newspart/index2
شهید جهان‌آرا / سید محمد جهان آرا
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
شهید آوینی, شهید اقارب پرست, شهید جهان‌آرا

من دلم می‌خواست بروم آبادان؛ امّا نمی‌شد. تا اینكه یك‌وقت گفتم: «هرطور شده من باید بروم آبادان.» و این وقتی بود كه حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و یك پل را در آنجا گرفته بود و یواش‌یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد كه جاده‌ی اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده‌ی خرمشهر اهواز بسته بود؛ اما جاده‌ی آبادان باز بود و در آن رفت و آمد می‌شد. وقتی دشمن آمد این‌طرف و سرپل را گرفت و كم‌كم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده‌ی ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره‌ی آبادان وصل می‌شود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سرپل توسط دشمن توسعه پیدا كرد و جاده‌ی سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یكی راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود. یكی راه هوایی بود و مشكلش این بود كه آقایانی كه در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلیكوپتر به كسی نمی‌دادند. یك راه خاكی هم در پشت جاده‌ی ماهشهر بود كه بچه‌ها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آنجا عبور می‌كردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود كه تلفات بسیاری در آنجا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاكریزها عبور می‌كرد. این غیر از جاده‌ی اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلیكوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ی آبادان رفتم. آن‌وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان‌آرا» كه بود، فرمانده‌ی همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب‌پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود كه رفت آنجا ماند. یكی هم سرگرد «هاشمی» بود. من عكسی از همین سفر داشتم كه عكس بسیار خوبی بود. نمی‌دانم آن عكس را كی برای من آورده بود. حالا اگر این پخش شد، كسی كه این عكس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجدداً آن عكس را تهیه كند؛ چون عكسِ یادگاری بسیار خوبی بود. ماجرایش این بود كه در مركزی كه متعلّق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانی‌ها؛ و سخنرانی اوّلِ ورودم به آبادان بود. قبلًا هیچ‌كس نمی‌دانست من به آنجا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین‌طور گفتیم: «برویم تا بچه‌ها را پیدا كنیم.» از طرف جزیره‌ی آبادان كه وارد شهر آبادان می‌شدیم، رفتیم خرمشهر. آن قسمت اشغال‌نشده‌ی خرمشهر، محلّی بود كه جوانان آنجا بودند. رفتم برای بسیجی‌ها سخنرانی كردم. در حال آن سخنرانی، عكسی از ماها برداشتند كه یادگاری خیلی خوبی بود. یكی از رهبران تاجیك كه مدتی پیش آمد اینجا، این عكس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عكس منحصر به فردی بود كه آن را دست كسی ندیدم. این عكس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمی‌دانم سرگرد هاشمی شهید شده یا نه؛ علی‌ایّ‌حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیّه از بسیجی‌ها بودند.1372/06/11
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی