newspart/index2
عمل به تکلیف / ادای تکلیف/ انجام وظیفه
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
ضربه خوردن دشمن از حرکت مردم قم در قیام 19 دی ماه 56

[دشمنان کشور و انقلاب] با قم و قمی و حوزه‌ی علمیه و جوانهای قم و روحیات مردم قم اینها بشدت بدند، مخالفند؛ چرا؟ چون از قم سیلی خوردند. استكبار، جبهه‌ی ضد اسلام، جبهه‌ی ضد ملت ایران از قم سیلی خورده است. یكی از مواردی كه سیلی خورده، همین نوزدهم دی است. مردم قم زودتر از دیگران احساس تكلیف كردند، اوضاع را شناختند، مسئولیت را حس كردند و به میدان آمدند؛ اینها خیلی مهم است. هم شناختن اوضاع مهم است - بصیرت میخواهد - هم احساس تكلیف كردن مهم است؛ روح تعهد و ایمان میخواهد كه انسان احساس تكلیف كند. بعضی هستند، می‌بینند حوادث تكان‌دهنده را، می‌بینند نقشه‌های دشمن را؛ اما احساس تكلیف نمیكنند، تكان نمیخورند. بعضی هستند، می‌بینند كه دشمن جبهه‌آرائی كرده است. خوب، وقتی دشمن جبهه می‌آراید، باید ما هم در مقابل، احساس تكلیف كنیم؛ این لازمه‌ی تعهد است، لازمه‌ی ایمان است. بعضی این احساس را ندارند. البته در ملت عزیز ایران این روحیه بود، با حركت اسلامی و نهضت اسلامی تقویت شد، ریشه‌دار شد و در انقلاب خودش را نشان داد؛ لیكن جاها مختلف بودند. قمی‌ها جلو بودند. در نوزده دی احساس تكلیف كردند و آمدند توی میدان. خوب، میدان هم میدان آسانی نبود - میدان سختی بود - مواجهه‌ی با گلوله بود، مواجهه‌ی با سركوب خشن دستگاه پلیس و امنیت رژیم طاغوت بود، به كسی رحم نمیكردند؛ اما قمی‌ها آمدند داخل میدان. این بصیرت، این احساس تكلیف، این حضور در میدان، سیلی محكمی بود به دشمنان؛ همین بود كه ناگهان پاسخش از تبریز بلند شد، از آن طرف در یزد بلند شد، از آن طرف در شهرهای دیگر بلند شد؛ لذا این حركت عظیم كه زمینه‌هایش را امام بزرگوار ما در طول چندین سال آماده كرده بود، به وجود آمد؛ این سیلی است. دشمن وقتی سیلی میخورَد، كینه به دل میگیرد و مقابله میكند. حالا ما كه میخواهیم خودمان را ارزیابی كنیم، باید محاسبه كنیم. وقتی دشمن در مقابل ما بشدت دندان نشان میدهد، ما باید احساس كنیم كه پس توانائی‌های ما بالاست؛ میتوانیم به این دشمن ضربه بزنیم.1389/10/19
لینک ثابت
هرجا امام(ره) بگوید میروم

افتخار خود من این است که یک بسیجی باشم؛ سعی کرده‌ام این‌جوری عمل کنم. سال آخر ریاست جمهوری - دو، سه ماه مانده بود به آخر ریاست‌جمهوری من - در یکی از دانشگاهها برای یک جمع دانشجو صحبت می‌کردم و به سؤالات پاسخ می‌دادم؛ یکی از سؤالات این بود که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه کار کنید و شغلتان چه باشد؟ گفتم: اگر امام به من بگوید برو بشو رئیس عقیدتی سیاسی فلان پاسگاهِ مرزیِ منتهاالیه جنوب شرقی کشور، من با افتخار می‌روم آن‌جا و مشغول خدمت می‌شوم! اگر این کار از من برمی‌آید و این کار را از من می‌خواهند، من حاضرم و به آن‌جا می‌روم؛ توطین نفس کردم. این را از باب اینکه شما فرزندان من هستید، به شما دارم می‌گویم. صحبت پدرفرزندی است؛ نمی‌خواهم راجع به خودم صحبت بکنم. هر جا و در هر زمانی به شما نیاز هست، آن‌جا حاضر باشید. این می‌شود بسیجی؛ بسیج یعنی این.1386/02/31
لینک ثابت
امام (ره) فرمودند: همه ی کارهای این کشور را دست قدرتی دارد به پیش میبرد

