استعمارگران اروپایی آمدند و بر مناطق بسیاری از آسیا، آفریقا و امریكای لاتین تسلّط پیدا كردند؛ ملتهای آن مناطق را ذلیل كردند؛ فرهنگ آنها را، هویّت آنها را، ثروت آنها را به تاراج بردند؛ حتی زبان آنها را، خطّ آنها را، سابقه و سنّت آنها را زیر پا له كردند. ملتها را ذلیل كردند؛ آنها را دوشیدند؛ ثروت آنها را غارت كردند؛ فرهنگ آنها را نابود كردند؛ تا آن وقتی كه ممكن بود، ماندند، بعد هم رفتند. من نمونههایی از این قبیل، بعضی را به چشم خود دیدهام، بعضی را شنیدهام و بعضی را خواندهام.
یك نمونه، كشور بزرگ و پهناور هندوستان است. انگلیسیها از راه دور آمدند؛ اوّل با تزویر و فریب و بعد با سلاح و قوّت نظامی، سرزمین هند را گرفتند. سالهای متمادی بر این سرزمین مسلّط ماندند؛ مردم را ذلیل كردند؛ بزرگان را نابود كردند و ثروتهای هند را از بین بردند. انگلیس، خزانه خود و جیب سرمایهداران خود را از سرمایهها و فرآوردههای هند پر كرد؛ اما هند را در فقر و مسكنت و بدبختی باقی گذاشت. فقط ثروت مادّی نبود؛ ثروت معنوی آنها را هم گرفتند و زبان خود را بر آنها تحمیل كردند. زبان رسمی امروز دولتهای هند و پاكستان و بنگلادش - كه مجموعاً شبه قارّه هند قدیم است كه مستعمره انگلیس بود - انگلیسی است! آن منطقه دهها زبان محلی داشته است؛ این زبانها را تا آنجایی كه توانستند، منسوخ كردند و از بین بردند. یك ملت، زبان خود را كه از دست داد، یعنی از گذشته خود، از تاریخ خود، از سنّتهای خود و از میراثهای گرانقدر خود منقطع و جدا میشود و از آنها بی خبر میماند.
....
من چهار نمونه را از تاریخِ نزدیكِ خودمان - تاریخ صد سال پیش به این طرف - به شما عرض كنم. این چهار نمونه به ما نشان میدهد كه وقتی یك قدرت بیگانه بر دستگاههای سیاسی و فرهنگی یك كشور مسلّط شود، بر سر آن كشور و آن ملت چه میآید.
یك نمونه، نمونه مشروطیت است. میدانید، دوران استبداد حكومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قیام كردند، دلسوزان جامعه قیام كردند؛ پیشرو آنها هم علمای دین بودند. در نجف، مرجع تقلیدی مثل مرحوم آیةاللَّه آخوند خراسانی؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ - مرحوم شیخ فضلاللَّه نوری، مرحوم سید عبداللَّه بهبهانی، مرحوم سید محمّد طباطبایی - پیشوایان مشروطه بودند. پشتوانهی اینها هم دستگاه حوزه علمیه در نجف بود. اینها چه میخواستند؟ اینها میخواستند كه در ایران عدالت برپا شود؛ یعنی استبداد از بین برود. وقتی كه جوش و خروش مردم دیده شد، دولت انگلستان كه آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت و از عواملی در میان روشنفكران برخوردار بود، اینها را دید و نسخه خودش را به اینها القاء كرد. البته در بین همان دلسوزان هم عدّهای از روشنفكران بودند. حقّ آنها نباید ضایع شود؛ لیكن یك عدّه روشنفكر هم بودند كه مزدور و خود فروخته و از عوامل انگلیس محسوب میشدند. باری؛ مشروطه، قالب و تركیب حكومتیِ انگلیس بود. این روشنفكران به جای اینكه دنبال دستگاه عدالت باشند و یك تركیب ایرانی و یك فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود آورند، مشروطیت را سر كار آوردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد كه این نهضت عظیم مردم كه پشت سرِ علما و به نام دین و با شعار دین خواهی بود، بعد از مدّت بسیار كوتاهی منتهی به این شد كه شیخ فضلاللَّه نوری را - كه این شهید بزرگوار همینجا مدفون است - در تهران به دار كشیدند. اندك زمانی بعد، سید عبداللَّه بهبهانی را در خانهاش ترور كردند. بعد از آنهم سید محمّد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت. آنوقت مشروطه را هم به همان شكلی كه خودشان میخواستند برگرداندند؛ مشروطهای كه بالاخره منتهی به حكومت رضاخانی شد!
