متأسّفانه یک عدّه اصولگرایی را با تحجّر اشتباه گرفته و خیال کردهاند که اصولگرایی یعنی تحجّر! در حالی که اصولگرایی به معنای تحجّر نیست. اصولگرایی یعنی اصول مستدلِّ منطقی را قبول داشتن و به آنها پایبند ماندن و رفتارهای خود را با آن اصول تطبیق کردن؛ مثل شاخصهایی که انسان را در یک جاده هدایت میکند. «انّ الّذین قالوا ربّنااللَّه ثمّ استقاموا»، این استقامت کردن، اصولگرایی است. معنای تحجّر این است که از هر آنچه که بهصورت یک باور در ذهن انسان وارد شده، بدون اینکه پایههای استدلالی و استناد مستحکمی داشته باشد، بیدلیل و متعصّبانه دفاع کردن. «اذ جعل الّذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة حمیّة الجاهلیّة». «حمیّت جاهلیّه» گریبان کسانی را میگیرد و آنها جاهلانه از یک چیز دفاع میکنند. اصولگرایی با این دفاع جاهلانه و حمیّت متعصّبانه و متحجّرانه اشتباه نشود. تا گفته میشود تحجّر، ذهن بعضی به تحجّر جناحهای دینی میرود. در حالیکه جناحهای به اصطلاح روشنفکر و متجدّد ما در تحجّر دست کمی از متحجّرین دینی ندارند، بلکه در مواردی بهمراتب از آنها بدترند. من یادم نمیرود، دوران قبل از انقلاب در این مجالسی که با دانشجویان و بعضی از فعّالان سیاسی چپ تشکیل میشد، اگر کسی حرفی میزد که با مبانی مارکسیسم اندک مخالفت و مساسی داشت، استدلال لازم نبود، میگفتند این حرف باطل و غلط است! همان که در قرآن میگوید: «انّا وجدنا ابائنا علی أمّة». چون این را شنیدهاند، بر آن پای میفشردند و براساس آن هر حرف منطقی را باطل میکردند. تحجّر در آنجا بیشتر است.
بنابراین اصولگرایی یک حرف است و تحجّر یک حرف دیگر. همچنان که آزاداندیشی غیر از بیبندوباری است. آزاداندیشی یک حرف و بیبندوباری یک حرف دیگر است. آزاداندیشی این است که شما در حرکت به سمت سرزمینهای ناشناختهی معارف، خودتان را آزاد کنید، بروید، نیروها و انرژیهایتان را بهکار بیندازید و حرکت کنید؛ اما معنای بیبندوباری این است که در حرکت به سمت قلهی یک کوه، اصلاً اهمیت ندهید که از کدام راه بروید. نتیجه این میشود که از راهی میروید و به نقطهای میرسید که نه راه پیش دارید و نه راه پس و فقط راه سقوط دارید! در کوهنوردی، آنهایی که اهل رفتن به ارتفاعاتند، این را کاملاً تجربه کردهاند.1381/11/08
لینک ثابت