امیدواریم ان‌شاءاللَّه خدای متعال دست کمک و هدایت خودش را همواره بر سر این ملت باقی بدارد؛ همچنان‌که امام در سال ۶۵ یک وقت به من فرمودند: من میبینم که در همه‌ی کارهای این کشور، دست قدرتی دارد کارها را پیش میبرد.

ان‌شاءاللَّه ما لایق و قابل باشیم که این دست قدرت، ما را رها نکند؛ چون این‌طور هم نیست که خیال کنیم ما دیگر مورد لطف خدا هستیم و هر کاری هم کردیم، دست خدا همراه ما خواهد بود؛ نخیر، این دست قدرت گاهی هم مشت میشود و توی مغز انسان کوبیده میشود! اگر ملاحظه نکنیم، رعایت نکنیم، حدود خودمان را در نظر نگیریم و وظایفمان را بد انجام دهیم یا انجام ندهیم، دست قدرت به ما کمکی نخواهد کرد؛ ممکن است - پناه بر خدا - مخالف ما هم عمل کند. بنابراین اگر در راه او باشیم، ان‌شاءاللَّه خدای متعال به ما کمک خواهد کرد.1384/03/10

لینک ثابت
نگاه مقام معظم رهبری به انتخاب مسئولیت های بعد از ریاست جمهوربشان

براى شروع مطلب، بد نیست دو خاطره از این دانشگاه [امیرکبیر] را براى شما عرض کنم … یک خاطره دیگر هم آن حرفى است که از قول بنده مکرّر نقل شده است. در این دانشگاه بود که بنده آن مطلب را گفتم. در زمان ریاست جمهورى در این دانشگاه سخنرانى داشتم و به سؤالات پاسخ مى‌دادم. یکى از دانشجویان در سؤال کتبى خود از من پرسید که شما بعد از ریاست جمهورى قصد دارید چه شغلى انتخاب کنید؟ - چون همه نوع حدسى زده مى‌شد - من گفتم براى خودم شغلى در نظر نگرفته‌ام و نمى‌دانم چه پیش مى‌آید؛ اما همین‌قدر بگویم که اگر امام مرا مأمور عقیدتى، سیاسى گُردان انتظامى زابل کنند و بگویند به آن‌جا برو، من دست زن و بچه‌ام را مى‌گیرم و به زابل مى‌روم و در آن‌جا مسؤول عقیدتى، سیاسى آن گردان مى‌شوم. یعنى من هیچ خواسته مشخصى در این زمینه براى خودم قائل نیستم.1379/12/09
لینک ثابت
تصمیم رهبری برای انجام کار فرهنگی بعد از دوران ریاست جمهوری

در جمهوری اسلامی، هرجا که قرار گرفته‌‌‌اید، همان‌‌‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌‌‌ی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان اللّه علیه)، مرتب از من می‌‌‌پرسیدند که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری می‌‌‌خواهید چه‌‌‌کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر می‌‌‌کردم که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری به گوشه‌‌‌یی بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم حتّی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود من دست زن و بچه‌‌‌ام را می‌‌‌گیرم و می‌‌‌روم! و اللّه این را راست می‌‌‌گفتم و از ته دل بیان می‌‌‌کردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا می‌‌‌شد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی می‌‌‌شدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.1370/12/05
لینک ثابت
کوتاهی در مبارزه ،بین سالهای ۲۰ و ۳۲

