از پیامبر نقل می‌شود، رفتار می‌گردد، آنها هم آن طرف حرکت می‌کنند.



و اما یک ماجرا هم از عامّه‌ی مردم: حاکم بصره به خلیفه در مدینه نامه نوشت مالیاتی که از شهرهای مفتوح می‌گیریم، بین مردم خودمان تقسیم می‌کنیم؛ اما در بصره کم است، مردم زیاد شده‌اند؛ اجازه می‌دهید که دو شهر اضافه کنیم؟ مردم کوفه که شنیدند حاکم بصره برای مردم خودش خراج دو شهر را از خلیفه گرفته است، سراغ حاکمشان آمدند. حاکمشان که بود؟ «عمّار بن یاسر»؛ مرد ارزشی، آن‌که مثل کوه، استوار ایستاده بود. البته از این قبیل هم بودند - کسانی که تکان نخورند - اما زیاد نبودند. پیش عمّار یاسر آمدند و گفتند تو هم برای ما این‌طور بخواه و دو شهر هم تو برای ما بگیر. عمّار گفت: من این کار را نمی‌کنم. بنا کردند به عمّار حمله کردن و بدگویی کردن. نامه نوشتند، بالاخره خلیفه او را عزل کرد!



شبیه این ماجرا برای ابی‌ذر و دیگران هم اتّفاق افتاد. شاید خود «عبداللَّه‌بن‌مسعود» یکی از همین افراد بود. وقتی که رعایت این سررشته‌ها نشود، جامعه از لحاظ ارزشها پوک می‌شود. عبرت، این‌جاست.



عزیزان من! انسان این تحوّلات اجتماعی را دیر می‌فهمد؛ باید مراقب بود. تقوا یعنی این. تقوا یعنی آن کسانی که حوزه‌ی حاکمیتشان شخص خودشان است، مواظب خودشان باشند. آن کسانی هم که حوزه‌ی حاکمیتشان از شخص خودشان وسیعتر است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب دیگران باشند. آن کسانی که در رأسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب کلّ جامعه باشند که به سمت دنیاطلبی، به سمت دل بستن به زخارف دنیا و به سمت خودخواهی نروند. این معنایش آباد نکردن جامعه نیست؛ جامعه را آباد کنند و ثروتهای فراوان به وجود آورند؛ اما برای شخص خودشان نخواهند؛ این بد است. هر کس بتواند جامعه‌ی اسلامی را ثروتمند کند و کارهای بزرگی انجام دهد، ثواب بزرگی کرده است. این کسانی که بحمداللَّه توانستند در این چند سال کشور را بسازند، پرچم سازندگی را در این کشور بلند کنند، کارهای بزرگی را انجام دهند، اینها کارهای خیلی خوبی کرده‌اند؛ اینها دنیاطلبی نیست. دنیاطلبی آن است که کسی برای خود بخواهد؛ برای خود حرکت کند؛ از بیت‌المال یا غیر بیت‌المال، به فکر جمع کردن برای خود بیفتد؛ این بد است. باید مراقب باشیم. همه باید مراقب باشند که این‌طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همین‌طور بتدریج از ارزشها تهیدست می‌شود و به نقطه‌ای می‌رسد که فقط یک پوسته‌ی ظاهری باقی می‌ماند. ناگهان یک امتحان بزرگ پیش می‌آید - امتحان قیام ابی‌عبداللَّه - آن وقت این جامعه در این امتحان مردود می‌شود!



گفتند به تو حکومت ری را می‌خواهیم بدهیم. ریِ آن وقت، یک شهر بسیار بزرگ پُرفایده بود. حاکمیت هم مثل استانداری امروز نبود. امروز استانداران ما یک مأمور اداری هستند؛ حقوقی می‌گیرند و همه‌اش زحمت می‌کشند. آن زمان این‌گونه نبود. کسی که می‌آمد حاکم شهری می‌شد، یعنی تمام منابع درآمد آن شهر در اختیارش بود؛ یک مقدار هم باید برای مرکز بفرستد، بقیه‌اش هم در اختیار خودش بود؛ هر کار می‌خواست، می‌توانست بکند؛ لذا خیلی برایشان اهمیت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسین‌بن‌علی نروی، از حاکمیت ری خبری نیست. این‌جا یک آدم ارزشی، یک لحظه فکر نمی‌کند؛ می‌گوید مرده‌شوی ری را ببرند؛ ری چیست؟ همه‌ی دنیا را هم به من بدهید، من به حسین‌بن‌علی اخم هم نمی‌کنم؛ من به عزیز زهرا، چهره هم درهم نمی‌کشم؛ من بروم حسین‌بن‌علی و فرزندانش را بکشم که می‌خواهید به من ری بدهید؟! آدمی که ارزشی باشد، این‌طور است؛ اما وقتی که درون تهی است، وقتی که جامعه، جامعه‌ی دور از ارزشهاست، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه ضعیف شده است، دست و پا می‌لغزد؛ حالا حدّاکثر یک شب هم فکر می‌کند؛ خیلی حِدّت کردند، یک شب تا صبح مهلت گرفتند که فکر کنند! اگر یک سال هم فکر کرده بود، باز هم این تصمیم را گرفته بود. این، فکر کردنش ارزشی نداشت. یک شب فکر کرد، بالاخره گفت بله، من ملک ری را می‌خواهم! البته خدای متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزیزان من! فاجعه‌ی کربلا پیش می‌آید.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :نامشخص بودن صفوف ایمان و کفر در زمان امام علی(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیه‌السلام), بصیرت, ایمان, زبیر
نوع(ها) : قرآن, نهج‌البلاغه

متن فیش :
تفاوت عمده‌ی امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبر اکرم در دوران حکومت و حیات مبارکش، این بود که در زمان پیامبر، صفوفِ مشخّص وجود داشت: صف ایمان و کفر. منافقین می‌ماندند که دائماً آیات قرآن، افراد را از منافقین که در داخل جامعه بودند بر حذر می‌داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می‌کرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می‌کرد؛ روحیه‌ی آنها را تضعیف می‌کرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشکار بود. صفوف مشخّص در مقابل هم بودند: یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیّت بود؛ یک نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت. البته آن‌جا هم همه‌گونه مردمی بودند - آن زمان هم همه‌گونه آدمی بود - لیکن صفوف مشخّص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف، مشخّص نبود؛ به‌خاطر این‌که همان گروه دوم - یعنی «ناکثین» - چهره‌های موجّهی بودند. هرکسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر، یا جناب طلحه، دچار تردید می‌شد. این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته‌ها و پسر عمّه‌ی پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتّی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله؛ «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا، آن‌چنان اثرهایی می‌گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به‌وجود می‌آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می‌شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آنهایی که دور و برِ امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به‌خرج دادند. بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده‌ام که فرمود: «لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر»(1). در درجه‌ی اوّل، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کجرفتارهایی که با تکیه بر ادّعای اسلام، با امیرالمؤمنین می‌جنگیدند و حرفهای غلط می‌زدند. در صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح می‌شد؛ اما آیه‌ی قرآن نازل می‌شد و صریحاً آن افکار را رد می‌کرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه. شما ببینید سوره‌ی بقره که یک سوره‌ی مدنی است، وقتی انسان نگاه می‌کند، می‌بیند عمدتاً شرح چالشها و درگیریهای گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزئیات هم می‌پردازد؛ حتی روشهایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیّت روانی پیامبر به‌کار می‌بردند، آنها را هم در قرآن ذکر می‌کند؛ «لاتقولوا راعنا»(2) و از این قبیل. و باز سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف - که سوره‌ای مکّی است - فصل مشبعی را ذکر می‌کند و با خرافات می‌جنگد. این مسأله‌ی حرام و حلال کردن گوشتها و انواع گوشتها که اینها را نسبت به محرّمات واقعی، محرّمات دروغین و محرّمات پوچ تلقّی می‌کردند: «قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن»(3). حرام اینهاست، نه آنهایی که شما رفتید «سائبه» و «بحیره» و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید. قرآن با این گونه افکار صریحاً مبارزه می‌کرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می‌کردند؛ همانها هم از آیات قرآن بهره می‌بردند. لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود. امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختیها گذراند.
1 ) خطبه 173 : از خطبه‏هاى آن حضرت است در اينكه چه كسى شايسته خلافت است، و سفارش به تقوا و گريز از دنيا
أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ . أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ أَلَا وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً . أَلَا وَ إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا الَّتِي أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِيهَا وَ أَصْبَحَتْ تُغْضِبُكُمْ وَ تُرْضِيكُمْ لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ وَ لَا مَنْزِلِكُمُ الَّذِي خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لَا الَّذِي دُعِيتُمْ إِلَيْهِ أَلَا وَ إِنَّهَا لَيْسَتْ بِبَاقِيَةٍ لَكُمْ وَ لَا تَبْقَوْنَ عَلَيْهَا وَ هِيَ وَ إِنْ غَرَّتْكُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْكُمْ شَرَّهَا فَدَعُوا غُرُورَهَا لِتَحْذِيرِهَا وَ أَطْمَاعَهَا لِتَخْوِيفِهَا وَ سَابِقُوا فِيهَا إِلَى الدَّارِ الَّتِي دُعِيتُمْ إِلَيْهَا وَ انْصَرِفُوا بِقُلُوبِكُمْ عَنْهَا وَ لَا يَخِنَّنَّ أَحَدُكُمْ خَنِينَ الْأَمَةِ عَلَى مَا زُوِيَ عَنْهُ مِنْهَا وَ اسْتَتِمُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَا اسْتَحْفَظَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ أَلَا وَ إِنَّهُ لَا يَضُرُّكُمْ تَضْيِيعُ شَيْ‏ءٍ مِنْ دُنْيَاكُمْ بَعْدَ حِفْظِكُمْ قَائِمَةَ دِينِكُمْ أَلَا وَ إِنَّهُ لَا يَنْفَعُكُمْ بَعْدَ تَضْيِيعِ دِينِكُمْ شَيْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ .
ترجمه :
رسول خدا امين وحى، و آخرين فرستادگان، و بشارت دهنده به رحمت، و بيم دهنده از عذاب او بود. اى مردم، آن كه تواناترين مردم به حكومت، و داناترين آنان به امر خدا در كار حكومت است از همه به حكومت شايسته‏تر است. اگر در مسأله حكومت فتنه جويى به فتنه برخيزد بازگشت به حق از او خواسته مى‏شود و اگر امتناع ورزيد كشته مى‏شود. به جانم سوگند، اگر جز با حضور همه مردم امامت منعقد نگردد چنين كارى شدنى نيست، ولى آنان كه حضور دارند ثبوت حكومت را بر غائبان حكم مى‏كنند، پس فرد حاضر حق رويگردانى، و غائب حق انتخاب غير را ندارد. بدانيد كه من با دو نفر مى‏جنگم: مردى كه چيزى را ادعا كند كه حق او نيست، و كسى كه رويگردان شود از چيزى كه بر عهده اوست. بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى‏كنم، كه تقوا بهترين چيزى است كه عباد حق يكديگر را به آن سفارش مى‏كردند، و از بهترين عاقبتها نزد خداست. بين شما و اهل قبله باب جنگ گشوده شده، و اين پرچم را به دوش نمى‏كشد مگر آن كه اهل بصيرت و استقامت و داناى به موارد حق باشد. پس آنچه را به آن مأمور مى‏شويد انجام دهيد، و از آنچه‏ نهى مى‏گرديد باز ايستيد، و در كارى تا دقيقا بررسى نكنيد شتاب نورزيد، زيرا آنچه را شما (از روى جهل) منكر آن هستيد ما را قدرت تغيير آن هست. بدانيد دنيايى كه نسبت به آن آرزومنديد و به آن ميل داريد، و آن گاهى شما را به خشم و زمانى به خشنودى مى‏برد، نه خانه شماست و نه منزلى كه براى آن آفريده شده‏ايد، و نه جايى كه شما را به آن دعوت كرده‏اند. بدانيد كه دنيا براى شما باقى نمى‏ماند و شما هم در آن باقى نخواهيد ماند، اگر دنيا شما را به ظاهرش فريفت از شرّش نيز بيم داد. پس به خاطر بيم دهيش از آنچه فريبتان مى‏دهد چشم پوشى كنيد، و به خاطر ترساندنش از طمع به آن خوددارى نماييد، و در دنيا براى آخرتى كه به آن دعوت شده‏ايد بر يكديگر پيشى گيريد، و با عمق دل از دنيا روى بگردانيد، نبايد احدى از شما به خاطر چيزى از دنيا كه از او گرفته شده چون كنيز ناله بزند. و با شكيبايى بر طاعت خدا و محافظت بر آنچه از كتابش كه حفظ آن را از شما خواسته است نعمت خدا را بر خود تمام كنيد. بدانيد در صورتى كه پايه دين خود را حفظ نموده باشيد. از دست دادن متاع دنيا به شما زيانى وارد نكند. و بدانيد در صورت تباه كردن دين آنچه از دنيا حفظ كرده‏ايد به شما سودى ندهد. خداوند دلهاى ما و شما را متوجه حق كند، و شكيبايى را به ما و شما ارزانى دارد

