تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد
منقلب شدن ملت ایران در رحلت آیةالله العظمی شیخ محمدعلی اراکی
روز وفات آن بزرگوار [آیةالله العظمی شیخ محمدعلی اراکی]، تهران منقلب شد؛ ایران منقلب شد. ما خبرها را داشتیم. با اینکه جنازه در تهران بود، به هر شهر و دیاری که میرفتید، میدیدید مردم در مساجد و در مراکز عمده و در بقاع متبّرکه اجتماع کردهاند. آن روز تهران حقیقتاً یک روز استثنایی را گذراند. تهرانیها که بودند و دیدند؛ دیگران هم از تلویزیون مشاهده کردند. البّته من به شما عرض کنم که دوربین نمیتواند آن واقعیت را نشان دهد. واقعیت، بسیار عظیم بود. من جوانانی را دیدم که سنّشان یک پنجم یا یک چهارم سنّ آن بزرگوار بود و مثل ابر بهار اشک میریختند. شما جوانان برای چه گریه میکردید؟ چرا؟ چه علّتی داشت؟ شما که آن پیرمرد صدوسه ساله را یکبار هم در عمرش ندیده بودید. اصلاً تا سه، چهار سال پیش که او را نمیشناختید. علما و بزرگان و حوزهها میشناختند؛ شما که او را نمیشناختید. سه، چهار سال بود که آن بزرگوار را شناخته بودید. چرا آنطور گریه میکردید؟ چرا ایران آنطور منقلب بود؟ چرا زنان آنطور به سینه میکوبیدند و گریه میکردند؟ چرا مردهای بزرگ اشک میریختند و در آن اجتماع عظیم میخواستند خود را به جنازه برسانند و موکبش را لمس کنند؟ چرا؟ علّت چه بود و چیست؟ علّت آن بود و این است که مردم ایران همچنان مقام والا و عظیمی را برای مرجعیّت معتقدند. مردم ایران روحانیّت را از ته دل دوست دارند. البتّه نه هر روحانینمایی؛ روحانی واقعی و عالم دین را. نه آن روحانینمایی را که دشمن میخواهد بهجای روحانی در میان مردم جا بزند. مردم از او متنفّرند. امّا مردم، روحانی واقعی را دوست دارند. مردم معتقدند که با اسلام میشود به دنیا و آخرت آباد رسید. از اسلام نیکی دیدهاند. اسلام به آنها آزادی و عزّت داده است. اسلام به این ملّت، رهایی از دست ستمگران و دستگاههای فاسد را داده است.1373/09/23
لینک ثابت
مخالفت رهبری با اعلام مرجعیتشان توسط جامعه مدرسین
عزیزانم! اگر واجب عینی باشد، من از زیر هیچ باری دوش خودم را خالی نمیکنم. در قضیهی مرجعیّت، موضوع اینگونه نیست. بار بر زمین نمیماند. این قضیه متوقّف به فرد نیست. آری؛ آقایان فهرست دادند و اسم این حقیر را هم در آن فهرست آوردند. امّا اگر از من سؤال میکردند، میگفتم این کار را نکنید. بدون اطّلاعِ من این کار را کردند. بعد از آنکه اعلامیهشان صادر شده بود، من خبردار شدم؛ والّا نمیگذاشتم. حتّی من به تلویزیون اطّلاع دادم و گفتم اگر آقایان ناراضی نمیشوند، اعلامیهی آنها را که میخوانید، اسم مرا نخوانید. بعد گفتند که نمیشود؛ تحریفِ اعلامیه است. آقایان نشستهاند، چند ساعت جلسه کردهاند؛ نمیشود. من اکنون به شما عرض میکنم: ملّت عزیز! عزیزان من! آقایان محترم و بزرگانی که از گوشه و کنار گاهی به بنده پیغام میدهید که رساله بدهم! بار فعلی من بسیار سنگین است. بار رهبری نظام جمهوری اسلامی و مسؤولیتهای عظیم دنیایی، مثل بار چند مرجعیّت است. این را شما بدانید. اگر چند مرجعیّت را روی همدیگر بگذارند، ممکن است بارش به این سنگینی شود؛ ممکن است. فعلاً ضرورتی نیست. آری؛ اگر العیاذ باللَّه وضع به جایی میرسید که میدیدم چارهای نیست، میگفتم عیبی ندارد. من با همهی ضعف و فقری که دارم، به فضل پروردگار، آنجا که ناچار باشم - یعنی ضروری باشد - برای برداشتن ده بار به این سنگینی هم حرفی ندارم که بردارم و روی دوش خودم بگذارم. اما فعلاً آنگونه نیست. فعلاً نیازی نیست. بحمداللَّه این همه مجتهدین هستند. من قم را اسم آوردم؛ غیر قم هم هستند. مجتهدینی هستند، افراد شایستهای هستند. چه لزومی دارد حال که این بارِ سنگین را خدای متعال بر دوش نحیف این حقیرِ ضعیف گذاشته است، بار مرجعیّت را هم رویش بگذارند؟ احتیاجی به این معنا نیست.1373/09/23
لینک ثابت
مخالفت آیت الله خامنه ای با انتخاب رهبریشان در مجلس خبرگان
آن روزی که در مجلس خبرگان، بعد از رحلت امام رضواناللَّهعلیه - آن روزِ اوّل که بنده هم عضو مجلس خبرگان بودم - بحث کردند چه کسی را انتخاب کنیم و بالاخره اسم این بندهی حقیر به میان آمد و اتّفاق کردند بر اینکه این موجود حقیر ضعیف را به این منصب خطیر انتخاب کنند، من مخالفت کردم؛ مخالفت جدّی کردم. نه اینکه میخواستم تعارف کنم؛ نه. او خودش میداند که در آن لحظات در دل من چه میگذشت. رفتم آنجا ایستادم و گفتم آقایان! صبر کنید، اجازه بدهید. اینها هم ضبط شده، موجود است. هم تصویرش هست، هم صدایش هست. شروع کردم به استدلال کردن که مرا برای این مقام انتخاب نکنید. گفتم نکنید؛ هر چه اصرار کردم، قبول نکردند. هر چه من استدلال کردم، آقایان، مجتهدین و فضلایی که آنجا بودند، جواب دادند. من قاطع بودم که قبول نکنم؛ ولی بعد دیدم چارهای نیست. چرا چارهای نیست؟ زیرا به گفتهی افرادی که من به آنها اطمینان دارم، این «واجب» در من «متعیّن» شده است. یعنی اگر من این بار را برندارم، این بار بر زمین خواهد ماند. اینجا بود که گفتم قبول میکنم. چرا؟ چون دیدم بار بر زمین میماند. برای اینکه بار بر زمین نماند، آن را برداشتم. اگر کس دیگری آنجا بود، یا من میشناختم که ممکن بود این بار را بردارد و دیگران هم او را قبول میکردند، یقیناً من قبول نمیکردم. بعد هم گفتم پروردگارا! توکّل بر تو. خدا هم تا امروز کمک کرد. قبل از آن هم همینطور بود. من دو دوره به ریاست جمهوری انتخاب شدم و در هر دو دوره هم قبول نمیکردم. دورهی اوّل - که تازه از بیمارستان آمده بودم - دوستان گفتند اگر تو قبول نکنی، این بار بر زمین میماند؛ کسی نیست. ناچار شدم. دورهی دوم، خودِ امام به من فرمودند که بر تو متعیّن است. خدمت ایشان رفتم و گفتم: آقا؛ من قبول نمیکنم. من دیگر این دفعه به میدان نمیآیم. گفتند: بر شما متعیّن است. یعنی واجب، واجب کفایی نیست؛ متعیّناً بر شما واجب است؛ واجب عینی است.1373/09/23
لینک ثابت