نمونه دوم، خودِ حكومت رضاخان است. انگلیسیها قراردادی را با دولت قاجاریه در میان گذاشتند كه براساس آن قرارداد، تمام مسائل مالی و تمام مسائل نظامی كشور ایران در قبضه انگلیسیها قرار میگرفت. مرحوم سید حسن مدرّس، آن عالم آگاه، با این قرارداد مخالفت كرد و نگذاشت این لایحه در مجلس شورای ملیِ آن روز تصویب شود. بعد كه انگلیسیها از اینجا محروم شدند و دیدند نمیشود اینطوری عمل كرد، به فكر تازهای افتادند. فهمیدند باید در ایران یك دیكتاتور را بر سرِكار بیاورند تا امثال مدرّسها را قلع و قمع كند؛ با مردم با كمال خشونت رفتار كند؛ خواستههای انگلیس را اعمال كند. لذا رضاخان را بر سرِ كار آوردند. ماجرای به سلطنت رسیدن رضاخان در ایران، یكی از ماجراهای بسیار عبرتانگیز تاریخ ماست. ماجرایی است كه همه جوانهای این كشور، امروز باید بدانند. هرج و مرج قبل از رضاخان، به وسیله مشت پولادین رضاخان و با كمك دولت انگلیس از بین رفت و یك نظم تحمیلی و استبدادی در كشور به وجود آمد كه پنجاه و پنج سال ادامه پیدا كرد. نفوذ انگلیس در دستگاههای سیاسی و فرهنگی كشور ما، مردم را تحت فشار قرار داد.
نمونه سوم، نمونه شهریور 1320 است كه رضاخان به وسیله حامیان قبلی خود از سلطنت عزل شد و از ایران بیرون رفت. محمّدرضا را بر سرِ كار آوردند؛ با قرار تسلیم محض در مقابل انگلیسیها! هر كاری آنها میخواستند، انجام میداد؛ دیگر احتیاج به استعمار نبود! وقتی كه یك خائن ایرانی حاضر است در مقابل كمكِ بیگانه، بر ملت ایران سلطنت و حكومت كند و خواسته آن بیگانه را در ایران اِعمال نماید، دیگر چه لزومی دارد زحمت استعمار را به خودشان بدهند!؟ این كار را كردند.
بعد، نمونه چهارم پیش آمد. و آن مرداد سال 1332 هجری شمسی بود. بعد از آن كه حكومت مصدّق را سرنگون كردند - البته قبلاً مرحوم آیةاللَّه كاشانی را با ترفندهای خودشان منزوی كردند، كنار زدند و با بیتدبیریهایی كه انجام گرفت كنار گذاشتند - باز سرِ كار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادی خود، با فعالیت خود، كودتای 28 مرداد را به وجود آورند و محمّدرضا را كه از ایران فرار كرده بود، به ایران برگردانند. بیست و پنج سال بعد از آن، حكومت دیكتاتوری سیاه پهلوی ادامه پیدا كرد. این چهار مقطع است؛ اینها همه عبرتانگیز است.
یك ملت وقتی اجازه بدهد كه یك قدرت بیگانه در دستگاههای سیاسی او یا در دستگاههای فرهنگی او نفوذ كند، سرنوشت این ملت همین است. اگر انقلاب اسلامی پیش نیامده بود، اگر این ملت پشتِ سر امام بزرگوار، این حركت عظیم تاریخی را به وجود نیاورده بود، میدانید امروز ملت ایران چگونه بود؟ ملتی كه هیچیك از پیشرفتهای علمی غرب را فرا نگرفته بود. نه اختراعی، نه اكتشافی، نه سازندگیای. منابعش را از دست داده بود؛ نفتش را از آب رودخانهها هم ارزانتر به همان دشمنها فروخته و در اختیار آنها گذاشته بود. نفت مال آنها، پالایش از آنها، قراردادهای طولانی مدت برای آنها! دشمنان این كشور، برای بقیه معادن و منابع كشور هم برنامهریزی كرده بودند. میخواستند مغزهای این ملت را ببرند و دستگاه علمی كشور را در سطح پایین نگه دارند.
در روزهای نفوذ امریكا و انگلیس در ایران، ملت ایران روزهای سختی را گذراند. صد سال، اوّل انگلیسیها و بعد امریكاییها با نفوذ خود این كشور را عقب انداختند. ما امروز هر مرحلهای را كه وارد میشویم، نشانههای كوتاهیهای آنها، خیانتهای آنها و بدعملی آنها را به چشممان مشاهده میكنیم.
....
وقتی انسان میبیند دستگاههای تبلیغاتی دشمن - دستگاه تبلیغاتی مزدور امریكا و سازمان سیا، دستگاه تبلیغاتی دولت انگلیس، دستگاه تبلیغاتی دولت غاصب صهیونیست - برای فلان لایحه در مجلس یقه میدرانند، جنگ روانی میكنند؛ به خاطر فلان زندانی، به خاطر فلان مسؤول، دلسوزیهای دایه مهربانتر از مادر را نشان میدهند، انسان حق دارد به شك بیفتد؛ حق دارد در صدق بسیاری از ادّعاهایی كه میشود، تردید كند.1379/07/14
لینک ثابت