2 ) سوره مبارکه البقرة آیه 104
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا لا تَقولوا راعِنا وَقولُوا انظُرنا وَاسمَعوا ۗ وَلِلكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ
ترجمه :
ای افراد باایمان! (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مهلت برای درک آیات قرآن می‌کنید) نگویید: «راعنا»؛ بلکه بگویید: «انظرنا». (زیرا کلمه اول، هم به معنی «ما را مهلت بده!»، و هم به معنی «ما را تحمیق کن!» می‌باشد؛ و دستاویزی برای دشمنان است.) و (آنچه به شما دستور داده می‌شود) بشنوید! و برای کافران (و استهزاکنندگان) عذاب دردناکی است.

3 ) سوره مبارکه الأعراف آیه 33
قُل إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنها وَما بَطَنَ وَالإِثمَ وَالبَغيَ بِغَيرِ الحَقِّ وَأَن تُشرِكوا بِاللَّهِ ما لَم يُنَزِّل بِهِ سُلطانًا وَأَن تَقولوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعلَمونَ
ترجمه :
بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشکار باشد چه پنهان، حرام کرده است؛ و (همچنین) گناه و ستم بناحق را؛ و اینکه چیزی را که خداوند دلیلی برای آن نازل نکرده، شریک او قرار دهید؛ و به خدا مطلبی نسبت دهید که نمی‌دانید.»


مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :تعلق حق خونخواهی امام علی و امام حسین(علیهما السلام) به خدا
کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیه‌السلام), حضرت امام حسین(علیه السلام)
نوع(ها) : حدیث

متن فیش :
«اقتدار» آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده‌ی پولادینش، در عزم راسخش، در اداره‌ی مشکلترین عرصه‌های نظامی، در هدایت ذهنها و فکرها به‌سوی عالیترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسانهای بزرگ - از قبیل مالک اشتر و عمّار و ابن‌عبّاس و محمّدبن‌ابی‌بکر و دیگران - و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود. هیچ ضعفی از هیچ طرف، در شخصیت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نیست. درعین‌حال یکی از مظلومترین چهره‌های تاریخ است و مظلومیت در همه‌ی بخشهای زندگیش وجود داشت. در دوران نوجوانی، مظلوم واقع شد. در دوران جوانی - بعد از پیامبر - مظلوم واقع شد. در دوران کهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهای متمادی بر سر منبرها از او بدگویی کردند و به او نسبتهای دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است. در همه‌ی آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثاراللَّه» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده‌ای از روی ظلم به قتل می‌رسد، خانواده‌ی مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» می‌گویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این‌که می‌گویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمی‌فهماند. «ثار»، یعنی حقّ خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره‌ی او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حقِ‌ّ خونخواهی اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه و ابن ثاره»(1). پدرش امیرالمؤمنین هم حقّ خونخواهی‌اش متعلّق به خداست.
1 )
الكافي،ثقة الاسلام کلینی  ج 4 ص 574  ؛
فقیه،شیخ صدوق،ج2ص595ص3199 ؛ 
تهذيب‏الأحكام ،شیخ طوسی،ج 6 ص55 ؛

كُنْتُ أَنَا وَ يُونُسُ بْنُ ظَبْيَانَ وَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ أَبُو سَلَمَةَ السَّرَّاجُ جُلُوساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ كَانَ الْمُتَكَلِّمُ مِنَّا يُونُسَ وَ كَانَ أَكْبَرَنَا سِنّاً فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَحْضُرُ مَجْلِسَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ يَعْنِي وُلْدَ الْعَبَّاسِ فَمَا أَقُولُ فَقَالَ إِذَا حَضَرْتَ فَذَكَرْتَنَا فَقُلِ اللَّهُمَّ أَرِنَا الرَّخَاءَ وَ السُّرُورَ فَإِنَّكَ تَأْتِي عَلَى مَا تُرِيدُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي كَثِيراً مَا أَذْكُرُ الْحُسَيْنَ ع فَأَيَّ شَيْ‏ءٍ أَقُولُ فَقَالَ قُلْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تُعِيدُ ذَلِكَ ثَلَاثاً فَإِنَّ السَّلَامَ يَصِلُ إِلَيْهِ مِنْ قَرِيبٍ وَ مِنْ بَعِيدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ ع لَمَّا قَضَى بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَنْ يَنْقَلِبُ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا يُرَى وَ مَا لَا يُرَى‏ بَكَى عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ ع إِلَّا ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ لَمْ تَبْكِ عَلَيْهِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذِهِ الثَّلَاثَةُ الْأَشْيَاءِ قَالَ لَمْ تَبْكِ عَلَيْهِ الْبَصْرَةُ وَ لَا دِمَشْقُ وَ لَا آلُ عُثْمَانَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَزُورَهُ فَكَيْفَ أَقُولُ وَ كَيْفَ أَصْنَعُ قَالَ إِذَا أَتَيْتَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَاغْتَسِلْ عَلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ ثُمَّ الْبَسْ ثِيَابَكَ الطَّاهِرَةَ ثُمَّ امْشِ حَافِياً فَإِنَّكَ فِي حَرَمٍ مِنْ حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ رَسُولِهِ وَ عَلَيْكَ بِالتَّكْبِيرِ وَ التَّهْلِيلِ وَ التَّسْبِيحِ وَ التَّحْمِيدِ وَ التَّعْظِيمِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَثِيراً وَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ حَتَّى تَصِيرَ إِلَى بَابِ الْحَيْرِ ثُمَّ تَقُولُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَّتِهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا مَلَائِكَةَ اللَّهِ وَ زُوَّارَ قَبْرِ ابْنِ نَبِيِّ اللَّهِ ثُمَّ اخْطُ عَشْرَ خُطُوَاتٍ ثُمَّ قِفْ وَ كَبِّرْ ثَلَاثِينَ تَكْبِيرَةً ثُمَّ امْشِ إِلَيْهِ حَتَّى تَأْتِي
ترجمه :
حسین بن ثویر گوید: من و یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و ابو سلمه سراج نزد امام صادق (ع) نشسته بودیم و سخنگوی ما یونس بود که سنش از همه ما بیشتر بود پس به امام عرضه داشت فدایت شوم من به مجلس این قوم یعنی پسران عباس حاضر می شوم پس چه بگویم؟ فرمود هنگامی که [در آنجا] حضور یافتی پس بگو خدایا آسایش و شادی را به ما نشان ده که آنچه را بخواهی به آن می رسی پس گفتم فدایت شوم من زیاد امام حسین (ع) را یاد می کنم پس چه بگویم گفت: سه مرتبه بگو: درود خداوند بر تو ای ابا عبدالله زیرا که سلام و درود از نزدیک و دور به او می رسد سپس فرمود همانا که امام حسین (ع) زمانی که شهید شد آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه (هفت آسمان و هفت زمین) و هر آنچه که در آنان و در میانشان است بر او گریستند و هر آنکس که در بهشت و جهنم از آفریده پروردگارمان در حرکت است و هر چه دیده می شود و آنچه که دیده نمی شود بر امام حسین (ع) گریستند جز سه چیز که بر او گریه نکرد گفتم فدایت شوم آن سه چیز کدامنند؟ فرمود: بصره و دمشق و خاندان عثمان بر او گریه نکردند که لعنت خداوند بر آنان باد گفتم فدایت شوم می خواهم به زیارتش بروم پس چه بگویم و چه کار کنم؟ فرمود: زمانی که به زیارت امام حسین (ع) رفتی بر ساحل فرات غسل کن سپس لباس پاکیزه ات را بپوش پس با پای پیاده حرکت کن زیرا که تو در حرمی از حرم های خدا و رسول خدا هستی و بسیار «الله اکبر» و «لا اله الا الله» و «سبحان الله» و « الحمد لله» و ذکر عظمت خدای بزرگ و بلند مرتبه بگو و درود و سلام بر حضرت محمد (ص) و خاندانش بفرست تا اینکه به «باب الحیر» برسی پس می گویی: درود بر تو ای حجت خدا و ای پسر حجت خدا درود بر شما ای فرشتگان خدا و زیارت کنندگان قبر پسر پیامبر خدا سپس ده قدم جلو برو و بایست و سی بار «الله اکبر» بگو سپس به طرف قبر حرکت کن تا اینکه از پیش رو به آن برسی پس صورت خود را به صورت آن حضرت روبرو کن و قبله را میان دو کتف خود قرار بده (پشت به قبله) و بگو درود بر تو ای کشته راه خدا و پسر کشته راه خدا درود بر تو ای خون خدا و پسر خون خدا (خونی که صاحب و منتقم آن خداست) درود بر تو ای کسی که خونت را به ناحق ریختند و ای تنها مانده‏اى كه در آسمانها و زمین خونخواهى نشده است...


مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :استجابت نفرین امیرالمومنین(علیه السلام) بر امت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از خود
کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیه‌السلام)
نوع(ها) : نهج‌البلاغه

متن فیش :
امروز به مناسبت این‌که ایام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است، من حدیثی را یادداشت کرده‌ام که نقل می‌کنم: روز بعد از شهادتِ امیرالمؤمنین، یا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت، از قول امام حسن نقل شده است که فرمود من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه‌ی بدر با پدرم صحبت می‌کردم و امیرالمؤمنین به من فرمود: «ملکتنی عینی»؛ من صبح بعد از عبادت، لحظه‌ای چشمم گرم شد و خوابم برد. «فسنح لی رسول‌اللَّه»؛ پیامبر در مقابل من مجسّم شد؛ یعنی به خواب من آمد. «فقلت یا رسول‌اللَّه ماذا لقیت من امتک من الأود و اللدد»؛ یعنی یا رسول‌اللَّه! از امّت تو، من چه کشیدم؛ از اعوجاجها و از دشمنیهایشان. پیامبر در جواب من فرمود - حالا به تعبیر ما - علی جان! نفرینشان کن؛ «فقال لی ادع علیهم». نفرین امیرالمؤمنین این است: «فقلت ابدلنی اللَّه بهم خیراً منهم»(1)؛ یعنی گفتم پروردگارا! برای من کسانی را برسان که بهتر از اینها باشند و برای اینها کسی را برسان که بدتر از من باشد! به فاصله‌ی یک روز، این دعایی که امیرالمؤمنین در خواب از خدای متعال درخواست کرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم، فرق مبارک آن بزرگوار ضربت خورد و دنیای اسلام به عزای بزرگمرد خود نشست و فریاد «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی» - یعنی پایه‌ها و بنیانهای هدایت ویران شد - دنیا را گرفت و علی از دست مردم رفت و بعد از امیرالمؤمنین دنیای اسلام آن را کشید که تاریخ می‌داند. همین کوفه چه سختیهایی کشید! بر همین کوفه بود که حجّاج مسلّط شد. بر همین کوفه بود که یوسف‌بن‌عمر ثقفی مسلّط شد. بر همین کوفه بود که به جای امیرالمؤمنین، حکّام اموی یکی پس از دیگری می‌آمدند و مسلّط می‌شدند. آن مردم بودند که این فشارها را بر سر این کوفه آوردند. لاحول و لاقوّة الّا باللَّه العلّی العظیم.
1 ) خطبه 70 : و گفتار آن حضرت است سحرگاه روزى كه ضربت به فرق مباركش رسيد
مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي .
ترجمه :
نشسته بودم كه خواب مرا گرفت، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله‏ بر من آشكار شد، گفتم: اى پيامبر خدا، چه كجى‏ها و دشمنى‏ها از امت تو ديدم فرمود: به آنان نفرين كن. گفتم: خداوند بهتر از آنان را به من عنايت كند، و به جاى من شرى را بر آنان گمارد. منظور از «اود» كجى و «لدد» دشمنى است، و اين از فصيح‏ترين سخنان است


مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : روشنفکری
کلیدواژه(ها) : روشنفکری
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
الآن بنده غالباً مجلات و کتابها و تازه‏های فرهنگ را می‏بینم. من‏ آدمی نیستم که یک نویسنده و روشن‏فکر معروفی در کشور باشد و او را نشناسم. البته شاید مثلًا در بعضی از محافل فرهنگی یا غیر فرهنگی خارجی، این‏ها را می‏شناختند؛ اما در داخل آن‏قدر معروف نبودند که بنده اسم این‏ها به گوشم خورده باشد. بعضیهایشان را هم که اسمهایشان را شنیده بودم، جزو روشن‏فکران درجه‏ی یک این کشور نبودند. افرادی که مردم این‏ها را نمی‏شناسند، مردم از کتابها و نوشته‏ها و آثار فکری‏شان هیچ خبری ندارند و کسی از این‏ها حرفی نمی‏شنود، بُرد تبلیغی ندارند. آن دستی که به فکر می‏افتد بیاید این‏ها را تصفیه کند و به قتل برساند یا در داخل خانه‏هایشان، یا در میان راه، یا در خیابان، یا در بیابان مگر می‏تواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه‏ی از پیش طراحی‏شده‏ای نباشد؟!

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : اقتدار نظامی
کلیدواژه(ها) : اقتدار نظامی
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
امروز، روز بیستم ماه مبارک رمضان، فی‏مابین شب و روز نوزدهم و شب و روز بیست و یکم است که هم شبها و روزهای قدر است و هم متضمّن یکی از تلخ‏ترین خاطره‏های تاریخ اسلام، یعنی ضربت خوردن و شهادت مولای متّقیان است. در این روز سخن از کسی مطرح می‏شود که بزرگترین خصوصیت او تقواست. نهج‏البلاغه‏ی او کتاب تقواست و زندگی او راه و رسم تقواست. من امروز در خطبه‏ی اوّل، قدری در باره‏ی مولای متّقیان صحبت می‏کنم.
آنچه که امروز در مورد این بزرگوار عرض می‏کنیم، این است که در شخصیت و زندگی و شهادت این بزرگوار، سه عنصر که ظاهراً با یکدیگر چندان هم سازگاری ندارند جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی.

«اقتدار» آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده‏ی پولادینش، در عزم راسخش، در اداره‏ی مشکل‏ترین عرصه‏های نظامی، در هدایت ذهنها و فکرها به سوی عالی ترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسانهای بزرگ از قبیل مالک اشتر و عمّار و ابن عبّاس و محمّد بن ابی بکر و دیگران و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود. هیچ ضعفی از هیچ طرف، در شخصیت امیر المؤمنین علیه‏السّلام نیست. درعین‏حال یکی از مظلوم‏ترین چهره‏های تاریخ است و مظلومیت در همه‏ی بخشهای زندگیش وجود داشت. در دوران نوجوانی، مظلوم واقع شد. در دوران جوانی بعد از پیامبر مظلوم واقع شد. در دوران کهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهای متمادی بر سر منبرها از او بدگویی کردند و به او نسبتهای دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :پیروزی امیرالمؤنین(ع) بر گروه گریزندگان از دین (مارقین)
کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیه‌السلام)
نوع(ها) : نهج‌البلاغه

متن فیش :
[صف‌آرایی سه جریان قاسطین و ناکثین و مارقین در مقابل امیرالمؤمنین(ع):] جبهه‌ی سوم، جبهه‌ی مارقین بود. مارق، یعنی گریزان. در تسمیه‌ی اینها به مارق، این‌گونه گفته‌اند که اینها آن‌چنان از دین‌گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان می‌شود! وقتی شما تیر را در چلّه‌ی کمان می‌گذارید و پرتاب می‌کنید، چطور آن تیر می‌گریزد، عبور می‌کند و دور می‌شود! اینها همین‌گونه از دین دور شدند. البته اینها متمسّک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم می‌آوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهمها و درکهای انحرافی - که چیز خطرناکی است - قرار داده بودند. دین را از علی‌بن‌ابی‌طالب که مفسّر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمی‌گرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشکّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت می‌شد. نکته‌ی مهم این‌جاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمه‌ای می‌گفتی، یک آیه‌ی قرآن برایت می‌خواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین می‌آمدند و آیه‌ای را می‌خواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند می‌شدند آیه‌ای می‌خواندند که تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا للَّه» (1)بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، ما اهل حکومت اللَّه هستیم؛ این آدمهایی که ظواهر کارشان این‌گونه بود، سازماندهی و تشکّل سیاسی‌شان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام می‌گرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آن‌گونه که قرائن زیادی بر آن دلالت می‌کند، فرد ناخالصی بود. یک عدّه مردمان بیچاره‌ی ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال اینها راه افتادند و حرکت کردند. بنابراین، گروه سومی که امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه‌ی قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.
1 ) خطبه 40 : از سخنان آن حضرت است زمانى كه شنيد خوارج نهروان مى‏گويند: لا حكم إلّا للّه، فرمود
قَالَ ( عليه السلام ) : كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْ‏ءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ . وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ ( عليه السلام ) لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ : حُكْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ . وَ قَالَ : أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ .
ترجمه :
گفتار حقّى است كه به آن باطلى اراده شده. آرى حكمى نيست مگر براى خدا، ولى اينان مى‏گويند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى كه براى مردم حاكمى لازم است چه نيكوكار و چه بدكار، كه مؤمن در عرصه حكومت او به راه حقّش ادامه دهد، و كافر بهره‏مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و كافر را در آن حكومت به سر آرد، و نيز به وسيله آن حاكم غنائم جمع گردد، و توسط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راهها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نيكوكار راحت شود، و مردم از شرّ بدكار در امان گردند. [در روايت ديگرى آمده: وقتى گفتار خوارج را در زمينه حكميت شنيد فرمود:] در باره شما به انتظار حكم خدا هستم. [و فرمود:] اما در سايه حكومت انسان صالح، اهل تقوا به راه خود ادامه دهند. ولى در حكومت بدكار، اهل شقاوت از حيات دنيا بهره‏مند مى‏گردند، تا روزگار هر يك به سر آيد، و مرگش فرا رسد


مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :ناتوانی بیماردلان در اقدام علیه مصالح ملت ایران
کلیدواژه(ها) : دشمنان انقلاب اسلامی
نوع(ها) : قرآن

متن فیش :
این را هم عرض کنم که عدّه‌ای عناصر سوءِ استفاده‌چی و فرصت‌طلب، در این جنجال چند روزه(*)، به خیال این‌که حالا وزارت اطّلاعات قدرت و توانی ندارد؛ شیر بی‌یال و دُم و اشکمی شده و مورد تهمت قرار گرفته است، سعی می‌کنند که فضای کشور را از چتر امنیتی خالی فرض کنند. من به آنها هم نصیحت می‌کنم که این اشتباه را نکنند. اشتباه نکنید؛ این انقلاب آسان به دست نیامده است. این امنیتی که در این کشور هست، آسان به دست نیامده است. این حکومت مردمی، به قیمت خون صدها هزار نفر از این مردم به دست آمده است. مفسدین، افراد شریر، آدمهای ماجراجو، آدمهای فرصت‌طلب، آدمهای بددلِ «الّذین فی قلوبهم مرض»(1) خیال نکنند که حالا دیگر این کشور اطّلاعاتی ندارد، خبری ندارد، کسی را ندارد و می‌توانند علیه مصالح این ملت هر کاری دلشان بخواهد، بکنند؛ نخیر، این‌طور نیست. این انقلاب، انقلابی است که به خاطر اقتدارش، در سخت‌ترین توطئه‌ها ایستاد؛ امروز هم به فضل پروردگار از همان اقتدار برخوردار است. درست است که ملت ایران مظلوم واقع شده است؛ درست است که این انقلاب مظلوم واقع شده است؛ اما این انقلاب و ملت ایران هم مثل مولای خودشان امیرالمؤمنین، مظلوم ودرعین‌حال مقتدرند و به فضل پروردگار مثل امیرالمؤمنین در همه‌ی صحنه‌ها پیروز هم خواهند بود.
1 ) سوره مبارکه البقرة آیه 10
في قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُم عَذابٌ أَليمٌ بِما كانوا يَكذِبونَ
ترجمه :
در دلهای آنان یک نوع بیماری است؛ خداوند بر بیماری آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهایی که میگفتند، عذاب دردناکی در انتظار آنهاست.

2 ) سوره مبارکه المائدة آیه 52
فَتَرَى الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ يُسارِعونَ فيهِم يَقولونَ نَخشىٰ أَن تُصيبَنا دائِرَةٌ ۚ فَعَسَى اللَّهُ أَن يَأتِيَ بِالفَتحِ أَو أَمرٍ مِن عِندِهِ فَيُصبِحوا عَلىٰ ما أَسَرّوا في أَنفُسِهِم نادِمينَ
ترجمه :
(ولی) کسانی را که در دلهایشان بیماری است می‌بینی که در (دوستی با آنان)، بر یکدیگر پیشی می‌گیرند، و می‌گویند: «می‌ترسیم حادثه‌ای برای ما اتفاق بیفتد (و نیاز به کمک آنها داشته باشیم!)» شاید خداوند پیروزی یا حادثه دیگری از سوی خود (به نفع مسلمانان) پیش بیاورد؛ و این دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشیمان گردند!

3 ) سوره مبارکه الأنفال آیه 49
إِذ يَقولُ المُنافِقونَ وَالَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هٰؤُلاءِ دينُهُم ۗ وَمَن يَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ
ترجمه :
و هنگامی را که منافقان، و آنها که در دلهایشان بیماری است می‌گفتند: «این گروه (مسلمانان) را دینشان مغرور ساخته است.» (آنها نمی‌دانستند که) هر کس بر خدا توکّل کند، (پیروز می‌گردد؛) خداوند قدرتمند و حکیم است!

4 ) سوره مبارکه التوبة آیه 125
وَأَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَتهُم رِجسًا إِلىٰ رِجسِهِم وَماتوا وَهُم كافِرونَ
ترجمه :
و امّا آنها که در دلهایشان بیماری است، پلیدی بر پلیدیشان افزوده؛ و از دنیا رفتند در حالی که کافر بودند.

5 ) سوره مبارکه الحج آیه 53
لِيَجعَلَ ما يُلقِي الشَّيطانُ فِتنَةً لِلَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ وَالقاسِيَةِ قُلوبُهُم ۗ وَإِنَّ الظّالِمينَ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ
ترجمه :
هدف این بود که خداوند القای شیطان را آزمونی قرار دهد برای آنها که در دلهایشان بیماری است، و آنها که سنگدلند؛ و ظالمان در عداوت شدید دور از حقّ قرار گرفته‌اند!

6 ) سوره مبارکه النور آیه 50
أَفي قُلوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارتابوا أَم يَخافونَ أَن يَحيفَ اللَّهُ عَلَيهِم وَرَسولُهُ ۚ بَل أُولٰئِكَ هُمُ الظّالِمونَ
ترجمه :
آیا در دلهای آنان بیماری است، یا شکّ و تردید دارند، یا می‌ترسند خدا و رسولش بر آنان ستم کنند؟! نه، بلکه آنها خودشان ستمگرند!

7 ) سوره مبارکه الأحزاب آیه 12
وَإِذ يَقولُ المُنافِقونَ وَالَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ إِلّا غُرورًا
ترجمه :
و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که منافقان و بیماردلان می‌گفتند: «خدا و پیامبرش جز وعده‌های دروغین به ما نداده‌اند!»


مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : حضرت امام حسین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : حضرت امام حسین(علیه السلام)
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در همه‌ی آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثارالله» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده‌ای از روی ظلم به قتل می‌رسد، خانواده‌ی مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» می‌گویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این‌که می‌گویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمی‌فهماند. «ثار»، یعنی حق خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره‌ی او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حق‌ خونخواهی اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثارالله و ابن ثاره»(370). پدرش امیرالمؤمنین هم حق خونخواهی‌اش متعلق به خداست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : پوینده، محمدجعفر
کلیدواژه(ها) : پوینده، محمدجعفر
نوع(ها) : كتاب

متن فیش :
بعضی از این دو، سه نفر نویسنده‌ای هم که متأسّفانه در این حادثه کشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنیده بودم. الان بنده غالباً مجلات و کتابها و تازه‌های فرهنگ را می‌بینم. من آدمی نیستم که یک نویسنده و روشنفکر معروفی در کشور باشد و او را نشناسم. البته شاید مثلاً در بعضی از محافل فرهنگی یا غیر فرهنگی خارجی، اینها را می‌شناختند؛ اما در داخل آن‌قدر معروف نبودند که بنده اسم اینها به گوشم خورده باشد. بعضیهایشان را هم که اسمهایشان را شنیده بودم، جزو روشنفکران درجه‌ی یک این کشور نبودند. افرادی که مردم اینها را نمی‌شناسند، مردم از کتابها و نوشته‌ها و آثار فکری‌شان هیچ خبری ندارند و کسی از اینها حرفی نمی‌شنود، بُرد تبلیغی ندارند. آن دستی که به فکر می‌افتد بیاید اینها را تصفیه کند و به قتل برساند - یا در داخل خانه‌هایشان، یا در میان راه، یا در خیابان، یا در بیابان - مگر می‌تواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه‌ی از پیش طراحی شده‌ای نباشد؟!

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : مختاری، محمد
کلیدواژه(ها) : مختاری، محمد
نوع(ها) : كتاب

متن فیش :
بعضی از این دو، سه نفر نویسنده‌ای هم که متأسّفانه در این حادثه کشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنیده بودم. الان بنده غالباً مجلات و کتابها و تازه‌های فرهنگ را می‌بینم. من آدمی نیستم که یک نویسنده و روشنفکر معروفی در کشور باشد و او را نشناسم. البته شاید مثلاً در بعضی از محافل فرهنگی یا غیر فرهنگی خارجی، اینها را می‌شناختند؛ اما در داخل آن‌قدر معروف نبودند که بنده اسم اینها به گوشم خورده باشد. بعضیهایشان را هم که اسمهایشان را شنیده بودم، جزو روشنفکران درجه‌ی یک این کشور نبودند. افرادی که مردم اینها را نمی‌شناسند، مردم از کتابها و نوشته‌ها و آثار فکری‌شان هیچ خبری ندارند و کسی از اینها حرفی نمی‌شنود، بُرد تبلیغی ندارند. آن دستی که به فکر می‌افتد بیاید اینها را تصفیه کند و به قتل برساند - یا در داخل خانه‌هایشان، یا در میان راه، یا در خیابان، یا در بیابان - مگر می‌تواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه‌ی از پیش طراحی شده‌ای نباشد؟!

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : خودی و غیرخودی
کلیدواژه(ها) : خودی و غیرخودی
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
جبهه‌ی دومی که با امیرالمؤمنین جنگید. جبهه‌ی ناکثین بود. ناکثین، یعنی شکنندگان و در این‌جا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اول با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی‌بن‌ابی‌طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرضی نشود؛ نگویند از کجا آورده‌اید! در سال گذشته در همین ایام، من در یکی از خطبه‌های نماز جمعه متنی را خواندم و عرض کردم که وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول می‌کردند - نه این‌که قبول نکنند - منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا می‌خوری، چرا می‌بری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اول هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبن‌ابی وقاص از همان اول هم بیعت نکرد،بعضیهای دیگر از همان اول بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمی‌شود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمی‌شناسد؛ برای خود حقی قائل نیست؛ برای خانواده‌ی خود حقی قائل نیست؛ برای کسانی‌که سبقت در اسلام دارند، حقی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‌ای در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمی‌شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعا فتنه‌ای بود. ام‌المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه‌ی دوم بود که مدتی آن بزرگوار را مشغول کردند از بعضی کارهای خودیها تعجب می‌کنم! از کار بعضی از این مطبوعاتیهای خودی و رسانه‌های داخلی تعجب می‌کنم! اینها درست مثل بچه‌ی بی‌عقلی عمل کردند که پدرش مثلا در یک برخورد زبانی با یک آدم خبیث بدجنس بدزبانی درگیر باشد و این بچه‌ی بی‌عقل هم از روی بی‌توجهی به موقعیت، بنا کند پدر خودش را مثلا مسخره کردن! اینها چنین موضعی گرفتند. البته حالا این نگاه خوشبینانه است؛ مبنی بر این است که اینها غرض و مرض و ارتباطی ندارند. اگر چنین باشد، که بحث دیگری است. علی‌ای‌حال، از این‌که دشمن سوء استفاده کند، ما تعجب نکرده‌ایم.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :تحکیم پایه‌های انقلاب و استحکام قدرت انقلاب در کشور با تشکیل شوراها
کلیدواژه(ها) : استحکام قدرت انقلاب
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
مردم به این شوراها اقبال کنند، به این انتخابات توجّه کنند، در آن شرکت نمایند، آن را جدّی بگیرند و هدف هم عبارت باشد از این‌که اهدافی که در قانون اساسی برای تشکیل شوراها معیّن شده است - اهداف خدایی، اهداف انقلابی، اهدافی که در جهت تحکیم پایه‌های انقلاب و استحکام قدرت انقلاب و حکومت انقلابی در کشور است - تحقّق پیدا کند. من توصیه می‌کنم که همه این انتخابات را جدّی بگیرند و مهم بشمارند و در آن شرکت کنند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :صف آرایی سه جریان قاسطین، ناکثین و مارقین در مقابل حکومت امیرالمومنین (ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, ناکثین, مارقین, قاسطین, حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام), معاویة‌ابن ابی سفیان
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در زمان این حكومت - حكومت كمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی كردند: قاسطین و ناكثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل كردند كه فرمود: «امرت ان اقاتل النّاكثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است. قاسطین، یعنی ستمگران. ماده‌ی «قسط» وقتی كه به‌صورت مجرّد استعمال می‌شود - قَسَط یقسِط، یعنی جار یجور، ظَلَم یظلِم - به معنای ظلم كردن است. وقتی با ثلاثی مزید و در باب افعال آورده می‌شود - اقسط یقسط - یعنی عدل و انصاف. بنابراین، اگر «قسط» در باب افعال بكار رود، به معنای عدل است؛ اما وقتی كه قَسَط یقسِط گفته شود، ضدّ آن است، یعنی ظلم و جور. قاسطین از این ماده است. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه كسانی بودند؟ اینها مجموعه‌ای از كسانی بودند كه اسلام را به‌صورت ظاهری و مصلحتی قبول كرده بودند و حكومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر كاری هم امیرالمؤمنین با اینها می‌كرد، فایده نداشت. البته این حكومت، گرد محور بنی‌امیّه و معاویةبن‌ابی‌سفیان - كه حاكم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حكم و ولیدبن‌عقبه است. اینها یك جبهه‌اند و حاضر نبودند كه با علی كنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است كه مغیرةبن‌شعبه و عبداللَّه‌بن‌عبّاس و دیگران در اوّلِ حكومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگهدار» اما حضرت قبول نكرد. آنها حمل كردند بر این‌كه حضرت بی‌سیاستی كرد؛ لیكن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر كار هم كه می‌كرد، معاویه با او نمی‌ساخت. این تفكّر، تفكّری نبود كه حكومتی مثل حكومت علوی را قبول كند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمّل كردند.
از وقتی‌كه معاویه مسلمان شده بود تا آن روزی كه می‌خواست با امیرالمؤمنین بجنگد، كمتر از سی سال گذشته بود. او و اطرافیانش سالها در شام حكومت كرده بودند، نفوذی پیدا كرده بودند، پایگاهی پیدا كرده بودند؛ دیگر آن روزهای اوّل نبود كه تا یك كلمه بگویند، به آنها بگویند كه شما تازه مسلمانید، چه می‌گویید؛ جایی باز كرده بودند. بنابراین، اینها جریانی بودند كه اساساً حكومت علوی را قبول نداشتند و می‌خواستند حكومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه‌ی حكومت اینها را چشید. یعنی همان معاویه‌ای كه در زمان رقابت با امیرالمؤمنین، آن‌طور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان می‌داد و محبّت می‌كرد، بعداً در حكومتش، برخوردهای خشن از خود نشان داد، تا به زمان یزید و حادثه‌ی كربلا رسید؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجّاج‌بن‌یوسف‌ثقفی و یوسف‌بن‌عمرثقفی رسید، كه یكی از میوه‌های آن حكومت است. یعنی این حكومتهایی كه تاریخ از ذكر جرائمشان به خود می‌لرزد - مثل حكومت حجّاج - همان حكومتهایی هستند كه معاویه بنیانگذاری كرد و بر سر چنین چیزی با امیرالمؤمنین جنگید. از اوّل معلوم بود كه آنها چه چیزی را دنبال می‌كنند و می‌خواهند؛ یعنی یك حكومت دنیایی محض، با محور قراردادن خودپرستیها و خودیها؛ همان چیزهایی كه در حكومت بنی‌امیّه همه مشاهده كردند. البته بنده در این‌جا هیچ بحث عقیدتی و كلامی ندارم. این چیزهایی كه عرض می‌كنم، متن تاریخ است. تاریخ شیعه هم نیست؛ اینها تاریخ «ابن اثیر» و تاریخ «ابن قتیبه» و امثال اینهاست كه من متنهایش را دارم و یادداشت شده و محفوظ هم هست. اینها حرفهایی است كه جزو مسلّمات است؛بحث اختلافات فكری شیعه و سنّی نیست.
جبهه‌ی دومی كه با امیرالمؤمنین جنگید. جبهه‌ی ناكثین بود. ناكثین، یعنی شكنندگان و در این‌جا یعنی شكنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت كردند، ولی بعد بیعت را شكستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودیهایی كه حكومت علی‌بن‌ابی‌طالب را تا آن جایی قبول داشتند كه برای آنها سهم قابل قبولی در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حكومت داده شود، به اموالی كه در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از كجا آورده‌اید! در سال گذشته در همین ایام، من در یكی از خطبه‌های نماز جمعه متنی را خواندم و عرض كردم كه وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول می‌كردند - نه این‌كه قبول نكنند - منتها شرطش این بود كه با این چیزها كاری نداشته باشد و نگوید كه چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا می‌خوری، چرا می‌بری؛ این حرفها دیگر در كار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اكثرشان بیعت كردند. البته بعضی هم بیعت نكردند. جناب سعدبن‌ابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نكرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نكردند؛ لیكن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول كردند؛ منتها سه، چهار ماه كه گذشت، دیدند نه، با این حكومت نمی‌شود ساخت؛ زیرا این حكومت، حكومتی است كه دوست و آشنا نمی‌شناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده‌ی خود حقّی قائل نیست؛ برای كسانی‌كه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‌ای در اجرای احكام الهی ندارد. اینها را كه دیدند، دیدند نه، با این آدم نمی‌شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه‌ای بود. امّ‌المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه كردند. چقدر در این جنگ كشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف كرد. این هم جبهه‌ی دوّم بود كه مدّتی آن بزرگوار را مشغول كردند.
جبهه‌ی سوم، جبهه‌ی مارقین بود. مارق، یعنی گریزان. در تسمیه‌ی اینها به مارق، این‌گونه گفته‌اند كه اینها آن‌چنان از دین‌گریزان بودند كه یك تیر از كمان گریزان می‌شود! وقتی شما تیر را در چلّه‌ی كمان می‌گذارید و پرتاب می‌كنید، چطور آن تیر می‌گریزد، عبور می‌كند و دور می‌شود! اینها همین‌گونه از دین دور شدند. البته اینها متمسّك به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم می‌آوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی كه مبنای كار خود را بر فهمها و دركهای انحرافی - كه چیز خطرناكی است - قرار داده بودند. دین را از علی‌بن‌ابی‌طالب كه مفسّر قرآن و عالم به علم كتاب بود یاد نمی‌گرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشكّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهك تشكیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت می‌شد. نكته‌ی مهم این‌جاست كه این گروهكی كه اعضای آن تا كلمه‌ای می‌گفتی، یك آیه‌ی قرآن برایت می‌خواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین می‌آمدند و آیه‌ای را می‌خواندند كه تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند می‌شدند آیه‌ای می‌خواندند كه تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحكم الا للَّه» بود؛ یعنی ما حكومت شما را قبول نداریم، ما اهل حكومت اللَّه هستیم؛ این آدمهایی كه ظواهر كارشان این‌گونه بود، سازماندهی و تشكّل سیاسی‌شان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام می‌گرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آن‌گونه كه قرائن زیادی بر آن دلالت می‌كند، فرد ناخالصی بود. یك عدّه مردمان بیچاره‌ی ضعیف از لحاظ فكری هم دنبال اینها راه افتادند و حركت كردند. بنابراین، گروه سومی كه امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه‌ی قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :تفاوت دوران حکومت پیامبر (ص) با امیرالمومنین (ع)
کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام, زبیر, ناکثین
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
تفاوت عمده‌ی امیرالمؤمنین در دوران حكومت خود با پیامبر اكرم در دوران حكومت و حیات مباركش، این بود كه در زمان پیامبر، صفوفِ مشخّص وجود داشت: صف ایمان و كفر. منافقین می‌ماندند كه دائماً آیات قرآن، افراد را از منافقین كه در داخل جامعه بودند بر حذر می‌داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می‌كرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می‌كرد؛ روحیه‌ی آنها را تضعیف می‌كرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشكار بود. صفوف مشخّص در مقابل هم بودند: یك نفر طرفدار كفر و طاغوت و جاهلیّت بود؛ یك نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت. البته آن‌جا هم همه‌گونه مردمی بودند - آن زمان هم همه‌گونه آدمی بود - لیكن صفوف مشخّص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشكال كار این بود كه صفوف، مشخّص نبود؛ به‌خاطر این‌كه همان گروه دوم - یعنی «ناكثین» - چهره‌های موجّهی بودند. هركسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر، یا جناب طلحه، دچار تردید می‌شد. این زبیر كسی بود كه در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته‌ها و پسر عمّه‌ی پیامبر و نزدیك به آن حضرت بود. حتّی بعد از دوران پیامبر هم جزو كسانی بود كه برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض كرد. بله؛ «حكم مستوری و مستی همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‌مان را به خیر كند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا، آن‌چنان اثرهایی می‌گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به‌وجود می‌آورد كه انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشكال می‌شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آنهایی كه دور و برِ امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به‌خرج دادند..

