این نکته را متذّکر شوم که در این حدیث و احادیث مشابه، مراد از دنیا زمین و متعلّقات آن و آبادانی و پرداختن به امور مردم و امثال این کارها نیست؛ بلکه جلوههایی از دنیا (مال و جاه و مقام) مورد نظر است که انسان آنها را برای خود میخواهد. بنابراین هر آنچه از نعم الهی در روی زمین و زیباییها و لذّتها و تعیّشها که به نفس انسان بر میگردد و برای خود میخواهد، در تعبیرات حدیثی «دنیا» تلقّی میشود و مذموم است. پیداست که هر چه انسان بیشتر به دنیا بیندیشد و بپردازد، رغبت و شوق او بیشتر میشود و وقتی که از دنیا رو برگرداند، بتدریج محبّت دنیا هم از دل او کاسته میشود. مرادِ این روایت و امثال آن، این نیست که انسان فعّالیت و تلاش در زندگی را رها کند و برود گوشه خانه بنشیند. برخی این گونه خیال کردند و سالها - بلکه بعضیها قرنها - رویّه غلطی را که منجر به انعزال و انزوا و دوری از فعّالیتها و تلاشهای زندگی شده است، در پیش گرفتند و آن را به اسلام نسبت دادند. بنابراین مراد از دنیا، این برداشت غلط نیست.
«یا موسی نافس فی الخیر اهله واستبقهم الیه». در کار خیر با اهلش منافست کن. منافست یعنی حالت رغبتِ رقابت آلودی که انسان به چیزی پیدا میکند. «واستبقهم الیه»، یعنی به سوی خیر از همه اهل آن سبقت بجو. «فان الخیر کاسمه» «خیر» مثل اسم خودش نیکو و پسندیده است. ظاهراً مراد کارهای نیک و عمومی و احسان به مؤمنین و کمک به برادران و اتّحاد و عبادت پروردگار و زهد در دنیا و دیگر صفات خوب است. لفظ «خیر» یک معنای افعل تفضیلی هم دارد که نشان دهنده بهتر بودن است. میفرماید: کارهای خیر مثل اسمش است و از هر چیز دیگر بهتر است. کارهای نیکی که انسان انجام میدهد، از هر آنچه که به ذهن بگذرد، بهتر است. اگر به عیادت مریض میروید، اگر به مؤمن احسان میکنید، اگر در کارها تعاون میکنید، اگر علم میآموزید، اگر به دنیا بیاعتنایید، اگر جهاد فی سبیل اللَّه و یا امر به معروف و نهی از منکر میکنید و اگر عبادت خدا را انجام میدهید؛ همهاینها کارهای خیر است. این کارها از همه اموری که به ذهن انسان بگذرد، مثل مال و فرزند و جاه و مقام و دیگر ارزشهای گوناگون بهتر است. هم مرحوم مجلسی و هم صاحبِ تحف العقول چند احتمال میدهند که یکی از آنها همین احتمال است. احتمالات دیگر هم میدهند که ظاهراً همین احتمال متیقن است.
«و اترک منالدنیا ما بک الغنی عنه» آن چیزی از دنیا که به آن نیاز نداری و جزو حاجات تو نیست و زیادی است، ترک کن. «ولا تنظر عینک الی کل مفتون بها». به چند روش میشود این عبارت را خواند: «ولا تنظر عَینُک» که عین فاعل تنظر باشد؛ یعنی چشمت ننگرد. یا «ولا تنظر عَینِک» یعنی به چشم خود نشان نده. و یا «لا تنظر عَینَک» که منصوب به نزع خافض باشد؛ یعنی «لاتنظر بعینِک» یا «لا تنظّر عینَک» باشد، به این معنا که به چشم خود عرضه نکن. «الی کل مفتون بها». کسانی را که مفتونِ به دنیا و فریفته آن هستند، «و موکل الی نفسه» و کسی را که به نفس خود یا به خود واگذار شده است و حمایت و توفیق الهی از او گرفته شده باشد، «واعلم ان کل فتنة بدؤها حب الدنیا»، همه فتنهها با دوستی دنیا آغاز میشود. واقعش هم همین است. به دنیا که نگاه میکنیم، میبینیم که در طول تاریخ ریشه همه فتنهها و گمراهیها و جاهایی که حقّ و باطل به هم مخلوط شده است، در حُبّ دنیاست. کسانی بودهاند که به خاطر حبّ به دنیا و مقام و جاه و حبّ به اهل و رفقا، کاری را شروع کردهاند و فتنهای را به وجود آوردهاند. واقعاً این موضوع یکی از آن حِکَم عجیب است. هر جای دنیا که نگاه میکنید، میبینید که همین گونه است.
«ولا تغبط احدا بکثرة المال». به کسانی که مال زیاد دارند غبطه نخور. این از آن دردهای مبتلا به ماست که کم و بیش در زندگی بعضی افراد ضعاف النفوس جریان دارد و آنها به خاطر خانههای عالی و تجملات فراوان و مراکب زیاد غبطه میخورند! «فان مع کثرة المال تکثر الذنوب کواجب الحقوق». مال که زیاد شد، حقوق هم زیاد میشود و به همین خاطر گناهان هم زیاد میشوند. معلوم میشود که وقتی حقوق زیاد شد، انسان نمیتواند آن را ادا کند، والا اگر میتوانست ادا کند، گناهی در کار نبود. این در صورتی است که مال از حلال کسب شده باشد. اگر از حرام بود، شکل بدتری خواهد داشت. البته یک احتمال هم وجود دارد و آن این است که اشارهی حدیث به کثرت مال از طریق حرام باشد؛ یعنی انسان وقتی که مالی کسب میکند که از طریق حلال نیست، حقوق زیادی را باید پامال کرده باشد تا مال زیادی به دست آورد. «و لا تغبطن احدا برضی الناس عنه». به حال کسی که مردم از او راضیند یا به او محبت دارند، غبطه نخور. «حتی تعلم أن الله راض عنه». اگر خدا از کسی راضی است، به حال او غبطه بخور؛ اما اگر مردم به کسی محبت دارند و برای او شعار میدهند و دور او جمع میشوند و به او تحبب و تقرب میکنند، به حال او غبطه نخور. شما چه میدانید؛ شاید خدای نکرده در باطن او خلل و فساد و عیبی باشد که خدا را از او ناراضی میکند. آن وقت رضای مردم به درد او نمیخورد. واقعا رضای مردم - اگر واقعی هم باشد - چه فایدهای دارد؟ «ولا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له». اگر دیدی مردم از کسی اطاعت میکنند و دستور و فرمان و ارادهاش را میپذیرند، باز هم جای غبطه ندارد. «فان طاعة الناس له و اتباعهم ایاه علی غیر الحق هلاک له و لمن اتبعه». اگر اتباع مردم از او - نستجیر بالله - به حق نباشد، برای خود او و کسانی که از او متابعت میکنند، مایهی هلاکت است. انشاءالله خدای متعال به حرمت معصومین ما را از تابع و متبوع شدن علی غیرالحق باز بدارد و آن وضعیت را برایمان پیش نیاورد.1374/06/14
لینک ثابت