بحثی كه امروز در خطبهی اول عرض خواهم كرد، دنبالهی بحث آزادی فكر و عقیده در اسلام است كه در هفتهی قبل دربارهی آن به طور مجمل مطالبی عرض شد و سه محور در باب این نوع از آزادی ارائه شد: یكی، محور آزادی تفكر و تعقل در اسلام كه دربارهی آن بحثی انجام گرفت. دوم، محور آزادی عقیدهی مذهبی و سوم، آزادی تفكرات و عقائد و سلائق سیاسی.
دربارهی محور دوم یعنی آزادی عقائد مذهبی لازم است قدری بحث را توسعه بدهیم و این مسئله را كه امروز در دنیا هم مطرح است، از دیدگاه اسلام تا حدودی كه ظرفیت این مجمع اجازه میدهد، باز كنیم. مسئلهی آزادی عقیده در اسلام یك مسئلهی مهم و اساسی است كه نظر متفكران اسلامی هم به صورت جمعبندی شده در این زمینه و مبسوط ارائه نشده است و بعضی از متفكرین و نویسندگان و محققین در آن باره بحث كردهاند، لكن به اعتقاد بنده این بحث باز هم محتاج بررسی و دقت نظر بیشتری است. بعضی تحت تأثیر موج آزادی عقیده در غرب و اینكه اینجور رایج شده است كه هر عقیدهای محترم است و به هیچ عقیدهای نباید تعرض كرد قرار گرفتند و نظر اسلام را به سمت آزادی عقیده با همان معنای غربی سوق دادند. بعضی دیگر در طرف مقابل با توجه به بعضی از آیات كریمهی قرآن و روایات مسئله را بسیار محدود و مضیّق گرفتند و كلاً عقیدهی مذهبی آزادِ غیر عقیدهی اسلامی حق را از دیدگاه اسلامی دور میدانند. شاید هر یك از این دو دسته نویسندگان و محققان نظر واقعی و بحث مستوفایشان - اگر این بحث را بخواهند بكنند - نتیجهای غیر از آنچه كه از گفتههای آنها استفاده میشود باشد، ولی به هر حال آن مطلبی كه بنده با مراجعهی به آیات و بعضی از روایات و گفتههای بزرگان در این زمینه به نظرم رسیده و فعلاً در حد یك عقیدهای است كه جای بحث و مطالعه و تبادل نظر دارد، این چیزی است كه امروز عرض خواهم كرد و همان طور كه عرض كردم، باب بحث بسته نیست، این چیزی است كه بنده فعلاً از منابع اسلامی و شرعی استفاده میكنم.
اولاً عقیدهی قلبی چیزی كه بتوان آن را مورد فشار و زور قرار داد، نیست. آنچه كه میتواند مورد زور و فشار و تحمیل قرار بگیرد، او عمل انسانی است، منش انسانی است، نه عقیدهی قلبی. لذا شما میبینید سختگیریهائی كه در قرون وسطی در اروپا نسبت به عقاید مذهبی و سیاسی و اجتماعی و علمی انجام گرفت و به كشته شدن و زنده در آتش افكنده شدن هزاران نفر انجامید، نتوانست آن عقاید را از بین ببرد و منسوخ كند و آن عقاید مثل دیگر عقایدی كه در طول تاریخ مورد فشار قرار گرفتند، در جامعه ماند. عقیده زور بردار نیست. عقیده را با ابزار خاص خودش میشود تغییر داد یا در كسی ایجاد كرد. ما میتوانیم در یك جمله بگوئیم عقیده در اسلام آزاد است، منتهی این آزادی عقیده را باید باز كنیم و معنا كنیم. یعنی چه آزاد است؟ آزادی عقیده به این معنا نیست كه اسلام اجازه میدهد و جایز میشمارد و روا میداند كه انسانها از عقیدهی حق، از بینش درست منحرف بشوند و یك اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فكر خود بپذیرند. اگر كسی بگوید آزادی عقیده در اسلام معنایش این است كه هركسی از نظر اسلام میتواند و برایش مباح و رواست كه هر نوع عقیدهای را ولو باطل و غلط انتخاب بكند، این یقیناً راه ثواب را نپیموده است (طبیعی است كه همچنانی كه اعضا و جوارح انسان وظائفی دارند و اعمالی را باید انجام بدهند، قلب و فكر انسان هم وظیفهای دارد كه در روایات هم به وظائف قلب و روح اشاره شده است و آن وظیفه عبارت است از اینكه خدای متعال را به وحدانیت و صفات حسنی بشناسد و دربارهی نبوت و دربارهی معاد و دربارهی بقیهی معارف اسلامی همان عقیدهی حق و صحیح را بپذیرد.) پس، معنای آزادی عقیده این نیست. معنای آزادی عقیده در اسلام این است كه حالا اگر كسی این وظیفهی اسلامی و قلبی خود را انجام نداد و یك عقیدهی غلط و باطلی را به عنوان اعتقاد خود انتخاب كرد، آیا اسلام با اینگونه انسانی چگونه رفتار میكند؟ آیا در برابر او بزور متوسل میشود كه باید از عقیدهی خود برگردی؛ شمشیر را بالای سر او میگیرد كه باید به عقیدهی حق ایمان بیاوری؟ او را از حق حیات در جامعه محروم میكند؟ او را از حقوق شهروندان در جامعهی اسلامی محروم میكند؟ او را از میان خود اخراج میكند؟ نه. اسلام هر چند آن عقیده را قبول ندارد و آن را ناروا و ناجایز میداند، اما دارندهی عقیده باطل و غلط را نه فقط از حق حیات محروم نمیكند، بلكه از حقوق اجتماعی هم در حد مقررات و چهارچوبهای آن جامعه محروم نمیكند. این یك مطلبی است كه ما هم در آیات قرآن، هم در سیرهی پیغمبر و تاریخ صدر اسلام بروشنی آن را مشاهده میكنیم. پس آزادی عقیده به این معناست كه هیچ كس در جامعهی اسلامی به خاطر عقیدهی غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمیگیرد. اسلام مثل اروپای قرون وسطی نیست كه كسی را به خاطر یك عقیدهای تهدید به قتل كند؛ مثل روش نظام اُموی و عباسی نیست در صدر اسلام كه كسانی را به خاطر داشتن عقایدی كه دستگاه حكومت آنها را قبول نداشت و غلط میدانست، زیر فشار قرار بدهد و از حق زندگی محروم كند یا تحت تعقیب قرار بدهد یا كیفر كند یا مالیات و مجازات مالی برای یك عقیدهای معین كند. هیچ یك از اینها در اسلام نیست، بلكه اسلام كفار را و كسانی را كه به اعتقاد او معتقد نیستند و از دایرهی عقاید اسلامی بیرونند، در جامعهی اسلامی تحمل میكند، برای آنها حق قائل است، از آنها دفاع میكند، اگر دزدی خانهی آنها را بزند هم، مجازاتش میكند و امنیت و سلامت و بقیهی حقوق اجتماعی را برای آنها هم در صورتی كه آنها به شرایط زندگی در این جامعه عمل كنند - كه اشاره خواهم كرد - مجرا میداند. در یكی از خطبهها دربارهی هجوم سپاهیان اموی به شهر انبار امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) میفرماید: «بلغنی انّ الرّجل منهم كان یدخل علی المراة المسلمة و الاخری المعاهدة»؛(2) شنیدم كه این غارتگران، این مهاجمین وارد خانهی زن مسلمان یا زن اهل كتاب میشدند كه مسلمان نیست و زیور آلات او را از او میگرفتند و دستبند و پا بند او را كه طلا بوده، از پایش خارج میكردند. و بعد در آخر همین بیان، امیرالمؤمنین میفرماید كه جا دارد اگر انسان مسلمان از این غم بمیرد؛ غمِ تهاجم دشمنان و متجاوزین به خانهی زن مسلمان یا زن یهودی و نصرانی كه در زیر سایهی اسلام و در جامعهی اسلامی زندگی میكند. این یك مطلب.
و در كنار این، چند مطلب دیگر را هم باید دانست. اولاً آنچه كه اسلام روی او حساسیت به خرج نمیدهد، خود عقیده است، اما آثاری كه در عمل آن شخص مترتب بر عقیده بشود و مخالف مصالح نظام اسلامی باشد، چرا، در مقابل آنها حساسیت زیادی را اسلام نشان میدهد. یعنی اگر این شخصی كه عقاید حق را قبول ندارد، بر طبق عقاید خود عمل بكند، اما آن عمل به حیثیت جامعهی اسلامی، به امنیت جامعه، به سلامت جامعه، به یكپارچگی جامعه و به دیگر مصالحی كه در این جامعه مورد نظر هست، ضربهای نزند، اشكالی ندارد. برای خودش، بر طبق عقاید خودش عمل میكند. مثلاً در معابد خودشان، در كلیساهای خودشان حاضر میشوند و اعمال دینی را انجام میدهند، اما اگر اعمالی بر طبق عقاید خودشان انجام بدهند كه حیثیت جامعه را، سلامت اخلاق را در جامعه، یكپارچگی جامعه را، استقلال جامعه را و جهات گوناگونی را كه دولت اسلامی برای یك جامعه در نظر میگیرد خدشه دار بكند، اینجا دولت اسلامی عكسالعمل نشان میدهد و آنها را از آن كار باز میدارد و اگر اصرار كردند، آنها را مجازات خواهد كرد. پس بنابراین، این آزادی صرفاً در محوطهی عقیده و نیز اعمالی است كه با چهار چوب جامعهی اسلامی منافاتی ندارد، اما اگر اعمالی از آن شخص مخالف با عقیدهی نظام اسلامی سر بزند كه با مصالح جامعهی اسلامی و با چهار چوبها و مقرراتی كه از آن عقاید اسلامی سرچشمه گرفته منافات دارد، با آنها معارضه دارد، نه، اینجا دیگر نظام اسلامی آن را تحمل نمیكند و با او معارضه میكند. این به معنای مخالفت با آزادی عقیده نیست، این به معنای حراست از مرزهای جامعه است؛ مرزهای فرهنگی، مرزهای اقتصادی، مرزهای سیاسی، و این وظیفهی دولت اسلامی است و بایستی آن را رعایت كند. در همهی عقاید و سلائق دیگر هم همین طور است. در همین مسائل روزمرهی معمولی خودمان در جامعه ملاحظه كنید، من یك مثال بزنم: ممكن است شما معتقد باشید كه سرعت زیاد مثلاً برای انسان بهتر است. وقتی سوار اتومبیل و وسیلهی نقلیه میشوید، با سرعت زیاد دوست دارید حركت كنید، این را دوست میدارید، به او اعتقاد دارید؛ یك فلسفهای برایش دارید. بسیار خوب، این عقیدهی شما برای خودتان، كسی كار به این عقیده ندارد، اما اگر شما بخواهید این عقیده را در عمل اعمال كنید و توی خیابانهای شهر با فوق سرعت مجاز حركت كنید، جلوی شما را میگیرند. یا عقیده دارید كه سرعت زیاد چیز بدی است و باید با سرعت كم حركت كرد. این هم اعتقاد شماست، مانعی ندارد، اما اگر در یك اتوبان وسیعی كه سرعت یك حداقلی دارد و از آن كمتر سرعت جایز نیست، خواستید با سرعت كم حركت كنید، باز اینجا جلوی شما را میگیرند و نمیگذارند. ببینید در مسائل معمولی و روزمرهی زندگی مسئله اینجور است. در مسائل كلی و عقاید هم نظر اسلام این است: عقیدهی شما برای خودتان، اما اگر عملی بر آن عقیده بخواهد مترتب بشود، این در صورتی مجاز هست كه با چهارچوب جامعه منافاتی نداشته باشد.