من این نکته را فراموش نمیکنم که در آن سالهای اختناق، همیشه در حوزه‌های علمیه و در جمعهای مبارزی و روشنفکری، ماها در بین خودمان، آن کسانی را که در فاصله‌ی بین سالهای ۲۰ و ۳۲ - که اختناق مجدد محمّدرضاخانی بر این مملکت مسلط شد - کاری نکرده بودند، محاکمه میکردیم و میگفتیم: در آن ده، دوازده سالی که مقداری گشایش بود و میشد کاری کرد، چرا کاری نکردند؟ شاید همین حالا بعضی از ماها، خودمان یا دیگری را، در برهه‌هایی از همین ده، دوازده سال گذشته، مورد سؤال و ملامت قرار بدهیم، که فلان‌جا که میشد فلان کار را بکنیم، چرا نکردیم؟ یا در آینده، مردم این کشور و مسلمانان دنیا، از ما سؤال خواهند کرد که فرصت گرانبهایی در اختیار شما قرار گرفت، در این فرصت چه کردید؟ آیا به همه‌ی وظیفه‌ی خود عمل کردید، یا نه؟ اگر ما ذرةٌمثقالی کوتاهی کرده باشیم، زیر ذره‌بینها مورد مداقه و مؤاخذه قرار خواهد گرفت.1369/09/14
لینک ثابت
دوست داشتم بعد از ریاست جمهوری مشغول کارهای فرهنگی شوم

قبل از رحلت حضرت امام که دوران ریاست جمهوری در حال اتمام بود، دست و پایم را جمع میکردم. مکرر مراجعه میکردند و بعضی از مشاغل را پیشنهاد مینمودند. آدمهای بیمسؤولیت، این مشاغل را پیش خودشان به قد و قواره‌ی من بریده و دوخته بودند! ولی من گفتم که اگر یک وقت امام به من واجب کنند و بگویند شما فلان کار را انجام دهید؛ چون دستور امام تکلیف است و برو برگرد ندارد، آن را انجام میدهم. اما اگر چنانچه تکلیف نباشد - و من از امام خواهش خواهم کرد که تکلیفی به من نکنند تا به کارهای فرهنگی بپردازم - دنبال کارهای فرهنگی میروم.
قبل از رحلت حضرت امام(اعلیاللَّه‌مقامه) که ماههای آخر مسؤولیت من بود، با خودم فکر میکردم که به کارهای فرهنگی مشغول خواهم شد. این، گرایش اصلی ماست که دوست میداریم به کارهای فرهنگی بپردازیم. ذهنیت من، آقای مهندس موسوی و بعضی دیگر از دوستان، غالباً همین‌طوری است؛ یعنی کشش اصلیمان به سمت کارهای فرهنگی است، مگر این‌که مسؤولیتی بر دوشمان قرار بگیرد و بر ما واجب بشود.
البته، همان وقت هم در جمعی گفتم که اگر بر من واجب و تکلیف بشود که در سمت ریاست عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل - که میدانم آن‌جا گروهانی هست و عقیدتی، سیاسی هم دارد - مشغول شوم، میرفتم و مشغول میشدم. واقعاً هر جا که انسان کار کند، احساس نمیکند که از مجموعه‌ی کارآمدها و مجرّبینِ کارىِ این نظام جداست.1368/05/18

لینک ثابت
برگزاری جلسه تقسیم مسئولیت شورای انقلاب قبل از ورود امام(ره) به ایران

نسبت به آینده، بایستی خودمان را برای خدمت در هر جا و به هر گونه آماده کنیم؛ بدون این‌که قبلاً در جایی، خدمت خود را نشان و مشخص کرده باشیم. از اول انقلاب، خودم این‌گونه بودم و بنایم بر این بود. هنگامی که قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیکی که با هم کار میکردیم و همه‌شان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایی پیدا کردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی - با هم مینشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت میکردیم. گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران میشوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیاییم سازماندهی کنیم که وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به این‌جا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.
ما عضو شورای انقلاب بودیم و بعضی هم در آن وقت، این موضوع را نمیدانستند و حتّی بعضی از رفقا - مثل مرحوم ربانی شیرازی یا مرحوم ربانی املشی - نمیدانستند که ما چند نفر، عضو شورای انقلاب هم هستیم. ما با هم کار میکردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبتِ همان بیت امام بود که وقتی ایشان وارد میشوند، مسؤولیتهایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم برای این موضوع، یک سازماندهی بکنیم. ساعتی را در عصر یک روز معیّن کردیم و رفتیم در اطاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسؤولیتها شد و در آن‌جا گفتم که مسؤولیت من این باشد که چای بدهم! همه تعجب کردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. میشود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده‌ی من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما میخواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کارِ آن‌جا را انجام بدهیم، خوب است.
این، روحیه‌ی من بوده است. البته، آن حرفی که در آن‌جا زدم، میدانستم که کسی من را برای چای ریختن معیّن نخواهد کرد و نمیگذارند که من در آن‌جا بنشینم و چای بریزم؛ اما واقعاً اگر کار به این‌جا میرسید که بگویند درست کردن چای به عهده‌ی شماست، میرفتم عبایم را کنار میگذاشتم و آستینهایم را بالا میزدم و چای درست میکردم. این پیشنهاد، نه تنها برای این بود که چیزی گفته باشم؛ واقعاً برای این کار آماده بودم.1368/05/18