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :تلاش یاران امیرالمومنین(ع) برای هدایت افکار مردم
کلیدواژه(ها) : یاران امام علی(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
در مقابل این‌ها [دشمنان امام علی (علیه السلام)]، جبهه‌ی خودِ علی است؛ یك جبهه‌ی حقیقتاً قوی. كسانی مثل عمّار، مثل مالك اشتر، مثل عبد الله بن عبّاس، مثل محمّد بن ابی بكر، مثل میثم تمّار، مثل حُجر بن عدی بودند؛ شخصیتهای مؤمن و بصیر و آگاهی كه در هدایت افكار مردم چقدر نقش داشتند! یكی از بخشهای زیبای دوران امیر المؤمنین البته زیبا از جهت تلاش هنرمندانه‌ی این بزرگان؛ اما در عین حال تلخ از جهت رنجها و شكنجه‌هایی كه این‌ها كشیدند این منظره‌ی حركت این‌ها به كوفه و بصره است. وقتی‌كه طلحه و زبیر و امثال این‌ها آمدند صف‌آرایی كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضی از اصحاب را فرستاد. مذاكراتی كه آن‌ها با مردم كردند، حرفهایی كه آن‌ها در مسجد گفتند، محاجّه‌هایی كه آن‌ها كردند، یكی از آن بخشهای پرهیجان و زیبا و پرمغز تاریخ صدر اسلام است. لذا شما می‌بینید كه عمده‌ی تهاجمهای دشمنان امیر المؤمنین هم متوجّه همین‌ها بود. علیه مالك اشتر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه عمّار یاسر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه محمّد بن ابی بكر، توطئه بود. علیه همه‌ی آن كسانی كه از اوّل كار در ماجرای امیر المؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند كه چه ایمان‌های مستحكم و استوار و چه بصیرتی دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسامِ سهام تهمت پرتاب می‌گردید و به جان آن‌ها سوء قصد می‌شد و لذا اغلبشان هم شهید می‌شدند. عمّار در جنگ شهید شد؛ لیكن محمّد بن ابی بكر با حیله‌ی شامیها به شهادت رسید. مالك اشتر با حیله‌ی شامیها شهید شد. بعضی دیگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شدیدی به شهادت رسیدند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :خدمات بزرگ وزارت اطلاعات در مقابله با مقابله با گروهکها و حفظ اسناد اطلاعاتی
کلیدواژه(ها) : وزارت اطلاعات, خروج اسناد از وزارت اطلاعات در ابتدای انقلاب, خدمات وزارت اطلاعات, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
عدّه‌ای در صددند از وزارت اطّلاعات انتقام بگیرند و حالا این[قتلهای زنجیره ای] بهانه‌ی خوبی برایشان شده است! مسئولان وزارت اطّلاعات ما، چه آن وقتی‌كه این وزارت شكل سازمانیِ وزارت پیدا كرد و چه قبل از آنكه همین مسئولان وزارت و همین دست‌اندركاران بودند و كار می‌كردند همین مدیرانی كه اغلبشان حالا هم هستند بزرگترین خدمات را به این كشور كردند. شما نمی‌دانید كه این‌ها چقدر خدمت كردند. اوّلِ انقلاب، بنده خودم در جریان كار بودم. این مركز ساواكِ دوران رژیم سلطنت پهلوی، مركز اسناد و اسرار این مملكت بود. عدّه‌ای از این گروهكهای گوناگون كه حواسشان جمع بود، از اطراف به آنجا رفتند تا بتوانند این اسناد را درآورند. شما ببیند اسناد اطّلاعاتی را از یك سازمان اطّلاعاتی بیرون بكشند، چقدر می‌توانند با آن، افرادی را زیر فشار قرار دهند؛ افرادی را به كارهایی وادار كنند؛ آبروی افرادی را ببرند، افرادی را تهدید كنند و به اخاذی بپردازند. ببینید این كار چقدر فساد به وجود می‌آورد. از احزاب گوناگون سراغ این‌ها رفتند. بعضی از این گروهكهایی كه امروز زبان درآورده‌اند و مدّعیِ خیلی‌ها شده‌اند، جزو همان كسانی هستند كه اگر بنا باشد مسأله‌ی اسناد وزارت اطّلاعات در اوّلِ انقلاب دنبال شود، دست همه‌ی آن‌ها زیر كارد جمهوری اسلامی است. این‌ها به آنجا رفتند و در اوایل انقلاب اسناد زیادی را بیرون بردند. ما در آن زمان اطّلاعی از جایی نداشتیم. ما جزو شورای انقلاب بودیم و از این‌ها خبرهایی را راجع به اسناد ساواك می‌شنیدیم و تعجّب می‌كردیم كه این‌ها از كجا می‌دانند؛ اما بعد اطّلاع پیدا كردیم كه مبالغی از این اسناد را این‌ها خارج كرده‌اند! واقعاً اگر افرادی بخواهند در این زمینه جدیّت به‌خرج دهند، جای این هست كه دنبال كنند، ببینند این اسناد كجا رفت و چه شد!؟ نیروهای مؤمن و مخلص و صمیمی، از همان روزهای اوّل، داخل وزارت رفتند. من فراموش نمی‌كنم؛ چند وقتی از طرف شورای انقلاب مأمور شدم كه به آنجا بروم و سركشی كنم. به آنجا رفتم؛ اتاق‌هایی را باز می‌كردیم، می‌دیدیم كه در زیرزمین، جوانان تحصیل‌كرده و فهیم نشسته‌اند و برای خاطر این مملكت، این اسناد را دسته‌بندی و حفظ می‌كنند؛ یعنی برای كشور این اسناد را نگهداشتند. بعد قضایای معارضین گروهك منافقین و حزب توده پیش آمد. اگر این عناصرِ اطّلاعات نبودند، اگر این مجموعه نبود، شما خیال می‌كنید كه این انقلاب جان سالم به‌درمی‌برد؟ پدر همه را در می‌آوردند! این همه عناصر نفوذی و گروهها و تیمهای تروریست، از مرزهای غربی‌مان، متأسّفانه قبل از جنگ و در اثنای جنگ و در تمام طول این مدّت، همراه با بمب‌های گوناگون و با لباسهای گوناگون تا خود تهران می‌آمدند! چه كسی جلوِ این‌ها را می‌گرفت؟ چه كسی جلوِ ترورها را در این كشور گرفت؟ چه كسی توانست موج ترورها را در این كشور متوقّف كند؟ همین برادران وزارت اطّلاعات، همین مدیران لایق، همین جوانان بااخلاص. حالا اتّفاقی افتاده است و چند نفر در آنجا جرمی را مرتكب شده‌اند. به‌خاطر آن‌ها، عدّه‌ای می‌خواهند از اصل وزارت اطّلاعات انتقام بگیرند! علیه وزارت اطّلاعات تبلیغات می‌كنند و حرف می‌زنند. این كمال بی‌انصافی است؛ این ظلم مسلّم است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :اعتراف عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبير به مقام و منزلت امام علی (ع)
کلیدواژه(ها) : عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر, حضرت علی (علیه‌السلام), دشمنی خاندان زبیر با بنی‌هاشم, مصعب‌بن‌زبیر, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
امروز شما به دنیا نگاه كنید - نه دنیای اسلام؛ در همه‌ی دنیا - ببینید چقدر ستایشگرانی هستند كه حتّی اسلام را قبول ندارند، اما علی‌بن‌ابی‌طالب را به‌عنوان یك چهره‌ی درخشان تاریخ قبول دارند! این همان روشن شدن آن جوهر تابناك است و خدای متعال در مقابل آن مظلومیت به آن حضرت پاداش می‌دهد. آن مظلومیت، آن فشار اختناق، آن گل‌اندود كردن چشمه‌ی خورشید با آن تهمتهای عجیب، آن صبری كه او در مقابل اینها كرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم این‌كه در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهره‌ای را به این درخشندگی و مورد اتّفاق كُل پیدا نمی‌كنید. شاید تا امروز هم در بین كتابهایی كه ما می‌شناسیم كه درباره‌ی امیرالمؤمنین نوشته شده است، عاشقانه‌ترینش را غیرمسلمانان نوشته‌اند! الان یادم است كه سه نویسنده‌ی مسیحی، درباره‌ی امیرالمؤمنین، كتابهای ستایشگرانه‌ی واقعاً عاشقانه‌ای نوشته‌اند. این ارادت، از همان روز اوّل هم شروع شد؛ یعنی از بعد از شهادت كه همه علیه آن بزرگوار می‌گفتند و تبلیغ می‌كردند - آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه‌ی آنها و آنهایی كه دل پرخونی از شمشیر و از عدل امیرالمؤمنین داشتند - این قضیه از همان وقت معلوم شد. من در این‌جا یك نمونه عرض كنم:
پسر عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر، پیش پدرش - كه عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر باشد - از امیرالمؤمنین بدگویی كرد. خانواده‌ی زبیر - جز یكی از آنها؛ یعنی مصعب‌بن‌زبیر - كلاًّ با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعب‌بن‌زبیر، مرد شجاع و كریم و همان كسی بود كه در قضایای كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگیر بود و شوهر حضرت سكینه هم بود؛ یعنی اوّلین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه‌ی خانواده‌ی زبیر، همین‌طور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی كه تاریخ را می‌خواند، این را می‌یابد. پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جمله‌ای گفت كه خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نكته‌ی مهمی در آن هست و من آن را یادداشت كرده‌ام. عبداللَّه به پسرش گفت: «واللَّه یا بنی‌النّاس شیئا قطّ الّا هدمه الدّین و لابنی الدّین شیئا فاستطاعت الدّنیا هدمه»؛ هر بنایی كه دین آن را به‌وجود آورد و پی و بنیان آن برروی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر كاری كردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بی‌خود زحمت نكشند برای این‌كه نام امیرالمؤمنین را - كه پیِ كار او بر دین و بر ایمان است - منهدم كنند. بعد گفت: «الم تر الی علی كیف تظهر بنو مروان عیبه و ذمّه فكانّما یأخذون بناصیتة رفعا الی السّماء»؛ ببین بنی‌مروان چطور هرچه می‌توانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی‌بن‌ابی‌طالب عیبجویی و عیبگویی می‌كنند! اما همین عیبجوییها و بدگوییهای آنها، مثل آن است كه این چهره‌ی درخشان را هرچه برتر می‌برند و منوّرتر می‌كنند؛ یعنی در ذهنهای مردم، بدگوییهای آنها تأثیر عكس می‌بخشد. نقطه‌ی مقابل، بنی‌امیّه‌اند؛ «و تری ما یندبون به موتاهم من المدیح فو اللَّه لكأنّما یكشفون به عن الجیف»؛ بنی‌امیّه از گذشتگان خودشان تمجیدها و تعریفها می‌كنند، ولی هرچه بیشتر تعریف می‌كنند، نفرت مردم از آنها بیشتر می‌شود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه‌ی آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره‌ی بشریت پیروز شد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :ماجرای خواب دیدن اميرالمؤمنين (ع) قبل از شهادت
کلیدواژه(ها) : شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
روز بعد از شهادتِ امیرالمؤمنین، یا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت، از قول امام حسن نقل شده است كه فرمود من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه‌ی بدر با پدرم صحبت می‌كردم و امیرالمؤمنین به من فرمود: «ملكتنی عینی»؛ من صبح بعد از عبادت، لحظه‌ای چشمم گرم شد و خوابم برد. «فسنح لی رسول‌اللَّه»؛ پیامبر در مقابل من مجسّم شد؛ یعنی به خواب من آمد. «فقلت یا رسول‌اللَّه ماذا لقیت من امتك من الأود و اللدد»؛ یعنی یا رسول‌اللَّه! از امّت تو، من چه كشیدم؛ از اعوجاجها و از دشمنیهایشان. پیامبر در جواب من فرمود - حالا به تعبیر ما - علی جان! نفرینشان كن؛ «فقال لی ادع علیهم». نفرین امیرالمؤمنین این است: «فقلت ابدلنی اللَّه بهم خیراً منهم»؛ یعنی گفتم پروردگارا! برای من كسانی را برسان كه بهتر از اینها باشند و برای اینها كسی را برسان كه بدتر از من باشد! به فاصله‌ی یك روز، این دعایی كه امیرالمؤمنین در خواب از خدای متعال درخواست كرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم، فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنیای اسلام به عزای بزرگمرد خود نشست و فریاد «تهدّمت واللَّه اركان الهدی» - یعنی پایه‌ها و بنیانهای هدایت ویران شد - دنیا را گرفت و علی از دست مردم رفت و بعد از امیرالمؤمنین دنیای اسلام آن را كشید كه تاریخ می‌داند. همین كوفه چه سختیهایی كشید! بر همین كوفه بود كه حجّاج مسلّط شد. بر همین كوفه بود كه یوسف‌بن‌عمر ثقفی مسلّط شد. بر همین كوفه بود كه به جای امیرالمؤمنین، حكّام اموی یكی پس از دیگری می‌آمدند و مسلّط می‌شدند. آن مردم بودند كه این فشارها را بر سر این كوفه آوردند. لاحول و لاقوّة الّا باللَّه العلّی العظیم.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش :فروهر؛ دشمن بی‌خطر نظام اسلامی
کلیدواژه(ها) : داریوش فروهر, وزارت اطلاعات, قتلهای زنجیره ای, تاریخ جمهوری اسلامی بعد از رحلت امام خمینی(ره)
نوع(ها) : روایت تاریخی