نكتهی دیگر در زمینهی آزادی عقاید این است كه علیرغم این بلند نظری و سعهی صدری كه اسلام در برابر عقیدهی باطل و خلاف به خرج میدهد، اینجور هم نیست كه اسلام دوست بدارد و راضی بشود كه انسانها دستخوش عقاید باطل و غلط و انحرافی و كج باقی بمانند. عقیدهی یك انسان پایهی زندگی اوست. عقیدهی یك انسان سرنوشت ساز حركت اوست. محبت به انسان كه در اسلام یك امر مسلّم هست، اجازه نمیدهد كه اسلام راضی بشود كه انسانها در ورطهی عقاید باطل غرق بشوند و به كمك آنها نشتابد. چرا، اسلام كمك میكند، منتهی این كمك كردن، كمك كردن بزور نیست - همان طور كه گفتیم - ریشهی عقاید فاسد چند چیز است، اسلام این ریشهها را از بین میبرد و میخشكاند. گاهی ریشهی یك اعتقاد غلط، خصوصیات نفسانی یك انسان است. بعضی انسانها لجوجند، بعضی متعصبند، بعضی خودخواهند، بعضی در انتخاب یك فكر و یك عقیده عجولند، با صبر و حوصله و همه جانبه نگریستن، با مطالعه و تفكر آن عقیده را انتخاب نمیكنند. این خصوصیات نفسانی است كه انسانها را دچار انحراف عقیده میكند. اسلام با این مقابله میكند. اسلام در نظام تربیتی خود مردم را وادار به تفكر میكند، مردم را از لجاجت در عقاید و در اعمال باز میدارد، مردم را از تعصب به آنچه كه از گذشتگان شنیدهاند منع میكند، مردم را از اینكه با عجله یك فكر را بپذیرند و جوانب آن را مطالعه نكنند باز میدارد و منع میكند. ریشهی آنگونه انحرافهای اخلاقی را و خلقی را در انسانها از بین میبرد. بعضی از انحرافات ناشی از هوسرانیها و هواپرستیها و شهوترانیهاست، سود پرستی است، بعضی به خاطر منافع خودشان هست كه یك عقیدهی درست را قبول نمیكنند. اسلام در نظام اجتماعی جلوی سوء استفادههای گوناگونی از این قبیل را میگیرد، راه بهرهبرداریهای غلط و ظالمانه، چه اقتصادی و چه فرهنگی، را سد میكند تا ریشهی آن نوع گرایشهای انحرافی هم خشكیده بشود. گاهی دور ماندن از شنیدن سخن حق و تبلیغ سخن حق، تك ماندن، تنها ماندن، انسانها را دچار انحراف فكری و عقیدتی میكند. اسلام در بافت اجتماعی خود اجازه نمیدهد انسانها از شناخت سخن حق و تبلیغ سخن حق دور بمانند، آنها را با حقایق آشنا میكند و اجازه نمیدهد كه كسانی در هر گوشهی دنیا كه زندگی میكنند، سخن حق به گوش آنها نرسد. وظیفهی تبلیغ دین را كه همان رساندن پیام دین هست، بر عهدهی همهی مسلمانها میگذارد كه این وظیفه وسیلهای است برای اینكه كسی در ابهام، در كج فكری نماند و راه برای پیدا كردن عقاید حق جلوی او باز بشود و بالاخره با فتنهگری و اعمال فشار روی عقاید حَقّه هم اسلام بشدت مقابله میكند كه مسئلهی ارتداد به اینجا ارتباط پیدا میكند كه من در یك خطبهی دیگری انشاءاللّه در این زمینه باز یك قدری بیشتر صحبت میكنم.
به طور خلاصه آنچه كه امروز عرض كردم، در یك جمعبندی این میشود كه اسلام كسی را بزور و اجبار وادار به پذیرفتن یك عقیدهای یا اعراضی از یك عقیدهای نمیكند، اما از اینكه آن عقیدهی غلط و باطل منشأ فساد در جامعه بشود جلوگیری میكند و راههای اعتقاد درست را روی انسانها باز میكند و راههای اعتقاد غلط را روی انسانها میبندد. در جامعهی اسلامی اگر به این ترتیب مشی بشود، انسان میداند و میتواند درك كند كه در مدت كوتاهی عقاید عمیق اصیل روشن و ناشی از تفكر سالم در همهی افراد جامعهی انسانی به وجود میآید و آگاهی و روشنفكری در جامعه پیدا میشود. تا انشاءاللّه دنبالهی این بحث را در یك خطبهی دیگری عرض كنم.1365/12/01
لینک ثابت