درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کردهاند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیعتر، در حجمی انبوهتر و به مدّت بسیار طولانیتر قربانی وحشتافکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوههای گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحدهی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنبالههای شوم آنان بیاطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناختهشدهی تروریسم تکفیری، علیرغم داشتن عقبماندهترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفتهاند، و این در حالی است که پیشروترین و روشنترین اندیشههای برخاسته از مردمسالاریهای پویا در منطقه، بیرحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانهی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونهی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.1394/09/08
لینک ثابت
جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشهی خشونتزا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشههای خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.
متأسّفانه این ریشهها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزهجو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعهی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارتبار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروههای فرومایهای مثل داعش، زاییدهی اینگونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیدهها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالیکه تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آنهم در دل یک قبیلهی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقیترین و انسانیترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابهی کشتن همهی بشریّت میداند، زبالهای مثل داعش بیرون بیاید؟1394/09/08
لینک ثابت
از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیهی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.1394/09/08
لینک ثابت