لینک ثابت
بروز روحیه خدمت گزاری رهبری در شورای انقلاب

نسبت به آینده، بایستی خودمان را برای خدمت در هر جا و به هر گونه آماده کنیم؛ بدون این‌که قبلاً در جایی، خدمت خود را نشان و مشخص کرده باشیم. از اول انقلاب، خودم این‌گونه بودم و بنایم بر این بود. هنگامی که قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیکی که با هم کار میکردیم و همه‌شان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایی پیدا کردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی - با هم مینشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت میکردیم. گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران میشوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیاییم سازماندهی کنیم که وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به این‌جا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.

ما عضو شورای انقلاب بودیم و بعضی هم در آن وقت، این موضوع را نمیدانستند و حتّی بعضی از رفقا - مثل مرحوم ربانی شیرازی یا مرحوم ربانی املشی - نمیدانستند که ما چند نفر، عضو شورای انقلاب هم هستیم. ما با هم کار میکردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبتِ همان بیت امام بود که وقتی ایشان وارد میشوند، مسؤولیتهایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم برای این موضوع، یک سازماندهی بکنیم. ساعتی را در عصر یک روز معیّن کردیم و رفتیم در اطاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسؤولیتها شد و در آن‌جا گفتم که مسؤولیت من این باشد که چای بدهم! همه تعجب کردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. میشود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده‌ی من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما میخواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کارِ آن‌جا را انجام بدهیم، خوب است.این، روحیه‌ی من بوده است.1368/05/18

لینک ثابت
تشکیل حکومت اسلامی در ایران؛نتیجه عمل به تکلیف

ما مبارزه‌ی خود را برای اسلام و خدا شروع کردیم و قصد قدرت‌طلبی و قبضه کردن حکومت را هم نداشتیم. چندین بار از امام عزیزمان(اعلی‌اللَّه‌کلمته) پرسیده بودم که شما از چه زمانی به فکر ایجاد حکومت اسلامی افتادید، و آیا قبل از آن چنین تصمیمی داشتید؟ (این پرسش به خاطر آن بود که در سال 1347، درسهای «ولایت فقیه» ایشان در نجف شروع شده بود و 48 نوار از آن درسها نیز به ایران آمده بود). ایشان گفتند: درست یادم نیست که از چه تاریخی مسأله‌ی حکومت برایمان مطرح شد؛ اما از اول به فکر بودیم ببینیم چه چیزی تکلیف ماست، به همان عمل کنیم؛ و آنچه که پیش آمد، به خواست خداوند متعال بود.
امام عزیز(ره)، با ایمان و جهاد و اخلاص و عمل صالح خود، سنگ بنای حکومت اسلامی را در ایران گذاشت وخدای متعال هم نصرت خود را بر او نازل کرد. پروردگار عالم اصدق‌القائلین است که فرمود: «والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا»(1)، «من‌کان للَّه کان اللَّه له»(2)، «و لینصرن اللَّه من ینصره»(3). این آیات و روایات، بیان حقیقت و واقعیت است.
در کشور ما، جهاد و مبارزه و تلاش و اخلاص در میان مردم نمود پیدا کرد و خدای متعال هم برکت داد و پیروزی به دست آمد و اسلام حاکمیت یافت و قرآن عزیز شد و مسلمانها در دنیا اعتزاز معنوی پیدا کردند و روی‌آوری به اسلام را افتخار خود دانستند و از مسلمان بودن خویش خجالت نکشیدند.
اسلام در ایران ریشه دواند و مردم ده سال با مشکلات مبارزه کردند. اینها همه از نعمات و برکات الهی است. بایستی شکرگزار و قدرشناس این نعمات باشیم و همچنان به تکلیف حساس و دقیق و ظریف خود عمل کنیم.
1) عنکبوت: 69
2) بحارالانوار، ج 85 ، ص 319
3) حج: 401368/04/20