متن فیش :
با توجّه به تجربه‌ی خودم در زمینه‌های گوناگونِ اداره‌ی كشور در طول این بیست سال و آشنایی با جریانهای سیاسی داخلی و خارجی، من نمی‌توانم باور و قبول كنم كه این قتلهایی كه اتّفاق افتاد، بدون یك سناریوی خارجی باشد؛ چنین چیزی ممكن نیست. این قتلها به ضرر ملت ایران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حكومت بود. یك گروه داخلی كه جزو وزارت اطّلاعات هم باشند، هرچه هم حالا فرض كنید كه متعصّب باشند و بنای این كار را داشته باشند، در سطوحی از وزارت اطّلاعات كه اهل تحلیلند، امكان ندارد دست به چنین قتلهایی بزنند. این افرادی كه كشته شدند، بعضیها را ما از نزدیك می‌شناختیم. اینها كسانی نبودند كه یك نظام، اگر بخواهد اهل این حرفها باشد، سراغ اینها برود. اگر نظام جمهوری اسلامی اهل دشمن‌كُشی است، دشمنان خودش را می‌كُشد؛ چرا سراغ فروهر و عیالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همكار ما بود؛ بعد از پدید آمدن این فتنه‌های سال شصت دشمن ما شد؛ اما دشمن بی‌خطر و بی‌ضرر.
بینی و بین‌اللَّه، فروهر و همسرش - این دو مرحوم - دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بی‌ضرر و بی‌خطر. اینها هیچ ضرری نداشتند. نه به جایی وابسته بودند - كه ما آن را می‌دانستیم - (الان كسانی در داخل فعّالیت می‌كنند كه یقیناً به دستگاههای خارجی وابستگی دارند؛ اما دستگاه با اینها كاری ندارد و به سراغ كسی می‌رود كه واقعاً دشمنش بوده است) و نه اقتداری داشتند. حزبی با عناصر خیلی معدودی داشتند كه سالهای متمادی این حزب بود. این چنین دشمنی كه در داخل كشور هست، مرتّب علیه نظام اطّلاعیه هم می‌دهد، دیگران هم می‌گویند كه بله؛ در داخل ایران مثلاً آقای فروهر اطّلاعیه داد - داده باشد - اما كسی از مردم كه او را نمی‌شناخت؛ كسی كه با او آشنایی نداشت؛ كسی كه تحت نفوذ و تأثیر حرفهای او نبود. ایشان معروفیتی در میان مردم نداشت؛ نفوذی نداشت؛ دشمن بی‌خطری بود؛ انصافاً آدم نانجیبی هم نبود. البته ما دشمنانی هم داریم كه انصافاً نجیب نیستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصاً عیالش نه؛ آدمها نانجیبی نبودند. حالا شما فكر كنید، كسی كه مثل فروهر را می‌كشد، آیا می‌تواند دوست نظام باشد؟! می‌تواند برای نظام كار كند؟! چنین چیزی معقول است؟! من این را باور نمی‌كنم. آشنایی من با مسائل سیاسیِ این بیست ساله و قبل از این در دوران انقلاب - آشنایی با اشخاص، آشنایی با جریانات سیاسی، آشنایی با توطئه‌های گوناگونی كه از اطراف دنیا همیشه در جریانش بوده‌ایم - اجازه نمی‌دهد كه من باور كنم این كارِ عناصری است كه با نظام مسأله‌ای ندارند و نمی‌خواهند علیه نظام كار كنند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : مصالح ملّی
کلیدواژه(ها) : مصالح ملّی
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
البته این را هم عرض كنم كه عدّه‌ای عناصر سوءِ استفاده‌چی و فرصت‌طلب، در این جنجال چند روزه، به خیال این‌كه حالا وزارت اطّلاعات قدرت و توانی ندارد؛ شیر بی‌یال و دُم و اشكمی شده و مورد تهمت قرار گرفته است، سعی می‌كنند كه فضای كشور را از چتر امنیتی خالی فرض كنند. من به آنها هم نصیحت می‌كنم كه این اشتباه را نكنند. اشتباه نكنید؛ این انقلاب آسان به دست نیامده است. این امنیتی كه در این كشور هست، آسان به دست نیامده است. این حكومت مردمی، به قیمت خون صدها هزار نفر از این مردم به دست آمده است. مفسدین، افراد شریر، آدمهای ماجراجو، آدمهای فرصت‌طلب، آدمهای بددلِ «الّذین فی قلوبهم مرض»(10) خیال نكنند كه حالا دیگر این كشور اطّلاعاتی ندارد، خبری ندارد، كسی را ندارد و می‌توانند علیه مصالح این ملت هر كاری دلشان بخواهد، بكنند؛ نخیر، این‌طور نیست. این انقلاب، انقلابی است كه به خاطر اقتدارش، در سخت‌ترین توطئه‌ها ایستاد؛ امروز هم به فضل پروردگار از همان اقتدار برخوردار است. درست است كه ملت ایران مظلوم واقع شده است؛ درست است كه این انقلاب مظلوم واقع شده است؛ اما این انقلاب و ملت ایران هم مثل مولای خودشان امیرالمؤمنین، مظلوم و درعین‌حال مقتدرند و به فضل پروردگار مثل امیرالمؤمنین در همه صحنه‌ها پیروز هم خواهند بود.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : مشارکت مردم
کلیدواژه(ها) : مشارکت مردم
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
موضوع دیگری كه لازم است من حتماً مطرح كنم، مسأله‌ی شوراهاست كه منطبق بر اصل قانون اساسی است و دولت فعلی ما بحمد اللّه همّت كرد و توانست این اصل را زنده و احیا كند و موانعی را كه وجود داشت، برطرف نماید. این تجربه‌ی اوّل در این زمینه است؛ كار سنگین و بزرگی است و امیدوارم كه إن شاء اللّه همه هم دست‌اندركاران، هم آحاد مردم، هم آن كسانی كه در انتخابات شوراها انتخاب خواهند شد از این تجربه سربلند بیرون آیند. منتها شرطش این است كه مردم به این شوراها اقبال كنند، به این انتخابات توجّه كنند، در آن شركت نمایند، آن را جدّی بگیرند و هدف هم عبارت باشد از اینكه اهدافی كه در قانون اساسی برای تشكیل شوراها معیّن شده است اهداف خدایی، اهداف انقلابی، اهدافی كه در جهت تحكیم پایه‌های انقلاب و استحكام قدرت انقلاب و حكومت انقلابی در كشور است تحقّق پیدا كند. من توصیه می‌كنم كه همه این انتخابات را جدّی بگیرند و مهم بشمارند و در آن شركت كنند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : انگلیس
کلیدواژه(ها) : انگلیس
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
انگلیسی‌ها اول به عنوان نفت به ایران آمدند؛ اما آنها خبر نداشتند كه غیر از نفت، این همه ثروت هم در ایران هست. بعد هم كه امریكایی‌ها آمدند و در این‌جا ساكن شدند.
...
نكته دوم این است كه من باید از وزارت اطّلاعات - از مدیران وزارت، از وزیر و معاونان و مسؤولان، از هیأت سه نفره‌ای كه رئیس جمهور برای پیگیری این حادثه معیّن كردند - تشكّر كنم. اینها واقعاً زحمت كشیدند و حقیقتاً این روزها تجربه سختی را از سر گذراندند. این شوخی نیست. انسان یك نقطه ضعفی را در پیكره خودش احساس كند، صادقانه آن را با مردم در میان بگذارد و بگوید این‌جایم این اشكال را دارد، این ضعف را دارد. هر كسی این كار را نمی‌كند. شما بدانید از این‌گونه قضایا، تا آن‌جایی كه ما می‌شناسیم، در همه سرویسهای امنیتی دنیا - حتّی چندین برابر - اتّفاق می‌افتد. اگر بدانید كه سازمان «سیا»ی امریكا و «موساد» صهیونیستها و «اینتلیجنت سرویس» انگلیس - حالا این سه سازمانی كه از اینها ماجراهای زیادی را اطّلاع داریم - چقدر دستشان درگیر قتلها و جنایتها و خباثتها و بمب‌گذاریها و آدم‌كشیها و مثله كردنها و ترورها و ایجاد وحشتهاست - كه البته ما هم یقیناً همه‌اش را اطّلاع نداریم؛ گوشه‌هایی از آن را فقط اطّلاع داریم - واقعاً دچار بهت و حیرت می‌شوید! منتها آنها نمی‌آیند این‌طور صریحاً اعلام كنند. یك نفر جاسوس در داخل دستگاه امنیتی كشوری از همین كشورهای معروف پیدا شد؛ اوّلاً تا ماهها كه به كسی چیزی نگفتند - همین‌طور كتمان كردند - بعد كه دیدند طرفِ مقابل افشا كرد، اینها هم مجبور شدند و افشا كردند؛ آنها هم بنا كردند یك طوری رفع و رجوع كردن! البته محاكمه‌اش كردند؛ لیكن از لحاظ تبلیغاتی، این‌طور چیزها را به رو نمی‌آورند و نمی‌گویند. شما ببینید درباره این قضیه ما كه خودِ وزارت اطّلاعات پیشقدم شد و مطلب را بیان كرد، چه جنجالی راه انداخته‌اند! انگاری كه وزارت اطّلاعات جمهوری اسلامی، در مقابل دهها سازمان جاسوسیِ پاك و نورانی و پاكدامن(!) مثل «موساد» و «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» یك مجرم است! آنها مركز فسادند. گاهی اوقات چیزهایی از آنها بیرون آمده كه دنیا را متوجّه كرده است؛ از جمله كتابی است كه به فارسی هم ترجمه شده و چند سال پیش منتشر گردیده است. در این كتاب توضیح می‌دهد كه یك نفر از افراد ظاهراً «MI5» یا «MI6» انگلیس - حالا من درست یادم نیست - كه مربوط به مجموعه همین «اینتلیجنت سرویس» انگلیس است، از كارهایی كه در آن‌جا انجام می‌گرفته و فجایعی كه می‌شده است، گزارشی می‌نویسد. در مقدّمه ترجمه فارسی این كتاب نوشته بودند كه این كتاب در انگلستان ممنوع الانتشار است؛ فروشش را هم ممنوع كرده‌اند و كسی اجازه ندارد آن را منتشر كند! با این‌كه سالهاست این كتاب نوشته شده، اما شاید تا به حال هم همین‌طور باشد. هر ترجمه‌ای كه از این كتاب بشود، آن ترجمه هم در داخل انگلیس ممنوع است! از این حرفها فراوان بوده است. بنابراین، شجاعتِ این برادران ما در خور تحسین است كه این مطلب را بیان كردند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : انقلاب اسلامی, اقتدار ملی, اقتدار نظام
کلیدواژه(ها) : انقلاب اسلامی, اقتدار ملی, اقتدار نظام
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
این انقلاب، انقلابی است كه به خاطر اقتدارش، در سخت‌ترین توطئه‌ها ایستاد؛ امروز هم به فضل پروردگار از همان اقتدار برخوردار است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
توشه‌ی انسان برای نشئه‌ی بعد از مرگ، تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
سرمایه‌ی انسان برای حرکت صحیح در زندگی تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا, روزه, ماه مبارک رمضان
کلیدواژه(ها) : تقوا, روزه, ماه مبارک رمضان
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
بزرگترین فایده‌ی روزه‌گرفتن، تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا, تزکیه نفس, مبارزه با نفس, هوی‌های نفسانی
کلیدواژه(ها) : تقوا, تزکیه نفس, مبارزه با نفس, هوی‌های نفسانی
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
مهمترین دستاورد مجاهدت و تلاش هر انسانی در مصاف با نفس و هواهای نفسانی خود، تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا, دشمن
کلیدواژه(ها) : تقوا, دشمن
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
تقوا، در مقابل دشمنان و دشمنیها،مصونیت‌بخش است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا, رضای الهی
کلیدواژه(ها) : تقوا, رضای الهی
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
تقوا، هدایت کننده است به راه درست و آنچه که مورد رضای خداست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : نظام جمهوری اسلامی ایران
کلیدواژه(ها) : نظام جمهوری اسلامی ایران
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
اين حكومت مردمى، به قيمت خون صدهاهزار نفر از اين مردم به دست آمده است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : زبان فارسی
کلیدواژه(ها) : زبان فارسی
نوع(ها) : جستار

متن فیش :
در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثاراللَّه» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده‌ای از روی ظلم به قتل میرسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» میگویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این‌که میگویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمیفهماند. «ثار»، یعنی حقّ خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حقِ‌ خونخواهی اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه وابن ثاره». پدرش امیرالمؤمنین هم حقّ خونخواهیاش متعلّق به خداست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : روزه
کلیدواژه(ها) : روزه
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
بزرگترین فایده روزه‌گرفتن، تقواست

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است.[در خصوص] قاسطین، یعنی ستمگران.. ... امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعه‌ای از کسانی بودند که اسلام را به‌صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با اینها میکرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنی‌امیّه و معاویةبن ابیسفیان - که حاکم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولیدبن‌عقبه است. اینها یک جبهه‌اند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و دیگران در اوّلِ حکومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگهدار» اما حضرت قبول نکرد. آنها حمل کردند بر این که حضرت بی سیاستی کرد؛ لیکن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر کار هم که میکرد، معاویه با او نمیساخت. این تفکّر، تفکّری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمّل کردند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است.[درخصوص] ناکثین، یعنی شکنندگان و در این جا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی بن ‌ابی طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا آورده‌اید!... وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول میکردند - نه این که قبول نکنند - منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا میخوری، چرا میبری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبن‌ابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نکرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمیشود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمیشناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قائل نیست؛ برای کسانیکه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‌ای در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمیشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه‌ای بود. امّ‌المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
هیچ ضعفی از هیچ طرف، در شخصیت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نیست. در عین حال یکی از مظلومترین چهره‌های تاریخ است و مظلومیت در همه بخشهای زندگیش وجود داشت

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
امیرالمومنین(ع)یکی از مظلومترین چهره‌های تاریخ است و مظلومیت در همه بخشهای زندگیش وجود داشت

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
بندگان خدا! همه شما و خود را به رعایت تقوا و پرهیزکاری توصیه میکنم. توشه انسان برای نشئه بعد از مرگ، تقواست. سرمایه انسان برای حرکت صحیح در زندگی نیز تقواست. بزرگترین فایده روزه‌گرفتن، تقواست. مهمترین دستاورد مجاهدت و تلاش هر انسانی در مصاف با نفس و هواهای نفسانی خود، تقواست. پیر و جوان، زن و مرد، از هر قشر و هر گروهی از افراد مؤمن، هرجا هستند، باید همّتشان کسب تقوا باشد. تقوا، در مقابل دشمنان و دشمنیها، مصونیت‌بخش است. تقوا، هدایت کننده است به راه درست و آنچه که مورد رضای خداست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
شبها و روزهای قدر سخن از کسی مطرح میشود که بزرگترین خصوصیت او تقواست. نهج‌البلاغه او کتاب تقواست و زندگی او راه و رسم تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین، کتاب تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
زندگی امیرالمؤمنین، راه و رسم تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
توشه انسان برای نشئه بعد از مرگ، تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
سرمایه انسان برای حرکت صحیح در زندگی تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
بزرگترین فایده روزه‌گرفتن، تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
مهمترین دستاورد مجاهدت و تلاش هر انسانی در مصاف با نفس و هواهای نفسانی خود، تقواست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
هر گروهی از افراد مؤمن، هرجا هستند، باید همّتشان کسب تقوا باشد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
تقوا، در مقابل دشمنان و دشمنیها، مصونیت‌بخش است.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : تقوا
کلیدواژه(ها) : تقوا
نوع(ها) : جمله‌های برگزیده

متن فیش :
تقوا، هدایت کننده است به راه درست و آنچه که مورد رضای خداست.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در شخصیت و زندگی و شهادت این بزرگوار[امیرالمومنین(ع)]، سه عنصر - که ظاهراً با یکدیگر چندان هم سازگاری ندارند - جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی.
«اقتدار» آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادینش، در عزم راسخش، در اداره مشکلترین عرصه‌های نظامی، در هدایت ذهنها و فکرها به‌سوی عالیترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسانهای بزرگ - از قبیل مالک اشتر و عمّار و ابن‌عبّاس و محمّدبن‌ابیبکر و دیگران - و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود. هیچ ضعفی از هیچ طرف، در شخصیت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نیست. در عین حال یکی از مظلومترین چهره‌های تاریخ است و مظلومیت در همه بخشهای زندگیش وجود داشت. در دوران نوجوانی، مظلوم واقع شد. در دوران جوانی - بعد از پیامبر - مظلوم واقع شد. در دوران کهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهای متمادی بر سر منبرها از او بدگویی کردند و به او نسبتهای دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است.
در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثاراللَّه» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده‌ای از روی ظلم به قتل میرسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» میگویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این‌که میگویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمیفهماند. «ثار»، یعنی حقّ خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حقِ‌ خونخواهی اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه وابن ثاره». پدرش امیرالمؤمنین هم حقّ خونخواهیاش متعلّق به خداست.
اما عنصر سوم که «پیروزی» آن بزرگوار باشد. پیروزی همین است که اوّلاً در زمان حیات خود او، بر تمام تجربه‌های دشواری که بر او تحمیل کردند، پیروز شد؛ یعنی جبهه‌های شکننده دشمن - که بعداً شرح خواهم داد - بالاخره نتوانستند علی را به زانو درآورند؛ همه آنها از علی شکست خوردند. بعد از شهادت هم روز به روز حقیقت درخشان او آشکارتر شد؛ یعنی حتّی از زمان حیاتش به مراتب بیشتر بود. امروز شما به دنیا نگاه کنید - نه دنیای اسلام؛ در همه دنیا - ببینید چقدر ستایشگرانی هستند که حتّی اسلام را قبول ندارند، اما علی بن ‌ابی طالب را به‌عنوان یک چهره درخشان تاریخ قبول دارند! این همان روشن شدن آن جوهر تابناک است و خدای متعال در مقابل آن مظلومیت به آن حضرت پاداش میدهد. آن مظلومیت، آن فشار اختناق، آن گل‌اندود کردن چشمه خورشید با آن تهمتهای عجیب، آن صبری که او در مقابل اینها کرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم این‌که در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهره‌ای را به این درخشندگی و مورد اتّفاق کُل پیدا نمیکنید. شاید تا امروز هم در بین کتابهایی که ما میشناسیم که درباره امیرالمؤمنین نوشته شده است، عاشقانه‌ترینش را غیرمسلمانان نوشته‌اند! الان یادم است که سه نویسنده مسیحی، درباره امیرالمؤمنین، کتابهای ستایشگرانه واقعاً عاشقانه‌ای نوشته‌اند. این ارادت، از همان روز اوّل هم شروع شد؛ یعنی از بعد از شهادت که همه علیه آن بزرگوار میگفتند و تبلیغ میکردند - آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه آنها و آنهایی که دل پرخونی از شمشیر و از عدل امیرالمؤمنین داشتند - این قضیه از همان‌وقت معلوم شد. من در این جا یک نمونه عرض کنم:
پسر عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر، پیش پدرش - که عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر باشد - از امیرالمؤمنین بدگویی کرد. خانواده زبیر - جز یکی از آنها؛ یعنی مصعب‌بن‌زبیر - کلاًّ با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعب‌بن‌زبیر، مرد شجاع و کریم و همان کسی بود که در قضایای کوفه و مختار و بعد هم عبدالملک درگیر بود و شوهر حضرت سکینه هم بود؛ یعنی اوّلین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه خانواده زبیر، همین‌طور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی که تاریخ را میخواند، این را مییابد. پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جمله‌ای گفت که خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نکته مهمی در آن هست و من آن را یادداشت کرده‌ام. عبداللَّه به پسرش گفت: «واللَّه یابنی النّاس شیئا قطّ الّا هدمه الدّین و لابنی الدّین شیئا فاستطاعت الدّنیا هدمه»؛ هر بنایی که دین آن را به‌وجود آورد و پی و بنیان آن برروی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر کاری کردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بیخود زحمت نکشند برای این‌که نام امیرالمؤمنین را - که پىِ کار او بردین و بر ایمان است - منهدم کنند. بعد گفت: «الم تر الی علی کیف تظهر بنو مروان عیبه و ذمّه فکانّمایأخذون بناصیتة رفعا الی السّماء»؛ ببین بنیمروان چطور هرچه میتوانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی بن ‌ابی طالب عیبجویی و عیب گویی میکنند! اما همین عیبجویی ها و بدگوییهای آنها، مثل آن است که این چهره درخشان را هرچه برتر میبرند و منوّرتر میکنند؛ یعنی در ذهنهای مردم، بدگوییهای آنها تأثیر عکس میبخشد. نقطه مقابل، بنی‌امیّه‌اند؛ «و تری مایندبون به موتاهم من المدیح فو اللَّه لکأنّما یکشفون به عن الجیف»؛ بنی‌امیّه از گذشتگان خودشان تمجیدها و تعریفها میکنند، ولی هرچه بیشتر تعریف میکنند، نفرت مردم از آنها بیشتر میشود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره بشریت پیروز شد.
ماجرای اقتدارِ همراه با مظلومیت امیرالمؤمنین که منتهی به این شد، این‌طور خلاصه میشود: در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است. قاسطین، یعنی ستمگران. ماده «قسط» وقتی که به‌صورت مجرّد استعمال میشود - قَسَط یقسِط، یعنی جار یجور، ظَلَم یظلِم - به‌معنای ظلم کردن است. وقتی با ثلاثی مزید و در باب افعال آورده میشود - اقسط یقسط - یعنی عدل و انصاف. بنابراین، اگر «قسط» در باب افعال بکار رود، به معنای عدل است؛ اما وقتی که قَسَط یقسِط گفته شود، ضدّ آن است، یعنی ظلم و جور. قاسطین از این ماده است. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعه‌ای از کسانی بودند که اسلام را به‌صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با اینها میکرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنی‌امیّه و معاویةبن ابیسفیان - که حاکم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولیدبن‌عقبه است. اینها یک جبهه‌اند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و دیگران در اوّلِ حکومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگهدار» اما حضرت قبول نکرد. آنها حمل کردند بر این که حضرت بی سیاستی کرد؛ لیکن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر کار هم که میکرد، معاویه با او نمیساخت. این تفکّر، تفکّری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمّل کردند...
جبهه دومی که با امیرالمؤمنین جنگید. جبهه‌ی ناکثین بود. ناکثین، یعنی شکنندگان و در این جا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی بن ‌ابی طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا آورده‌اید!... من در یکی از خطبه‌های نماز جمعه متنی را خواندم و عرض کردم که وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول میکردند - نه این که قبول نکنند - منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا میخوری، چرا میبری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبن‌ابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نکرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمیشود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمیشناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قائل نیست؛ برای کسانیکه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‌ای در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمیشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه‌ای بود. امّ‌المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه دوّم بود که مدّتی آن بزرگوار را مشغول کردند.
جبهه سوم، جبهه مارقین بود. مارق، یعنی گریزان. در تسمیه اینها به مارق، این‌گونه گفته‌اند که اینها آن‌چنان از دین‌گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان میشود! وقتی شما تیر را در چلّه کمان میگذارید و پرتاب میکنید، چطور آن تیر میگریزد، عبور میکند و دور میشود! اینها همین‌گونه از دین دور شدند. البته اینها متمسّک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم میآوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهمها و درکهای انحرافی - که چیز خطرناکی است - قرار داده بودند. دین را از علی بن ‌ابی طالب که مفسّر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمیگرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشکّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت میشد. نکته مهم این‌جاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمه‌ای میگفتی، یک آیه قرآن برایت میخواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین میآمدند و آیه‌ای را میخواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند میشدند آیه‌ای میخواندند که تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا للَّه» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، ما اهل حکومت اللَّه هستیم؛ این آدمهایی که ظواهر کارشان این‌گونه بود، سازماندهی و تشکّل سیاسیشان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام میگرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آن‌گونه که قرائن زیادی بر آن دلالت میکند، فرد ناخالصی بود. یک عدّه مردمان بیچاره ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال اینها راه افتادند و حرکت کردند. بنابراین، گروه سومی که امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است.[در خصوص] قاسطین، یعنی ستمگران.. ... امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعه‌ای از کسانی بودند که اسلام را به‌صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با اینها میکرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنی‌امیّه و معاویةبن ابیسفیان - که حاکم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولیدبن‌عقبه است. اینها یک جبهه‌اند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و دیگران در اوّلِ حکومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگهدار» اما حضرت قبول نکرد. آنها حمل کردند بر این که حضرت بی سیاستی کرد؛ لیکن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر کار هم که میکرد، معاویه با او نمیساخت. این تفکّر، تفکّری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمّل کردند.

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است.[درخصوص] ناکثین، یعنی شکنندگان و در این جا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی بن ‌ابی طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست - ثروتهای باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا آورده‌اید!... وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول میکردند - نه این که قبول نکنند - منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی،چرا میخوری، چرا میبری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبن‌ابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نکرد،بعضیهای دیگر از همان اوّل بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمیشود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمیشناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قائل نیست؛ برای کسانیکه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‌ای در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمیشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه‌ای بود. امّ‌المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : حضرت امام حسین(علیه السلام)
کلیدواژه(ها) : حضرت امام حسین(علیه السلام)
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثاراللَّه» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده‌ای از روی ظلم به قتل میرسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» میگویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این‌که میگویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمیفهماند. «ثار»، یعنی حقّ خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حقِ‌ خونخواهی اینها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه وابن ثاره».

مربوط به :بیانات در خطبه‌های نمازجمعه - 1377/10/18
عنوان فیش : روز آزاد سازی خرمشهر
کلیدواژه(ها) : روز آزاد سازی خرمشهر
نوع(ها) : فیش موضوعی

متن فیش :
کدام‌ ‌حادثه‌ ‌تلخ‌ ‌یا‌ ‌شیرینی‌ ‌در‌ ‌این‌ ‌مملکت‌ ‌اتّفاق‌ ‌افتاده‌ ‌که‌ ‌رادیوها‌ - ‌رادیو‌ ‌امریکا،‌ ‌رادیو‌ ‌بی‌.‌بی‌.‌سی،‌ ‌رادیو‌ ‌صهیونیستها‌ ‌و‌ ‌رادیوهای‌ ‌گوناگون‌ ‌دیگری‌ ‌که‌ ‌هستند‌ - ‌حرفی‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ ‌امیدی‌ ‌برای‌ ‌ملت‌ ‌ایران‌ ‌داشته‌ ‌باشد،‌ ‌زده‌ ‌باشند؟‌ ‌آیا‌ ‌در‌ ‌جنگ‌ ‌چنین‌ ‌خبری‌ ‌شد؟‌ ‌آیا‌ ‌در‌ ‌فتح‌ ‌خرّمشهر‌ ‌چنین‌ ‌حرفی‌ ‌زده‌ ‌شد؟‌ ‌ما‌ ‌خرّمشهر‌ ‌را‌ ‌فتح‌ ‌کردیم،‌ ‌اما‌ ‌رادیوهای‌ ‌بیگانه‌ ‌گفتند‌ ‌دروغ‌ ‌است‌! ‌وقتی‌ ‌که‌ ‌ثابت‌ ‌شد،‌ ‌گفتند‌ ‌اینها‌ ‌اینقدر‌ ‌خسارت‌ ‌دادهاند‌! ‌وقتی‌ ‌مسلّم‌ ‌شد‌ ‌که‌ ‌پیروزی‌ ‌ما‌ ‌بزرگ‌ ‌بود،‌ ‌گفتند‌ ‌اینها‌ ‌موج‌ ‌افراد‌ ‌انسانی‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌جبهه‌ ‌فرستادهاند‌ ‌که‌ ‌اینطوری‌ ‌شده‌ ‌است!‌