لینک ثابت
معنویت امام(ره) از عوامل اصلی پیروزی انقلاب

خصوصیّات بشرىِ امام هر کدام به‌تنهایى جورى بود که هر کسى یکى از آن خصوصیّات را داشته باشد، یک آدم بزرگ است. و امام همه‌اش را داشت.امّا من به شما عرض میکنم، از من بپذیرید این حرف را: امام، با همه‌ی این خصوصیّات هم اگر آن عامل اصلى را نداشت، نه این انقلاب پیروز میشد، نه شما مردم این‌جور عاشقش میشدید، نه میتوانست این طوفان را در دنیا به وجود بیاورد، نه میتوانست در مقابل تهدید و ارعاب دشمن آن‌جور مثل کوه بِایستد؛ عامل اصلى در موفّقیّتهاى این مرد، آن چیزِ دیگر بود؛ آن چیست؟ معنویّت، ارتباط با خدا، تقوا، کار را براى خدا کردن، کار را حتّى براى نتیجه‌ی ظاهری‌اش انجام ندادن.

بارها ایشان میفرمود ‌-همه شنفته‌اند- که ما کار را براى نتیجه نمیکنیم، کار را براى تکلیف میکنیم؛ یعنى اگر فرض کنیم بعد از برگشتن امام از پاریس آنچه پیش آمد اتّفاق نمی‌افتاد، بلکه بعکس میشد ‌- مثلاً فرض کنید همه‌ی ماها را میکشتند، این کسانى که با امام ارتباط داشتند و دُوروبَر ایشان بودند را میکشتند، خود امام را میگرفتند، یک بار دیگر تبعید میکردند، ملّت را سرکوب میکردند و کارهایى مانند اینها میکردند ‌- امام احساس نمیکرد شکست خورده، باز هم اعتقاد داشت پیروز شده. همین هم بود؛ شکست نخورده بود. آن کسى که براى تکلیفش کار میکند، پیروزى او به این است که موفّق بشود به تکلیفش عمل کند، پیروزى او به این نیست که به مقصودش دست پیدا کند.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نجویم به ‌قدر وسع بکوشم(۴)

اصل همین کوشش و این تلاش براى خدا است. امام حرفش را شروع کرد؛ همان روزى که در قم شروع کرد ‌-در سال ۴۱- خیلی‌ها میگفتند نمیشود، به جایى نمیرسد؛ بعد که سختی‌هاى دستگاه شروع شد و قضیّه‌ی مدرسه‌ی فیضیّه و بعدش قضیّه‌ی پانزدهم خرداد [پیش آمد]، عدّه‌اى که میگفتند: «آقا، فایده‌اى ندارد، بیخود معطّلید»، چند برابر شدند. بعد که در سال ۴۳ امام را تبعید کردند، باز این فکر در بسیارى راسخ شد که بیخود ایشان زحمت میکشد، بیخود تلاش میکند؛ ظواهر و پیش‌بینی‌ها همه همین را نشان میداد. اگر کسى میخواست با عقل و منطق معمولىِ دودوتاچهارتا محاسبه کند، جز این چیزى نبود. آن چیزى که امام را وادار میکرد که علی‌رغم همه‌ی این حرفها امید خودش را از دست ندهد و حرکت خودش را ادامه بدهد، تکلیف الهى بود؛ چون تکلیفش بود.در بهار سال ۶۵ ‌-ایّام فروردین- یک حادثه‌اى براى امام پیش آمد، حادثه‌ی خیلى خطرناکى بود، قلب ایشان مشکلى پیدا کرد؛ ما تهران نبودیم، اطّلاع دادند، سریعاً آمدیم. چند روز قبل از فروردین، یک شب ما خدمت امام بودیم ‌-چند نفر، ماها که گاهى خدمتشان میرسیدیم با هم- اصرار میکردیم که در روزهاى اوّل فروردین که با یکى از موالید ائمّه مصادف بود ‌-نمیدانم ۱۳ رجب بود، سوّم شعبان بود، ۲۷ رجب بود یا چه بود- یک دیدارى با مردم داشته باشند؛ ایشان استنکاف(۵) میکردند، میگفتند نه، حالش را ندارم. مدام ما اصرار کردیم که بد نیست یک دیدارى داشته باشید در حسینیّه، مردم بیایند شما را زیارت کنند؛ هرچه ما اصرار کردیم ‌-بنده، آقاى هاشمى‌رفسنجانى، آقاى حاج‌احمدآقا- هرچه گفتیم، ایشان قبول نکردند؛ قرص و محکم گفتند نه، حالش را ندارم. چهار پنج روز بعد از آن، عید بود که من رفته بودم مشهد و آقاى هاشمى هم جبهه بودند، ماها هیچکدام تهران نبودیم؛ ظاهراً روزِ دوّم سوّم چهارم عید، ناگهان ایشان حالشان آن‌جورى شد، قلبشان مشکلى پیدا کرد. خب، آقاى حاج‌احمدآقا ‌-فرزند عزیز ایشان که واقعاً حقّ بزرگى بر گردن همه‌ی مردم، همه‌ی ملّت دارد؛ ایشان درحقیقت امام را این چندساله نگه داشت، حفظ کرد- همه‌ی وسایل را آماده کرده بود براى پیش آمدن چنین حوادثى. فوراً رسیدند(۶) به ایشان و خطر برطرف شد. من وقتى رفتم [تهران] ‌-بعد از اینکه خطر مرتفع شد- و رفتم بالا سر ایشان در همین بیمارستانى که بعضى از آقایان دیدید،(۷) به ایشان عرض کردم: آقا! چقدر خوب شد که شما آن شبى که ما اصرار میکردیم ملاقات داشته باشید، قبول نکردید؛ وَالّا اگر این ملاقات را قبول کرده بودید، اعلام میشد، مردم می‌آمدند، آن‌وقت شما با این حال نمیتوانستید ملاقات کنید، انعکاس آن در دنیا خیلى انعکاس بدى میشد؛ این کار خدا بود که هرچه ما آن شب اصرار کردیم، شما قرص و محکم ایستادید و زیر بار نرفتید، گفتید نه، من ملاقات نمیکنم؛ این کمک الهى بود. ایشان یک جمله‌اى آنجا به من گفتند که من آمدم بیرون یادداشت کردم جمله‌ی ایشان را؛ این عین گفته‌ی ایشان است، گفتند: «آن‌جور که من فهمیدم، مثل اینکه از اوّل انقلاب تا حالا، یک دست غیبی‌اى در همه‌ی کارها دارد ما را هدایت میکند و پشتیبانى میکند».

این درست بود. واقعاً همین‌جور بود؛ وَالّا محاسبات معمولى ‌-سیاسى، اقتصادى، محاسباتى که همه‌ی دنیا دارد بر اساس این محاسبات میچرخد- این نتیجه‌هایى را که شما می‌بینید نمیدهد، یک نتایج دیگرى میدهد. آن چیزى که توانست امام را قادر کند بر هدایت و اداره و رهبرى این ملّت و این انقلاب عظیم، عبارت بود از ارتباط او با خدا، اتّصال او به خدا، توجّه او به خدا، توکّل او به خدا؛ به معناى واقعى بنده‌ی خدا بود، عبد صالح [بود]. من هیچ تعبیرى را بهتر از این پیدا نمیکنم براى امام: عبد صالح بود.1368/03/18

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی